جمعه مزخرف!

این چند روزه خیلی اعصابم بهم ریخته بود. الان بهترم .. وبلاگم رو که حذف کردم به خاطر یه سهل انگاری کوچولو .. دوباره با همسرم می سازمش. جمعه برام روز خیلی خیلی گندی بود. از اون روزایی که شاید تو کارنامه ی زندگی آدمای عادی خیلی کم تکرار شه. برای من هم خیلی کم پیش میاد که این جور باشه. آخرش شب هم با اتفاقی که افتاد دیگه گند بودنش تکمیل شد. نگو آقای همسر برای درست کردن و جابجا کردن کامپیوتر فیش تلفن رو کشیده بود و ممنم از همه جا بی خبر موبایلم هم خاموش بود و موبایل همسر جان هم همینطور. حالا مامان باباهای بیچارمون هی زنگ می زنن. هی زنگ می زنن. من نمی دونستم که گوشیم خاموشه. یعنی در طول روز سرم گرم بود و یاد گوشیم نبودم. آخر شب که روشنش کردم یه اس ام اس از زن داداشم داشتم که دیدیم بلافاصله بعدش زنگ زد گفت شما کجایین دختر؟ منم که بی خبر گفتم خوب خونه ایم. گفت دیوونه برو زنگ بزن خونه تون یه شهر رو بهم ریختین مامانتینا دارن میان تهران.
منو داری برق از سرم پرید. دیدم بعله فیش تلفن کشیده است. رفتم همسر رو بیدار کردم گفتم این چه کاری بود کردی. خلاصه فیش رو وصل کردم و با گوشی خودم زنگ زدم به گوشی مامانم. تا برداشت: بغضش ترکید گفت: زهرمار درد شما که کشتین مارو کدوم گوری بودی؟ منم که اعصابم کلا از قبلش خورد بود دیگه فقط عذز خواهی می کردم. همین که گفتم و قسم خوردم که کار من نبوده و من بی خبر بودم آروم تر شدن. چون آریا رو خیلی دوسش دارن.  بعد دیدم تلفن خونه ساعت 12 شب می زنگه و شماره ی خونه ی آریا افتاده بود (شیراز) گفتم برو گوشیو بردار من اینور رو درست کنم تو اون ورو. از اون ور هم آریا کلی مامانشو راضی کرد که ما حالمون خوبه.
حالا داشته باشین حدسیات خانواده رو که مامانم امروز صبح برام تعریف کرد::
مامان: من می گم شاید خدای نکرده اینا رو گاز گرفته، آخه صبا هر جا می رفت قبلش بهمون اس ام اسی یه خبری چیزی می داد.
بابا: عمرا اگر اون بخاری ایی که من براشون وصل کردم می دونم که بمب هم تکون نمیده، من می گم اینا رفتن بیرون و تهران هم این روزا شلوغ بوده گرفتنشون. چند بار به این دختره گفتم اون پالتو قرمز کوتاهتو نپوش مگه به خرجش میره (جالبه که من اصلا اون پالتو رو هر جایی نمی پوشم بعدشم که اینجا هوا گرمه)
زن داداشم تلفنی به داداشم با گریه: علی می دونی من شنیدم که تازگیا زوج های جوون رو تو تاکسی ها می دزدند.
حدسیات مامان و بابای آریا هم این بود که ما رفتیم سینما و داشتن با بابا و مامان من مذاکره می کردن که اصلا این وقت شب سینما باز هست یا نه.
این همه فسفر مصرف کردن ، نکردن یه ایمیلی چیزی بهم بدن. چون من جونم به اینترنت بسته هست مطمئنا پیغامشون رو میدیدم. یا نکردن که به خواهرم یه زنگ بزنن و ازش بپرسن چون من باهاش مدام در تماسم و در حال چت.
فقط خودشونو داغون کردن از نگرانی.
امروز صبح آریا زنگ زد عذز خواهی کرد ازشون. گفتم خوبه فحشاشو من خوردم نازو نوازشاشون مال تو.
بابام امروز بهم زنگ زده می گه: آخه دختر خوبم تو خیلی بی حواسی. تو باید حواست به همه چی باشه از آریا که نباید شاکی باشی. آریا حجم کارش زیاده، زود خسته میشه. اما تو باید حواست به همه چی باشه.
گفتم "چشم". چی بگم دیگه. خدا بده شانس......
حالام باید بشینم این وبلاگو درستش کنم.
پ.ن: ممنون سهره ی عزیزم. خیلی متاسفم که اذیتت کردم. خیلی خیلی دوستت دارم.
پ.ن: از همه ی دوستام هم عذر می خوام که میاین اینجا و اینجا رو ویروونه میبینین. دارم درستش می کنم.

بعدا نوشت: این وبلاگ دوباره ساخته شد به کمک آریا... اما بعضی از پستها حذف شد چون پشتیبان نداشتم ازش.

نظرات 15 + ارسال نظر
سانیا شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 18:02 http://www.banuye.blogsky.com

سلام خوشحالم که حالتون خوب بوده و خانواده های کثیری رو از نگرانی رهاندید
فقط خواستم بگم این قدر از حدس پدرتون خندیدم که خدا می دونه خدا سالم و سلامت نگهشون داره واقعا پدرا یه چیز دیگن
می دونم پدر و مادرا چقدر نگران می شن این جور وقتا
پدر و مادر منم این جور موقعا از این جور حدسا می زنن

سلام سانتیای عزیزم. پدر و مادرن دیگه. شاید یه روزی هم ما مادر شیم این جور شیم. ولی بیشتر خودشونو اذیت می کنند.
ممنون گلم که سر زدی.

آفرینش شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 19:55 http://avaze-ghoghnoos.blogfa.com


سلام.
خوشحالم که میبینم باز بنا شد اینجا

الهی . خب از آقا اریا این خوش شانسی رو کش برو

میگما خانواده هاتون با اینکه متاهل شدید و مزدوجید هنوز اخبار لحظه به لحظه دارن ازتون؟

سلام آفرینش جون. خوبی تو دختر؟ نه نمیشه ایشون ظاهرش یه جوریه هر کی میبیندش می خواد قربون صدقه اش بره. منم قیافه ام یه جوریه که هر کی میبینه فکر می کنه از اون آتیش پاره های روزگارم :))
آره دیگه چه میشه کرد البته لحظه به لحظه هم که نه. اما خوب....

ستاره یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 00:18 http://www.inaccessible-star.persianblog.ir

سلام صبا جان خوشحالم تونستی تا حدودی وبتو برگردونی آخه حواست کجاست دختر خوب ؟؟؟

میبینم که باز از اون روزهای جالب داشتی !
باز خوبه یک جمعه است فقط من که همیشه سه شنبه ها همچین حالتی دارم

از سه شنبه ها متنفرم !!!!

حالا چرا سه شنبه ها ستاره جان؟؟؟ امیدوارم همه ی روزات خوب باشن عزیزم.

ستاره یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 00:21 http://www.inaccessible-star.persianblog.ir

اما در رابطه با این اتفاق خوب مقصر تو نبودی و از طرفی همسر گرام آریا خان هم تقصیری نداشتند اونجوری دیگه . پدر مادرن دیگه نگران میشن حقم دارن خودتو بزار جای اوناها بعدشم این خیلی خوبه که شوهرتو اینقدر دوست دارن و براش اینقدر احترام قائلند ...

ممنون عزیزم. فکر کنم تا ما پدر و مادر نشدیم حال اونا رو درک نکنیم.

سهره یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 http://www.ayy.blogfa.com

سلام نازنینم ماشالله بهت خوشحالم که ساختینش دوباره ایشالله از روزای قشنگت بنویسی خوشگل من.صبا جونم بخدا تمام روز گرفته بودم نبودی اینجا اما حالا شادم که ابجیم خونشو ساخته دوباره الهییییییییی دلت شاد بلا می سربوس بوس یه عالمه ممنون به مینی سر زدی لطفت زیاده .عزیزم ممنون منم دوستت دارم شادیت ارزومه بخدای خوبم قسم.خوب بخوابی نازنین سهره.

قربان بوشوم عزیز دلم. راضی نبودم که به خاطر من دلت بگیره ها. همیشه شاد باش و بخند.
آره دیروز رفتم تو سایت مبینا. ماشالله چه سرعتی داره زود زود آپ می کنه. آخی نازیُ چه عکسایی گذاشته بود. اسپند براش دود کن.

سهره یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:49

اخی دلم سوخت برا مامان بابا.صبا نمیدونی بخدا راست میگی تا مادر نشی نمیدونی خوشگلم ..باید موضوع دیر کردن منو جا موندن بچمو بنویسم بدونی چه حالی بودم و دونفری چه اشکی ریختیم عین فیلم هندیبخدا الهی خدا ترو برا اونا ومامان بابای نازنینتو برا تو حفظ کنه تا سایشون بالا سرت باشه ..من ترو خواهرم میدونم راحت صدات میزنما بانو..من الان از خونه ی پدر شوهرم اومدم پریدم نت..شب خوش تا بعد که بنویسم ماجراشو

:‌ )) آره سهره‌ی گلم حتما بنویسش. البته هر دو ماجرای دیر کردن خودت و ماجرای دیشبت رو.. رابطه‌ی مادر فرزندی یه چیز دیگه‌است وو رابطه‌ی مادر دختری یه چیز دیگه... خدا حفظش کنه براتون.
به قول آبجی لیلا این بابا مامانا مارو ۳ سووت کفن می کنن و مجلس سوم هفتم هم می گیرنو و تمام. :))
قربونت برم عزیزم. سلامتی تو و عزیزانت هم برای من آرزوئه..
می بوسم روی ماهتو عزیزم.

آبجی لیلا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام سلام سلام
سلام اجو صبایی خوبی گلم
صبح زیبات بخیرو شادی و نور
ای الهی دورت بگردم که چقد زجر کشیدی ؟
الهی چه جوری شد که وبت حذف شد وای وقتی هی می زدم رو ادرسه وبلاگت هی می گفت همچین وبی نیست گفتم الفاتحه
بابا دیروز نه تنها بابا مامان که مارم ترسوندی دختر
الهی کلی خندیدم به فکرایه بابا مامانت هر دوتون
البته همیشه همین شکلیه
همه پدر مادرا کلکسیونه خنده هستن؟
به ثانیه ای ادمو می کشن و کفن می کنن و مراسمه سومو هفتم برات گرفتن............
الهی ای گفتی
نمی دونم چرا این مردا قیافه هاشون اینقد غلط اندازه
ما هم همین مشکلو داریم. یعنی همه می گن وای چقد مظلومه و من بیچاره هم ....
تو خونمونه همینه همه می گن الهی ما می دونیم از دسته لیلا تو چی کی کشی ؟
می بینی تو رو خدا حالا خدا از دله ما خبر داشته باشه .....
الهی دورت بگردم خسته نباشی عزیزم دستت درد نکنه که اینقد به دردسر افتادی به خاطر عوض کردن وبلاگ.
ان شالله هر کدورتی تو روز جمعه واست پیش اومده خیر بوده باشه و الان رفع شده باشه..
می بوسمت عزیزم
می بغلمت
جاری باشی

آی قربون دهنت که اول صبحی ما رو خندوندی.
سلام آجووووووووووو. خووووبی؟ الان دیگه مشکلم حل شده و هیچ چیز اعصاب خورد کنی وجود نداره آجویی.
الهی تو هم مشکل منو داری؟؟؟ باور کن من خودم خیلییییییی مظلومم اما این قیافم میگه از اون بد جنسام :))
راستی خیلی خیلی خوشحالم که تونستی برام نظر بذاری. خیلیییییییییییییییییییییییی. راستش بخاطر عجله‌ی خودم بود که وب حذف شد یه کم هم عنصر سهل انگاری رو بهش اضافه کن.
من بلد نیستم به زبون بوشهری تو رو ناز بدم. ای کاش بلد بودم اما به زبون خودمون میگم:
تی بلا می سر مرسی که اومدی :)

علیرضا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 http://morghehava.blogfa.com

سلام صبا جان
وای که بی خبری خیلی خرد کننده اس.
گاهی این اتفاقات ÷یش میاد ولی نمیدونم چرا نمیشه فکر خوب کرد. همش افکار منفی و بد میاد تو ذهن آدم.
خدا رو شکر به خیر گذشت و اونا هم خبر خوب دریافت کردن.
در مورد وبلاگتم. خودت رو اذیت نکن. همینجوری هم خیلی خوب و قشنگه.
اصل نوشته هات هست که عالیه.
شاد باشی صبا جان و تمام روزات خوب. و همسرت همیشه همراه و دوست.

ممنون علیرضای عزیز. من خودم هم آدمی ام که اگر بی خبر باشم خیلی زود بهم میریزم.
وبلاگم خوچکله؟! مرسیییییی. تولد گل دخملتون هم مبارک.

آبجی لیلا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 http://noghtekhan.blogfa.com/

ای الهی فدات اره منم
نمی دونم خصوصیه نظر گذاشتن واسه وبلاگت از کجاست هر چی نگاه می کنم چیزی واسم نمی اد
ولی در مورده اون کسی که گفتی منم واقعا دلم می خواد همین کارو کنم
دلم می خواد واقعا کلشو بکنم تا از دستش اول از همه همون بنده خدا راحت بشه. راستی یه سر به وبش بزن می خواد بچه خوبی بشه و .....
اینقده خوشحالم اینقده خوشحالم که می تونم واست راحت نظر بزارم اینقد اینقد خوشحالم
خوب به زبونه بوشهری بزار من دورت بگردم.
خوب هر چی فک می کنم خوب چیزه خاصی نمی گیم
همش همون عادیاست که همه می گن
ولی گاهی قدیمیا جایه عزیزم می گن روود
مثلا می گن رووده جونی
یا مثلا بزار ...
دلووم خیلی سیت تنگ واویده delom kdeyli sit tang vavide.
بزار کردیشم بگم به زبونه اقایه شوشو
دلم اراد تنگ بووdelem erad tang boo
خوب فعلا کلاسه زبان تا همین جا بسه یه 100 بار از رو هر کدومشون امشب بنویس تا تنبیه بشی و دیگه وقتی اقا اریا حواسش نیست تو ورپریده هواست باشه که گوشی رو تو پریز بزنی .
اصلا بیا بریم ما اسممونو از تو شناسنامه مامان بابامون به شناسنامه بابا مامان شوهرامون انتقال بدیم که همه راحت بشن
به خدا از بس این خانواده من طرفه اونو می گیرن البته همه چیز ضربه دریه دیگه نباید گله کرد .

ای خدا تو رو نکشه آجو لیلا که کشتیم از خنده. آره حتما بهش سر میزنم اما قبلش باید برم تکلیف زبانم رو بنویسم آخه میدونی میرم کلاس زبان بوشهری و کردی. این دفعه استادمون کلی بهمون تمرین داده گفته صد بار از رووش بنویسیم :‌))
منم خیلی خوچحالم که می تونی نظر بدی، بلا می سر.
می گم این بلاگ اسپات لعنتی, نداره چیزی به نام پیغام خصوصی. هر موقع خیلی چیز خصوصی داشتی و می خواستی بگی، به بلاگ قدیمیم بفرست که اونجا نظرات تاییدیه. یا به ایمیلم بفرست که در خدمت باشیم.
آها راستی من نمی یام اسممو در بیارم از تو شناسنامه‌ی مامان بابام. خودت تهنایی برو. دلت جیییییز :))

آبجی لیلا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:57 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

باشه باشه
حالا من که جیک و جیک می کنم واست تخم کوچیک می کنم واست بزارم برم
حالا که من اینقد امروز خندوندمت می خوای دلمو جیز بدی ؟
باشه باشه حالا که اینجور شد 200 بار بنویس ؟
الهی دورت بگردم
اگه دوست داشته باشی یادت می دم
هم کردی هم بوشهری
الهی من خودم یه لغت نامه کردی فارسی واسه خودم به کمک شوهری نوشتم به اکسفورد گفته زکی اگه ببینیش غش می ری از گریه...
سخته کردی یه جوریه
حروفشون یعنی اواهاشون مثل ما نیست یعنی عمرا بتونی یه سری کلماتو مثل انا تلفظ کنی
یه صداهایه خاصه .
من همیشه می گم انگار یه سیب زمینی پخته داغ تو دهنتونو اونجوری حرف می زنید.
خیلی بده که من نمی تونم مثل اونا حرف بزنم و نمی فهمم چی می گن
بدیشم اینه که حتی اگه هزار نفر فارس تو یه جمع حتی رسمی نشسته باشن ولی دو تا کرد باشن دو تا کردا با هم کردی حرف می زنن دسته خودشونم نیست.
من خیلی ناراحت می شم با اینکه سعی می کنن رعایت کنن ولی من بخصوص از جوناشون خیلی دلگیر می شم.
حالا سن بالاها هیچی ولی جوونا چی ؟
وای ولش کن اصلا
اگه اروم اروم حرف بزنن و این جوونا که فارسی قاطی کردیشون شده ادم می فهمه مشکلی ندارم .
خوب همیشه باید خونه اجویه ما یه کمیتش لنگ بزنه اشکال نداره
هر موقع خواستم غیبت کنم از کسی تو عمومی می زارم تا همه مستفیذ بشن گلم.

آجوی قشنگمُ دل دشمنت جیز شه عزیزم. ببین معمولا اقلیت ها چه کرد چه لر چه ترک تعصب خاصی دارن روی زبونشون. یعنی زبونشون رو جزئی جدایی ناپذیر می‌دونن از فرهنگشون. باور کن جووناشونم چون نمی تونن فارسی رو راحت حرف بزنن راضی نمیشن که فارسی حرف بزنن,در واقع یه نوعی احساس شرم دارن از اینکه نمی تونن به زبان ملی مسلط باشن.
شما هم خودت رو ناراحت نکن، بپذیر همه چیو باهم. البته بگما تو هم زود اینقدر که میشنوی یاد میگیری زبونشون رو. عاشق همسرت باش، من با اینکه داره نزدیک به 3 سال از زندگی میگذره، تازه باز یه چیزایی دستم میادش میبینم که باید به خاطر عشق به همسرم ازش بگذرم.
ممنون عزیزم که سر میزنی.
میبوسمت...

آبجی لیلا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:21 http://noghtekhan.blogfa.com/

گوگولی بازم سلام
اره جالبه
البته جوونا که دیگه درس خوندن و دانشگاه رفتن و کارمندن و تو محیط بیرون دارن کار می کنن زیاد از این مشکلات ندارن
مثلا خواهر شوهر من معلمه البته 2 سال از من کوچولوتره ها
جالبه می گه وقتی می خوام درس بدم فارسی درس میب دم همین که تموم شدو بحث به حرفایه عادی غیر درسیه کردی حرف می زنیم.
مثلا اقایه شوشو گاهی در جئابه حرفایه من که می گم چرا بعضی از اشخاص فامیل با تاخیر جوابه حرفایه من و می دن و فرض نیستن تو کلام جوری که گاهی من فکر می کنم بهم بی احترامی شده یا گاهی مکررا به من می گن تو تند حرف می زنی .
می گه که اونا مقصر نیستن چون ؟
چون اونا کردی فکر می کنن وقتی می خوان همون فکرشونو با من فارسی بگن یه مدت زمان وقت می گیره تا اونا فکر کردیشونو به فارسی ترجمه کنن و بگن
ای خواهر این چیزا مهم نیست
اتفاقا من خیلی دوست دارم زود کردی یاد بگیرم
دوس دارم زود زود وقتی نمی خوام کسی حرفایه من و شوشو رو بفهمه باهاش کردی حرف بزنم .
می بوسمت

عجب سیستم پردازشگری راه می اندازن بابا. همسرت راس گفته. خوب آروم حرف بزن . منکه می دونم همه چی تقصیر توئه. والا امت کرد عزیز و از همه مهمتر شهرام طفلونکی مظلوم هیییییییش تقصیری ندارن. :))

باران یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 16:15 http://bojd.blogfa.com

پس تنها ماها رو قال نزاشتین خونواده ها رو هم قال گذاشتین !
حالا با این اینترنت نفتی هی میآمدیمو میرفتیم اما خبری نبود
میگم حالا کجا بودین !!!!!!!!!!!!!

من که از صبح در حال تمییز کردن آشپزخونه یا به عبارتی خونه تکونی آشپزخونه بودمُ همسر جان هم در حال نوشتن گزارش اداری.
کلا زیر سایه‌ی خدا D:

رختخواب دوشـــیزگی دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 00:10 http://akasha.blogfa.com

خونه ی جدید مبارک عزیزم!
انقده من از این بلاها سر دور و بری هام آوردم...

وانیل دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:07 http://vanillamind.wordpress.com

خیلی خوبه که کسی نگرانت میشه. خوب نیست؟

آره عزیزم. آدما از دوست داشته شدن خوششون میاد.

آبجی لیلا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 13:22 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام اجویی کجایی تو دختر
خبری ازت نیست
ای خدا باز باید فردا بخندیم به حدثایه بابا مامانتا ؟؟؟
هر جایی بدو بیا رخ نمااا.
دختر تو چقد اتفاقات سرت می اد
متخصص در دغ دادن بقیه شدیا......
کجایی تو دختر رخ نما.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد