عشقولانه

یکی از حرفایی که آریا تو دوره دوستیمون وقتی تو خیابونای زیبای شمال شهر قدم می زدیم مدام می گفت این بود که "ای هی یعنی میشه یکی از این خونه ها مال ما باشه ؟ یعنی میشه چراغ خونه منم روشن باشه؟ یعنی می شه ما هم یه جایی تو این شهر بزرگ جا داشته باشیم؟
منم می گفتم چرا نمی شه حتما میشه.. اما حرفمو باور نمی کرد فکر می کرد که دارم مثل همیشه دلداریش می دم، مثل همیشه بهش امید میدم.. اینو از نگاش می خوندم یا از حرفای بعدیش که بوی نا امیدی می داد.
اما من قلبا به گفته ام ایمان داشتم چون به همت و عرضه و پشتکارش ایمان داشتم و دارم.
الهی قربون اون همه تلاشت برم، درسته که خونمون یه جایی تو "خیابونای زیبای شمال شهر نیست" اما مهم اینه که ما تو یه جایی از این شهر بزرگ تو یه جای تقریبا خوب سهمی واسه خودمون خریدیم. مهم اینه که وقتی خسته از ترافیک و کار روزانه میای خونه چراغ خونت روشنه و یه قلب گنجشکی برات اون تو می تپه.. مهم اینه هر چقدر هم خسته باشم از کارای روزانه ام با ورود تو همه چیو فراموش می کنم. همیشه دستای پر تلاشتو غرق بوسه می کنم..
عزیزکم چراغ دلت همیشه روشن باشه.. زنده باشی برای من و من برای تو....
نظرات 1 + ارسال نظر
هدیه یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 http://hediekharid.blogspot.com/

سلام دوست عزیز وبلاگتو دیدم جالب و خوب بود خسته نباشی
به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد