امروز اولین روزی هستش که بعد از 3 تا امتحان ریلکسم. خوب آخه شنبه امتحان آمار دارم و آریا هم که آقا معلم منه و حسابی بهم درس میده و نگرانی از این بابت ندارم.
خیلی این چند روز سخت گذشت بهم به خصوص این امتحان اخیر. جونم بالا اومد. اما همه شون خیلی خوب بود. بگذریم.
چند وقتی بود که به پوچی رسیده بودم. خیلی بهترم الان. البته با کمک یکی از دوستان خوبم. راستش این حادثهی اخیر، سقوط هواپیما خیلی حالم رو گرفت. آنقدر قلبم سنگین شد که حد نداشت. چقدر دلم میخواست حقیقت نداشته باشه و همهاش یه خواب باشه. راستش تصمیم دارم از این به بعد که میخوایم بریم شیراز با اتوبوس بریم. جهنم.... عوضش صد بار نمیمیری و زنده شی.
..........
روزای منم میگذره با همسر مهربونم که فکر میکنم بیشتر از همیشه عاشقشم. حس میکنم باید قدر لحظه به لحظه بودن باهاشو بدونم.
ماجراهای زیادی برام پیش اومده که نمیدونم کدومشو بگم.
چقدر حس زنده بودن بهم دست میده وقتی از ترس آریا پالتومو میپوشم و میرم سر کوچه درش میارم و با یه لا مانتو، بدنم یخخخخخخخ میکنه. وای من عاشق این سرمام. عاشقشم. اصلاً نمیلرزم. من فکر میکنم گیرندههای سرماییِ بدنم جای خودشونو به گیرندههای گرماییام دادن. عوضش تابستونا از گرما مریض میشم. اون روزی که برف میاومد و میریخت روی موهام و صورتم، اینقدر لذت میبرم که نگو. اما خوب به قول معروف این سرما فقیر کشه.
............
این خانوم معروف همسایمون که یادتونه. من میگم بعضی از آدما خودآزاری دارن. چی میگن بهش؟...مازوخیسم...؟؟؟ اینم همونو داره. یعنی یه جورایی وقتی میبینن که یکی تحویلشون نمیگیره، هی بزوووووووور میخوان خودشونو تحمیل کنن. راستش بیشتر از همیشه ازش بدم اومده. از شوهرشم همین طور. آخه یعنی چی؟ همهاش فحش و بد بیراه و حرفای رکیک. شب و نصفه شب و صبح زود هم نداره. سر این امتحان آخریه خیلی خیلی عصبی و خسته بودم و از کمبود وقتم پر از استرس بودم، دیدم اس ام اس داد که میتونم یه زنگ کوچولو بهت بزنم؟ گفتم نه، شرمنده 1 دقیقه هم برام یک دقیقهاس. خیلی گرفتارم. خوب منکه میدونستم چی میخواد بگه. مزخرف میخواد بگه که علاقهای به شنیدنشون ندارم. گفت من کشششتهی این همه رک بودن شمالیام!! منم پاسخی ندادم که بیش از این پررو نشه. راستش خودم هم وجدان درد میگیرم بعدش. اما بعضی از افراد آدمو مجبووور میکنن که اینجور باهاشون برخورد کنی.
.............
صبح زود بود و رسیده بودم به سر خیابون که ماشین بگیرم و از هیچ موجود زندهای هم خبری نبود. یهو دیدم یچیزی فرو رفت تو ستون فقراتم. البته با ضربِ اولیهی محکم. برگشتم.. پیرزنی رو دیدم که کمرش تا زمین خم شده و با عصاش داره بهم سیخونک میزنه. آروم آروم چیزی میگه که من نمیفهمم. میگه منو ببر شابدوالعظیم!! شابدوالعظیم کجا بود؟؟؟!! حدس زدم که فراموشی داشته باشه، وقتی دستش رو گرفتم از خیابون ردش کنم، یه پاش کفش بود و یه پای دیگه اش دمپایی. یه خانومی دوان دوان خودشو به ما رسوندو معلوم بود خیلی ترسیده. دستش رو گرفت و بردش خونه.
هوووم.... چه زندگی بدی. یکی اینجور توی این سن.... یکی در اوج جوانی و پر از امیدو آرزو تالاپ میافته میمیره.
.......
گفتم؟؟؟؟؟
نگفتم...... خواهرم داره بعد از 4-5 سال میاد ایران؟ گفتم چقدر خوشحالم؟ البته الان نمییادا، بهار میاد ایشالله. اونم نه برای همیشه، برای دیدار با خانواده. از اون ورم دوباره میرن یه کشور دیگه، ا*س*ت*ر*ا*ل*ی*ا.. دکتراشم که دیگه تموم شد.
راستش شوهر خواهرم، خیلی تلاش داره که منو آریا هم بریم پیششون. شوهر خواهرمو خیلی دوست دارم و انگاری خواهر کوچیکشم. وقتی بچه بودم و دانشگاه نمیرفتم وارد خانوادهی ما شد و یه جورایی انگار باهاش بزرگ شدم. این روزا داره این فکر رفتن برام پررنگتر میشه. با دیدن اینکه توی این کشور لعنتی هیچی براشون مهم نیست حتی جون آدما. وقتی پدرسوختهها، عواقب و نتایج تحریم و بی مسئولیتی خودشون رو به مشیت الهی ربط میدن، چی داری برای گفتن؟! حالم دیگه داره بهم میخوره. از بس هرروز تو ب*ا*ل*ا*ت*ر*ی*ن پرسه میزنم حتی یه دقیقه، اخبار روز رو دنبال میکنم،خودم خسته شدم. خیلی وقته که حس خستگی رو دارم.
.......
تو بی آر تی بودم، یه نینی به مامانش با صدای بلند گفت: ماماااااااان چرا دست خاله صورتیییه؟؟؟؟ یهو همزمان با مامان نینی چند نفری برگشتن به من و دستام نگاه کردن.. آخه لاک صورتی زده بودم. مامانش که نمیخواست پسرش با این قبحات آشنا شه، گفت نمیدونم پسرم . و خصمانه نگاهکی به من کرد. پسره گفت مامان شاید اگر تف بزنه پاک بشه............
پ.ن: همون قدر که عاشق گل نرگسم و دوست دارم همیشه تو گلدون خونهام باشه، عاشق لاکام. دیگه میز توالتم از اون همه لاک جای سوزن انداختن نیست. خیلی خیلی لاک دوست دارم.
یادمه روزای اول گفتم مثه آدم برم دانشگاه و لاک نزنم. اما نتونستم طاقت بیارم و رفتم کلکسیونی از انواع لاکهای کمرنگ تهیه کردم. چه میشه کرد دیگه، هر کسی یه جور محتاده (معتاد).....
.......
امتحانام تا 29 تمومه. خوشحالم که یه ترم از کارشناسی ارشدم گذشت... چه قدر زود ولی....
ba salam
emroze har veblog nevis be donbal afzayesh bazdidkonandegan khod ast
ke yeki az in rahh tashtan yek logo ya baner tablighaty vase veb khod ast
ya agar be donbal yek arm tejary hastit faghad kafist varet veb man shavid
emkanat dige veb
tarhi hader
tarahi carte visit
ijad tahghirad dar ghaleb veblog
v...
www.logo-erfan.tk
montazer shoma hastam
www.logo-erfan.tk
www.logo-erfan.tk
سلام صبا جونم خوبی عزیزم.منم مدتی هست که تو فکر رفتن از این خراب شده هستم.باور کن اینجا موندن عمر طلف کردنو دچار افسردگی شدنه.
منم لاک زیاد دوست دارم.
به به چه عحب . یاور همیشه مومن . خوشحال شدم از دیدن اینکه لینکت بلد شده بود . چه عجب از این ورا صفا آوردید به وبلاگ .
انگاری هم مطب زیاد داشتی. این پست نسبتا طولانی گواه همینه .
تبریک می گم بازگشتتون رو و آرزوی موفقیت در امتحانا
همیشه خوش باشی
به نظرم من تو که موقعیتش رو داری خوب برو پیش خواهرت اینها
آخیشششششششش
دلم ژوسد از بس نخوندمت
وای خدایه من دلم باز شد ...
ای بلا می سر
ای جانم تی قوربان
درست گفتم ؟؟؟؟؟
شایدم اشتباه گفتم فدات بشم من
قشنگیایه من
ای جان جونمی جون جونمی جون
داره اجو اجوم عید می اد جونمی جون جونمی جون ..
نه نه نه نریا
من گناه دارم اونوخت ولی نه
من همیشه می گم کسی اگه از لحاظ مالی یا علمی توانایش وداشته باشه دیوانست اگه تو این خراب شده بمونه
دعا ی کنم هر چی خیره یش بیاد
ای جانم فدات بشم
۲۹ چیزی نمونده
خوبه خوبه خوب درس بخون که باعثه افتخاره ابجی لیلات باشی
باشه عزیزم
دلم برات خیلی تنگ شده ولی تحمل می کنم
چاره ای نیست
در مورد هوایما هم اره
دقیقا تصمیمه من و گرفتید
چه اشکال داره با ماشین بریم حداقل یه تیکه گوشمون دسته فک و فامیل می افته که براش تشییع جنازه بگیرن
البته خودمونو گفتما ان شالله زنده ۱۲۰ سال بوس
سلام خانومی . خسته نباشی. خوبی؟
چاره ای نداریم جز اینکه از اوضاع اجتماع حواسمونو به خلوتهای دونفره همسری یا دوستانه جمع کنیم .... اگر موقعیتشو دارین مهاجرت کنین ...
لاککه کلا توی دانشگاه ها ممنوع شده .... جالبه حراست مرکزی دانشکده ها هم دقیقا اومده تو بخش ما لنگر انداخته !
چشمت روشن که خواهرت میاد .... خوش بگذره ....
بوس بوسی
سلام صبایییییییییییییییییییی
دلم برات تنگ شده صبایی
منم میدونم که خیلی خوب از پسِ امتحانات برمیای
مطمئنم
برات از تهِ تهِ دل دعا می کنم
راستی منم عاشق لاکم
سلام
خدا را شکر که شما و آقا آریا خوبید و الحمدلله امتحانات هم خووب پیش رفته.
این بی حیاها هم که حرص هممونو در آوردند با این بی مسئولیتیشون .
بیچاره مسافرهای اون پرواز و پروازهای دیگه ای که سقوط کردند و ...
اما ایندفعه عکس این بچه چهار ماهه که تو هواپیمای ارومیه بوده و تو وبلاگم زدم داغونم کرد.
خدا مسببشو ذلیل کنه .
سلام عزیزه دلم
دلم برات خیلی تنگ شده بود
خوشحالم که خوبی و امتحانات رو خوب دادی
خوب این امتحان آمار رو هم که با کمک آریا خوب میدی انشالله
منم ای بد نیستم
دلم واقعا تنگ شده بود برات
انشالله که داداشی هم همیشه سلامت و شاد باشه
قربونت برم
سلام باران جانم.. خوش اومدی خواههههههر. منم دلم برای تو و برای تمام دوستای مهربونم تنگ شده بود. آره امتحان آمارم هم خوب شد دوست داشتم بهت ایمیل بدم و از حالت خبر بگیرم. اونروز که اومدم وبت احساس کردم غمگینی
ایمیلت رو نداشتم. تنها میتونم دعا کنم که همیشه شاد باشی و غم نداشته باشی