آرایش کردن یا نکردن مسئله این است!

چند روز پیش در وبلاگ یکی از خانم های عزیز پستی رو خوندم مبنی بر دخالت بیش از حد همسر در امور شخصی که مثلا از پوشش یا آرایش ایراد میگیرن.
برام جالبه که این آقایون چه فکری میکنن که به خودشون اجازه بدن که در امور شخصی دیگری دخالت کنند. وقتی میری یکی رو انتخاب می کنی واسه ازدواج، خوب اون چشمای از کاسه در اومدتو خوب باز کن ببین کیو داری انتخاب میکنی. خیلی از این آقایون خیلی هم به خودشون غره میشن که عجب جذبه ای دارن (ای مرده شور) یکی نیست بهشون بگه که آخه بدبخت این نوع پوشش دیگه از اون بکارت شب زفاف، پنهان کردنش سخت ترنیستش که . خیلی از آقایونی که ادعاشون میشه همسری دارم که آفتاب مهتاب ندیدش (چون باکره هست) بلا نسبت خیلی خرن. من به چشم خودم دیدم توی خوابگاه (که مثلا دانشگاه سراسری هم بود اونم تهران که مسلما بچه های درس خونی هم داشت) که همین دخترا چه کارها که نمی کردن. اوایل حالت افسردگی بهم دست میداد اما بعدش اتاقمو عوض کردم با یه سری بچه های خوب هم اتاق شدم با این قضایا کنار اومدم و واقعیت جامعه رو پذیرفتم.
من دختر آزادی بودم و هستم. قبل از ازدواج سخت گیری شدیدی روی من نبود. وقتی پیش دانشگاهیمو خوندم و شدم پشت کنکوری، مامانم تو یکی از همون روزا وارد اتاق شد با آب پرتقال، منم که داشتم درس می خوندم... متفکرانه بهم نگاهی کرد ( حتما از خودش پرسید این دیگه چه موجودیه)، بعدش بی برو برگرد گفت همین امروز میریم ابروهاتو برمی داریم اصلا نمی شه نگات کرد... منظورم اینه که من محدودیت زیادی نداشتم حتی با اینکه آزاد بودم نهایت آرایش من یه رژ بود. اما از خانواده خاله جانم بگم.. ایشان 3 دختر دارنو این 2 تای آخریه هم سن و سال بنده هستن. (در تبریز زندگی می کنن)
آقا این شوهر خاله دیگه چیزی نمونده که بهش گیر نده از لباس بگیر تا همه چی. یه روزی با آنیتا داشتیم بیرون می رفتیم . آنیتا چهره ایی همچون ارواح داشت از بی آرایشی (من آرایش رو نفی نمی کنم خودم هم خیلی دوسش دارم اما تعادل چیز خوبیه) به محض اینکه از خونه خارج شدیم رفت تو دستشویی پارکینگ خونشون. مانتو تعویض شد و جای آن را یه مانتوی تنگ و کوتاه چسبان گرفت. همین طور مدل موها هم عوض شد و یه شال زیبای صورتی رنگ جای اون رو گرفت. رسید به آرایش.. چشمتون روز بد نبینه چنان آرایش فجیعی کرد که فشن ها هم این جور آرایش نمی کنن. انصافا خیلی خوشگل شده بود اما خوشگل مصنوعی. کلا چهره خیلی خیلی زیبایی داره و من عقیده دارم سادگی به همراه کمی پیرایش زیبایی آدم رو 2 چندان می کنه. همه این کارها رو جلو چشمای از حدقه در اومده من انجام داد و گفت بریم.
من بدبخت وقتی با این راه افتادم تو خیابون همه اش سرخ و سفید می شدم. همه چشما به سوی ما بود، منم به شدت عصبی که این همه جلب توجه برای چی؟!!! من خودم بهترین و شیک ترین لباس ها رو می پوشم و کمی هم آرایش اما هیچ وقت جلب توجه نکردم چون ازش بیزارم. اما گویا ایشان لذتی می برد وافر...
القصه بماند که این زن های منکراتی چند بار بهش تذکر دادن. فکر کنید که من از این زنها متنفرم دلم می خواد چشماشونو در بیارم چه برسه که بخوام اجبارا باهاشون روبرو هم بشم. من رفتم یه گوشهای واستادم تا اونا امر به معروفشون رو کنن و دستمال کاغذی دادن بهش که رژشو پاک کنه و موهاشو تو بذاره.
تمام اینایی که گفتم به این خاطر بود که بگم بابا جونش فکر می کرد که دختر دسته گلی داده تحویل جامعه. چیزی که الان برای این دختر خاله های عزیز عجیبه اینه که: از تو که نه بابات ایراد می گیره نه شوهرت کاری به کارت داره، تعجب می کنیم که چرا اینقدر ساده می پوشی( منظور از ساده پوشی از دید اونا لباس های غیر لختی) و ساده آرایش میکنی. و من جوابی ندارم که به اونها بدم چرا که آنها قربانید و خود نمی دانند.قربانی افکار بی پایه پدری که به جای آموزش دادن همه چیز را به آنها اجبار کرد در حالیکه من میدونم اینا چه دخترای خوبی ان ولی آنقدر
دنبال فرصتی جهت بهره بردن هستند که دیگه جایی برای فکر کردن به آینده درسی و اجتماعی شون ندارن یعنی اصلا فرصت نمی کنند به این چبزها فکر کنن. من به آزادی اجتماعی برای فرزندان اعتقاد عمیق قلبی دارم به شرطی که با کنترل از راه دور همراه باشه.... کاش بفهمند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد