من اومدم!

خوب بالاخره تموم شد و رفت پی کارش.. امتحان هم ایـــــــــــــــــــــــــی هــــــــــــــــــی خوب بود... خدا کنه نمره منفی نزده باشم که خراب پوراب نشه. الان نمیشه چیزی گفت باید خرداد ماه جواب ها بیاد...
قراره این وب رو منتقل کنم به یه جا دیگه: blogsky یا wordpress یا blogfa.... نمی دونم فعلا که شدیدا سرم شلوغه. فردا باید برم کارای فارغ التحصیلیمو انجام بدم که این ماه، حتما باید انجام شه. خدا کنه اذیت نکنن یکی دوروزه انجام بشه. بعدش باید مهمون داری کنم. همه پشت در ایستادن که امتحانای من کی تموم میشه بیان خونمون
اول که باید خونه رو یه تمیزی اساسی کنم. واای خیلی کار دارم. بعد دنبال کارم برم. بعد زن دایی همسری رو بگم بیاد، بعد یکی از دوستام از تبریز می خواد بیاد... با اینکه سرم شلوغه اما ذوق دارم حسابی که بالاخره تموم شدش.....
راستش خیلی دلم برای خودم تنگ شده بود توی این مدت. اصلا وقت نمی کردم به خودم برسم.. امروز رفتم یه نون بربری خوشمزه از سر کوچه خریدم نشستم بعد مدتها یه صبونه خوشمزه خوردم... راستش دلم هم برای آریا هم تنگ شده بود... با اینکه تقریبا همه کارایی که رو دوشم بود به عنوان یه همسر، انجام دادم نذاشتم سختی بکشه اما اون هم خیلی کمکم کرد. خیلی بهم روحیه میداد،  باور کنین که اینقدر که آریا باعث آرامش منه هیش کی دیگه نیست... حتی مامانم که این همه سنگ صبورمه. آخه آریا جوانب منطق رو خیلی نگه میداره. مامانم اما زود استرسی میشه و این استرس رو به من هم منتقل می کنه. خوب مادره دیگه. اما واقعا از آریا تشکر میکنم که همیشه همراه من بوده، با آرامشش با صبری که داره برام بزرگترین هدیه خدا محسوب میشه... دیروز یکی ازهمکلاسی هامو دیده بودم  تو حوزه امتحانی. بهم گفت ازدواج چه طوره؟ اگر برگردی عقب بازم ازدواج میکنی؟ فکر نمی کنی که خونه بابات بهتر بوده؟
گفتم عزیزم ازدواج، خوبش خوبه و بدش بده. بستگی به انتخاب تو داره. با ازدواج خیلی چیزا رو از دست میدی و خیلی چیزا رو بدست میاری. نه من هرگز از ازدواجم پشیمون نشدم... گفت یعنی هیچ مشکلی نداری؟ گفتم آدم زنده بی مشکل نمیشه. چرا دارم. اما مهم اینه که همسرم منو درک می کنه. خانووادشو دووس دارم اما به خاطر تفاوت های فرهنگی که داریم گاهی خیلی ناراحتم می کنن. اما وقتی که ناراحت میشم یاد خوبی های دیگه اشون می افتم و محبتایی که بهم کردن و از همه مهم تر منطق و محبت و همراهی همسرم. البته عنصر دوری راه و یا به عبارتی "دوری و دوستی" هم  به فراموش کردن خیلی چیزا کمک می کنه... به قول مامانم اگر آدم بخواد تموم عمر مفیدش رو به گلایه کردن و کینه به دل گرفتن بگذرونه که اصلا برا چی زنده است؟!!
ازدواج به من یاد داد که از داشته هام خوب و محترمانه دفاع کنم و به داشته های دیگران احترام بذارم. بهم یاد داد که ورود به یه جامعه بزرگتر از جامعه دوران تجردت، مستلزم قبول خیلی چیز هاست... من همه ی اینا رو به پاس تموم محبت های آریا پذیرفتم. ممنونم ازش وقتی 3 شب پشت سر هم بهش نیمرو دادم خورد هر دفعه گفت:وااااااااااااااااااای این بهترین شامیه که تو عمرم خوردم...
 
بزودی منتقل می کنم. قربون همه ی دوستای خوبم که تنهام نذاشتن
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد