سلام


هفته شلوغی رو پشت سر گذاشتم.  یه کنفرانس تو کرمان داشتیم که رفتم اونجا و۳ روز اونجا بودم و برگشتم. بی‌نظمترین و بدترین کنفرانسی بود که شرکت میکردم و خیر سرشون بین المللی هم بود. بلیط هواپیما هم گیرم نیومد و مجبور شدم با اتوبوس طی طریق کنم و به بیانی بهتر پیرم در اومد اما از اونجایی که هر سفری نکات مثبتی میتونه داشته باشه این سفر هم برای من بی نکته نبود. یکیش این که خودم تهنا تهنا رفتم مسافرت و آریا باهام نبود  باعث شد خودم رو محک بزنم ببینم چند زنه حلاجم هم اینکه خوب مسافرته دیگه.. همون قضیه‌ی پخته شود خامی.... کارهام هم تو دانشگاه خوب پیش میره اما ای کاش استادم در کنار ویژگیهای خوبش یکم به برنامه تر بود و من رو گیج و سرگردون نمیکرد. میگه فلان کاررو بکنین اما بدون هیچ امکاناتی. بخدا گیج شدم و این دستم به اون دستم میگه شکر نخور ببخشینا خیلی بی ادب شدم. آخه حالم زیاد خوب نیست. دیروز ساعت ۹ تازه رسیدم تهران و از اونجایی که من کمی تا قسمتی بعضی چیزام به آدمیزاد نرفته نتونستم حتی شده یه ساعت این ۱۳ ساعت راه رو بخوابم. آقا نمیتونم دست خودم نیست. ماشین حرکت کنه نمیتونم. واسته هم نمیتونم. کلا نمیتونم. سختمه. میمیرم از خواب چرتم هم میگیره اما به دقیقه نمیرسه پاره میشه. انگاری یه جنگ درونی با خودم دارم که خدای نکرده خوابم نگیره. خلاصه با بدنی کوفته رسیدم ترمینال و آریا اومد دنبالم. گفت برنامه تئاتر داریم امشب. منم نخواستم از دست بدم و کلی استراحت کردم تا شب مثل آدم پاشم برم تیئاتر القصه با تئاترش حال کردم. همین الان توصیه میکنم برین ببینینش. اونجوری نیست مکه بشینی هر هر بخندی اما دیالوگها طنز توش زیاد داشت. اسمش هم کلمه سکوت کلمه بوده تو تماشاخانه ایران زمین هم برگزار میشه.

جونم براتون بگه که الان موندم و یه خونه بشدت شلخته و کثیف که باید تمیزش کنم. کلی کار ریخته رو سرم که باید انجامشون بدم اما... اما شدیدا خوشحالم. نمیدونم چرا ما خوشحالم. حس خوبی دارم. خدایا مرسی که زنده‌ام. مرسی که سالمم.........

دوستتون دارم همیشههههههههه....