سلام.
دارم با گوشی پست میذارم.
اتفاقات غیر منتظره زیاد افتاد برام.
بعد از عروسی که خیلی هم خوش گذشت، خالهام (همونی که سرطان داشت) فوت کرد.
خونهی خالهام هستم. برای دلگرمی و دلداری دختر خالههام.
خیلی دلم برای خالهام تنگ شده. نگاه به عکسش که میکنم قلبم آتیش میگیره.
بعداز ظهر میرم خونهی خودم. خیلی خستهام.
میام پیشتون.
مرسی که سر زدید...
سلام.
بالاخره یه وقت کوچولو پیدا کردم که بیام. البته وقت هستا اما کارام زیاده. بگذریم.
از همه ممنونم که بهم سر میزنن. بخدا شرمندهی همتونم که پیشتون کم میام.
راستی میبینین چه هوای سرد و دلچسبیه؟ چقدر خوبه که تابستون تموم شد! بله دیگه بالاخره نوبت ما هم میرسه آقا علیرضا خان