غروب
جمعه، خسته و
کوفته از ترافیک روز جمعه. سوار یه تاکسی میشم. جلو میشینم. هیچ وقت پشت
نمیشینم. آقایی هم پشت نشسته.
1000
میدم بهش چون از
بد روزگار خرد ندارم. تا برسیم به مقصد. میگم نگهدار. نگه میداره. میگه:
بفرمایید خواهر به سلامت.
من:. هزاری دادم
خدمتتون.
میگه
بعله بعله..
میگرده و
به جای 800،
500 برمی گردونه. میگه ای بابا دیگه هیچ پول خوردی ندارم.
بعد
منتظر میمونه که
من پیاده شم. منم میگم: اشکالی نداره دستمال کاغذیتونو می برم به جای بقیه
پولم
راننده
انتظار نداشت
انگار.... فکر میکنه شوخی می کنم. اما من این قدر خسته و کلافه و عصبی ام
که شوخی با هیچ کسی ندارم. دست دراز میکنم که برش دارم. مرد پشت سری شاهد
این نمایشه و خنده اش گرفته. اما با اون هم شوخی ندارم
. راننده
بیشتر می
گرده جیباشو و بقیه پولم رو بر می گردونه....
نمی دونم
چرا من مشکل
دارم یا اونا مشکل دارن، یا قیافم خیلی خنگ و شوت می زنه یا خیلی پول دار و
با کلاس میزنه..
نمی
دونم...........
نتیجه
اخلاقی: وقتی
سوار یه تاکسی میشین حتما دقت کنید که یک عدد جعبه دستمال کاغذی پر و جنس
خوب تو ماشینش باشه....