به جرات میتونم بگم که چند روز گذشته از بهترین روزهای زندگیم بود. بهترین و خاطره انگیز ترین روزهای عمرم. مینویسم که یادم بمونه****

رفتن ما به تربت حیدریه با سختی و خستگی زیادی همراه بود. اما سختی سفر به دیدن آدمهای با صفایی که زمینشان رو بی ادعا و بی دریغ در اختیارمون قرار دادند می‌ارزید. آقا سلیمان کارگری که پا به پای ما زمین رو بیل زد و جوانک تربتی که از من و همکلاسی‌ام خجالت میکشید اما تمام تلاشش رو کرد و همراه ما قسمتی از گل رو که میخواستیم جدا کرد. از زمین دار معروف آقای جهانشیری عزیز که مدیریت شرکت جهان زعفران رو بر عهده داشت و برادرش که هر چی بگم کم گفتم. با کلی عزت و احترام بدرقه‌مون کرد و کارگر در اختیارمون گذاشت. باورم نمیشه که هنوز آدمایی به این خوبی پیدا بشن. سفر با دوستم و پدرش و همسرم یه روزه به پایان رسید. در چند روز گذشته هم مشغول کار طاقت فرسای کشت این گیاهان بودیم. درسته که الان دستام از الکلی که زیر هود شعله کشید جز جز میکنه؛ درسته که از بس با ماسک و دستای استریل زیر هود مشغول تشریح قسمت مورد نظرمون بودیم کمر درد گرفتیم اما یقیناً روز زیبا و خاطره زیباتری رو برای من و همکلاسی‌ام ساخت. شاید باورش مشکل باشه اما کمبود خواب شدید و از ۶:۳۰ صبح تا ۸ شب توی آزمایشگاه کار کردن  و حتی توی این چند روز ناهار و شام رو یکی خوردن توی انرژی و شادی من تاثیری نذاشت. من به این کار عشق می‌ورزم و میدونم که به درستی داریم انجامش میدیم. 

دیشب که ساعت ۸ کارمون تموم شد نگهبان دانشگاه زنگ میزد و هی عجله مون میداد و ما هم هی التماس میکردیم که ۱۰ دقیقه وقت بده که آزمایشگاه رو تمیز کنیم و اینجوری نمیتونستیم ول کنیم بریم. با عجله تمام کارها رو انجام دادیم و با هم از دانشکده رفتیم بیرون. از نگهبانی که خواستیم رد بشیم به رسم ادب به آقایان خسته نباشیدی زیر لبی گفتم. آقایی کم مو و کمی چاق و حدود ۳۰ چهل ساله پاسخ داد: سلامت باشید در امان خدا شما هم خسته نباشید خدا یارتون..... به دوستم رو کردم و گفتم اوه اوه حالا من یه خسته نباشیدی گفتم دیدی چه دور برداشت یارو. همینو گفتم و هر هر کر کری کردیم و توی تاریکی شب راه افتادیم به سمت خیابون بعدی که آریا منتظرمون بود. یهو یادم افتاد از بس عجله داشتم کیف پولم رو یادم رفته.  سریع برگشتیم و در حالیکه دستها و مماغمون از سرما یخ زده بود از نگهبانی رد شدم و به نگهبان توضیح دادم که اگر میشه یه دقیقه در رو نبنده من کیفم رو جا گذاشتم. همون آقا وقتی متوجه دلیل دوباره حضور ما شد با لحن شوخی رو به من گفت: ای داد بیدااااااد ای داد بیداااااد.... منم ابرویی بالا انداختم و محل ندادم و رفتم به سمت دانشکده. جفتمونم اینقدر گرسنه بودیم قیافمون شده بود عین این سوءتغذیه‌ای ها... چون نه ناهار خورده بودیم و نه صبونه فقط ۳ تا بیسکوییت و یه لیوان شیر کاکائو. خلاصه به دوستم گفتم این آقاهه کیه که سر شوخی انگار با ما داره. دوستم هم اظهار بی اطلاعی کرد و با هم کیفمونو برداشتیم و از در اومدیم بیرون. به دوستم گفتم خجالت میکشم که سه‌باره از میون اون همه آقا رد بشم به خصوص اون آقاهه...... اما باز با قیافه‌ای گشنه اما جدی از اتاقک نگهبانی دانشگاه که خواستیم رد بشیم یهو یکی از نگهبانا که توی اتاقک بود صدامون کرد : خانوما تشریف بیارین اینجا.... یخ کردم نا خودآگاه قدم‌هامو تندتر کردیم و خودمونو به نشنیدن زدیم. نگهبان دوباره اما این بار بلندتر گفت خانوما با شمام تشریف بیارین. من و دوستم هم با اینکه پاک و بی گناه بودیم اما نمیدونم چرا ترسیده بودیم که حتماً یه گندی زدیم. ..وقتی برگشتم دیدم همون آقا نگهبانه میگه ایشون (یعنی همون آقاهه) حاج‌آقا .... رئیس حراست دانشگاه هستند. سرم رو تندی بلند کردم. در حالیکه نگران مقنعه ام بودم که زیادی عقب رفته بود مثل این منگلا سلام کردم. آقاهه هم خندید و ظرف شیرینی رو جلومون گرفت که توش چیز‌کیک‌های خوشمزه‌‌ای به مای گشنه بدجوری چشمک میزد. تعارفمون کرد که بخوریم و بهمون خسته نباشید گفت و فامیلی‌هامون+ آزمایشگاهی که تووش کار میکردیم رو پرسید. اقرار میکنم که از بس گشنه‌مون بود تمام حواسمون به اون چیز کیک‌ها بود و فکر کنم آقاهه هم دلش به حالمون سوخته بود. بعدش برامون دعای خیر کرد و خداحافظی کردیم و برگشتیم. چیز کیک ها رو بلعیدیم و دوباره خنده‌کنان به سمت خیابون حرکت کردیییییییییییییم......

نظرات 14 + ارسال نظر
دریا جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 http://mylittleangles.persianblog.ir/

امیدوارم همیشه شاد و پر انرژی باشی. راستی دقت کردی چقدر نگاه ما تو ایران نسبت به آدما جنسیتیه؟ یعنی قبل از اینکه فکر کنیم طرف چی میگه یا قصدش چیه اول فکر میکنیم زنه یا مرده. حالا دیگه طرف رییس حراست باشه که دیگه هیچی. این قضیه رو من اینجا تو خودم خیلی دیدم که با مردا راحت نیستم اصلا" به اندازه ی زن ها.

ممنونم دریا جون.
راست میگی. هر چقدر هم بهش اعتقاد داشته باشیم اما ذهن ما باز اونوریه. به خاطر این میگم که خودم همیشه به همسرم میگم چقدر جامعه امون بد شده که همه به هم دید جنسیتی داریم. بعد اینجور مواقع خیلی راحت قضاوت میکنیم. مرسی مرسی که این کامنت رو دادی. بخدا برام با ارزش بود که یادم بیاد.
بالاخره ما هم توی این فرهنگ بزرگ شدیم. میون این آدمایی که از بچگی توی گوشمون کردن: مردا جدا زنا جدا.... حقیقتش من سعی میکنم اینجور نباشم. یعنی قبلاً اینجور نبودم. من توی شمال بزرگ شدم. جایی که اغلب مردمش چه زن و چه مرد بیشتر از جاهای دیگه با هم راحت نشست و برخاست دارند. جایی که نادانان مردمش رو بی بند و بار و مردانشان رو بی غیرت میخونند. درسته رشتی نیستم اما شمالی که هستم. وقتی من هم با این نگاه 8 یا 9 سال پیش به تهران اومدم، ضربه خوردم. خیلی از مردا و پسرانی که به طریقی باهاشون ارتباطات تحصیلی یا کاری داشتم راحتی من رو به حساب چیز دیگه ای یا به اصطلاح چراغ سبز میذاشتند. و من نمیفهمیدم. من همیشه قبل اینکه آدما رو زن با مرد ببینم، انسان میدیدم. بگو بخند اضافی نداشتم اما راحت و بی ریا و بی دغدغه بودم. بعدها فهمیدم که نباید راحت بود اونم توی شهری که 72 ملته. هر کسی تو رو درک نمیکنه ، هر کسی مثل تو فکر نمیکنه و این برام بد میشده. الان شدم یه آدم یخ که به هیچ مردی که تا ندونم نگاهش به آدما چی جوریه (جنسیتی یا انسانی) در یک کلام روووو نمیدم. این خیلی بده. تبدیل به یه آدم یخ شدم... یخ یخ....
ببخش دلم پر بود.... میام پیشت....

علیرضا جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:56 http://bonbasteaval.blogfa.com

سلام صبا جان..
خوشحالم که همه چیز خوب پیش رفته و تونستی اون چیزایی و که میخواستی بدست بیاریی.
چون نیتت خوبه همه چیز درست میشه..
من باور دارم که هنوز انسانهای خیلی خوبی تو این سرزمین زندگی میکنن.. انسانهایی که انسانیت و یادآوری میکنن..
متاسفانه این روزا انقدر آدمای بد تو چشم هستن که خوبا رو از یاد ها بردن.. کاش این وضعیت عوض بشه و فقط از روی انسانیت با همدیگه رفتار و قضاوت کنیم..
اینکه شرایط باعث شده خودت رو عوض کنی بهت حق میدم..
همیشه برقرار باشی و سبز..

بهار(بوسه ی تقدیر) شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 http://gozashtehagozashte.blogfa.com

سلام صبا جون.
خوشحالم که این همه شاد و پر انرژی هستی.
شوهر خوب هم بی تاثیر نیست هاااااااااا
میگم صبا خانوم یه وقت نیای از اون طرف ها

الی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 http://man-va-va.persianblog.ir

خسته نباشی عزیزم امیدوارم پروژه ات به خوبی خوب پیش برود
همیشه و در همه جای دنیا آدمهای خوبی هستند

مانا یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:37 http://monaka.blogfa.com/

سلام صبا جان.خیلی وقته مطالتو دنبال میکنم.فکر کنم یه جورایی رشته هامون مثله همدیگس.مصایب توی ازمایشگاهتو کاملا درک میکنم و واست ارزوی موفقیت دارم.چون تا حالا وبلاگ نداشتم کامنتی نمیزاشتم چون احساس میکردم توی این دنیای مجازی یه جورایی بی هویت محسوب میشم!!!!.اما الان بالاخره ترکوندم و وبلاگمو تاسیس کردم.اگه فرصت داشتی خوشحالم میکنی بهم سربزنی دوستم.به بمید اینکه دوستای خوبی واسه هم باشیم.راستی با اجازت لینکت کردم

دریا سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 http://mylittleangles.persianblog.ir/

عزیزم منم دقیقا" مثل تو بودم و همین باعث شده بود قبل از ازدواجم کسایی به خودشون اجازه بدن که پیشنهاد بهم بدن که اصلا" در حد و اندازه ی من نبودن. ولی من خودمو تغییر ندادم چون واقعا" باور داشتم که من دارم درست عمل میکنم و واقعا" دوستای خوبی هم برام موندن از اون دوران. ببین این باوری که در ما هست خیلی ریشه ایه ولی باید بتونیم آدم ها رو آدم ببینیم جدا از جسیتشون و من واقعا" اینجا که اومدم فهمیدم که چقدر ما مشکل داریم. یادمه حتی اولش که اومده بودم اینجا میخواستم از بغل کسی رد شم به عادت ایران ازش فاصله میگرفتم از ترس اینکه بهم تنه نزنن. ببین در درون آدم چه عکس العمل های اتوماتیکی وجود داره.

رضا سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 http://1001wonderful.blogfa.com

سلام ببخشید من فرصت نکردم از اول مطالب وبلاگتون رو بخونم می شه بفرمائید در چه رشته و دانشگاهی تحصیل می کنید که نگهبان هاش با شیرینی از آدم پذیرایی می کنن؟

باران(محمد) جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 http://www.bojd.blogfa.com

جالب بود.
اما جای تاسفه که توی این 30 سال گذشته نگاه خانمها به آقایون بسیار بد بینانه تر شده ...که صد البته مقصر اصلی خود آقایون هستند و کمی هم البته بعضی از خانمهایی که این دسته از اقایون رو همراهی کردن.

یه دختر یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:04 http://ye2khtarr.blogfa.com

چقدم اون چیز کیک ها می چسبهههههه

ابجی یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:57 http://noghtekhan.blogfa.com/

به به
خانوم خانوما
دیگه خسته نباشی به حاج اقاها می گی چشمم روشن
نه نمی دونم چرا تصور این شدن
همشون که اونمودلی نیستن که
مگه نه

الهی خسته نباشی
خوشحالم که از رشته و درسات لذت می بری خواهری
اینقد از گشنگی گفتی گشنم شد
کجایی تو اخه
حسابی گرفتاره درسایی نه
می بومست عزیزه دلم
خلی دلم برات تنگ شده خیلی

دوست چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 http://omidnoori.blogfa.com/

سلام
موفق باشید

علیرضا جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 19:55 http://bonbasteaval.blogfa.com

صبا جان چرا نمینویسی؟..
هر روز میام به وبلاگت ولی هیچ خبری نیست.. منتظر نوشته هات هستم.. بنویس..
راستی با سرچ ایمیلم من و پیدا میکنی.. نام کاربری همون ایمیلمه..
منتظرتم..

یه کم سرم شلوغه علی جان اما حتماً خواهم نوشت. ممنون که سر میزنی. راستی ادتون کردم. باز هم ممنون... نمیدونم چرا به فکر خودم نرسید سرچتون کنم. راستی اون ایمیلی که الان از من دارین به نام دیگری (سارا) در فیس بوک ثبت شده. اون من نیستم یکی از دوستای صمیمیم بود که ایمیلم رو (به دلایلی)برای عضویت تو فیس بوک در اختیارش گذاشته بودم. الان دیگه ایشون فعالیتی نمیکنه و با اسم واقعی و ایمیل خودش عضوه. نمیدونم چرا اینو گفتم اما گفتم من رو با اون یه وقت اشتباه نگیرین زنده باشید علی جان

رضا دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 http://1001wonderful.blogfa.com

سلام به دوست گلم ______$$_________$$$
_____________________$$$$_______$$$___$$$$$
____________________$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
___________________$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
___________________$____$$$$_$$$$_$$$
_______________________$$$$$$$$$$$$$$
آپم و منتظر حضورت _______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___________________$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
..____________@ __$$____$$$$_$$$_$$$__$$$$$
_________€€€€€€€€$____$$$$___$$__$$$$___$$$
______€€€€€€€€€€€€€€__$$$_____$$___$$$____$$
____€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$$___$$$____$
___€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$____$$$
__€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$_____$$$____$$
_€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€____ __$$$____$
€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€______$$$
$$$___$$$___$$$___$$$___$$$_____$$$
_°_____°______°_____°_____°_____ _$$$
_____________€__________________$$$
_____________€__________________$$$
زود بیااااااااااا ____€_________________$$$$
_____________€._______________$$$$$
_____________€..____________ $$$$$$$$
____________€€€€€€€._..-?*°*?-.._ ~~~*°*~~~
~~~ _..-?*°*?-..~~~~ _..-?*°*?-.._'l
_..-?*°*?-..__..-?*°*?-.._
سلام حالت خوبه من آپم خوشحال می شم بیای و نظرت رو بگی[گل]

رضا جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 18:25 http://1001wonderful.blogfa.com

سلام من آپم خوشحال می شم بهم سر بزنید راستی جواب سوال بالا رو ندادید که کدوم دانشگاهید؟

سلام رضای عزیز. چشم حتماْ فرصت کردم سر خواهم زد.
حالا چه فرقی میکنه که کدوم دانشگاهم. راحت ترم اگر نگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد