سلام.

دارم با گوشی پست میذارم.

اتفاقات غیر منتظره زیاد افتاد برام.

بعد از عروسی که خیلی هم خوش گذشت، خاله‌ام (همونی که سرطان داشت) فوت کرد.

خونه‌ی خاله‌ام هستم. برای دلگرمی و دلداری دختر خاله‌هام.

خیلی دلم برای خاله‌ام تنگ شده. نگاه به عکسش که میکنم قلبم آتیش میگیره.

بعد‌از ظهر میرم خونه‌ی خودم. خیلی خسته‌ام.

میام پیشتون.

مرسی که سر زدید...

پر از حرفای تازه!

سلام.

بالاخره یه وقت کوچولو پیدا کردم که بیام. البته وقت هستا اما کارام زیاده. بگذریم.

از همه ممنونم که بهم سر میزنن. بخدا شرمنده‌ی همتونم که پیشتون کم میام.

راستی میبینین چه هوای سرد و دلچسبیه؟ چقدر خوبه که تابستون تموم شد! بله دیگه بالاخره نوبت ما هم میرسه آقا علیرضا خان 


خوب خوبین؟ منم مشغولم به درسا و سیمنار و ترجمه و و صد البته عروسی. بالاخره رفتیم ا ص ف ه ا ن مجلس عقد برادر آریا. پدر و مادر شوهرم به خیال اینکه ممکنه با اومدن عروس جدید من غریبی کنم، خیلی دورو بر من بودن. بابا جون که همه‌اش می‌اومد پیشم و کلی نوازش کلامی میداد و میرفت. البته من که خیالم هم نبود، اتفاقاً خوشحالم که جاری دار شدم. شب هم مامان آریا گفت باید پیشم بخوابی و کلی باهم حرف بزنیم. منم که آخر رودرباسی. رفتم پیشش بعد از کلی پچ پچ و خنده، مامان‌بزرگ آریا دعوامون کرد و ما خوابیدیم. چشتون روز بد نبینه. من عادت دارم به پهلو بخوابم. اما رووم نمیشد به مامان آریا پشت کنم و بخوابم. هی منتظر بودم خوابش ببره و منم پشت کنم. هی میپرسیدم که خوابین مامان؟ مامان هم میگفت نه عزیزم. خوابم نمی‌آد. اونوقت منم شده بودم اینجوری :
خلاصه به هر فلاکتی بود خوابیدیم. جاریم دختر خوبیه. ازش خوشم اومده. میشه دو کلمه حرف حساب زد باهاش. دنبال این حرفای خاله زنکی هم نیست که این نکته خیلی خیلی مثبتیه برای من.
اما بگم از دانشگاه. خیلی انگیزه‌ام زیاده. استادا منو میشناسن از دوره کارشناسی. با یکی از اساتید خیلی خوبم و دلم میخواد استاد راهنمام بشه. همه‌اش تو اتاقشم و باهاش پسورد د ا ن ش گ ا ه ها رو رد و بد میکنم.اما خوب اونم هی بهم میگه به فلانی کمک کن مقاله پیدا کنه. بچه ‌ها خیلی سخت میتونن دنبال این چیزا باشن. وقت زیادی ازم میگیره اما خیلی خوشحال میشم که به یکی کمک کنم. البته من بیشتر سعی میکنم که اصول و روش تحقیق رو بهشون یاد بدم. خلاصه اینکه خوشحالم که امسال تونستم از خونه در بیام  و وقتم رو پر کنم. خستگیِ بعدش برام خیلی دلچسبه. اما کارای خونه خیلی زیاده. گرچه آریا خیلی همکاری میکنه اما بازهم به سختی میرسم همه ی کارها رو انجام بدم.
راستی برین عضو محک شین و ماهانه یه پولی از حسابتون برداشت کنن برای کوکان سرطانی. خیلی خوبه بخدا، حالا خودشون میگن ماهی 1000 تومن اما بیشتر باشه چه بهتر. مثلاً ماهی 10 تومن. مثلاً میگما....
دیگه اینکه عروسی داداشمه این ماه، و من دو روز قبلش یه امتحان میانترم سنگین دارم. برای همین دارم حسابی میخونم. آقامونم! از حق نگذریم کمک بزرگی برام به حساب میاد. چه توی درسا و چه در کارای خونه. آمار بهم درس میده و من میرم به بچه‌ها درس میدم. حالا شما فکر میکنین استاد‌ِ آمار این وسط چی کارست؟! هیچی حکم یه استادِ تخته پرکن! رو داره که بچه‌ها هیچی از حرفاش سر در نمی‌آرن.
خوب دیگه زیادی حرف زدم. سعی میکنم سعی میکنم به دوستانم سر بزنم. دلم برای نوشته‌های محمد عزیز، علیرضا جان، سهره‌ی گلم، پریا و لیلای نازنیم و سیما جونم و باران مهربونم و رهگذر جونم، آرام جان، شیرین خانومی،  بابای آرتا خان و ندا خانوم و ......... تنگ شده خیلی. خیلی دوستتون دارم. عروسی  داداشم و میانترمم که تموم بشه، بعدش خیلی سرم خلوت تر میشه.
دعام کنین............