خاله!

میخوام این پست رو اختصاص بدم به خاله‌ام یا به همه‌ی کسایی که مثل خاله‌ی من فکر میکنند.

این خاله ی منکه تهرانه، خاله‌ی ناتنی منه (از همسر اول مادربزرگمه). دوسش دارم، چون خالمه.به هر حال محبت هم کرده به من. راستش الان مدتیه که حال خوشی نداره و این حالش چندان برای من دور از انتظار نبود. حدود 3 ماه پیش یک سکته‌ی ناقصی کرد و تا خوب بشه خیلی طول کشید. بعدشم که فهمیدند سرطان معده داره‌ و اونقدر این سرطان پیشرفت کرده که هیش کاریش نمیتونن بکنن. دلم براش میسوزه، نه برای مریضی‌اش،بخاطر اینکه این آدم هیچ وقت زندگی نکرد یا به عبارتی فرصت زندگی رو از خودش گرفت. حالا مگه چند سالشه؟ همه‌اش 57 سال.تا اونجایی که من یادم میاد این خاله‌ جان ما همه‌اش در حال شکایت کردن از این و اون بود. پشت سرگویی و غیبت کردن، از طرفی میرفت تو این مجالس روضه خوانی، های های گریه میکرد. یادمه برای اولین بار که اومده بود خونه‌ی من برای تبریکِ خونه‌ی جدید، تا نشست شروع کرد حرف خاله‌های دیگه‌مو پیش کشیدن. براش شربت بردم و نشستم کنارش روی دسته‌ی مبل، بغلش کردم و نذاشتم بیش از این بگه. گفتم قربون خاله‌ی گلم بشم، حیف این همه مهربونیات نیست، حیف نیست که از مهربونیات نصیبم نکنی.

خلاصه تا آخر زمانی که پیشمون بودن، نذاشتم یه کلمه دیگه از کسی حرفی بزنه. حتی وقتی عکسای جدیدمون رو نشونش دادم، تا دختر اون یکی خالمو دید، گفت: اوه اوه این چرا ریختشو این جوری کرده، بهش گفتم آره خیلی ناز شده... دیگه خاله خودش خسته شد و رفت.

همیشه باهاش این جوری بودم به امید اینکه یه روزی دست از گله کردن هاش بکشه. کلی من و یا مامانم تشویقش میکردیم که لازم نیست بره توی مجالسی که توش زار زار گریه کنه، چون شادی حق هر آدمیه، بره توی شادی‌ها شرکت کنه و خودش و اخلاقش رو درست کنه. اما نشد. ادامه داد وداد، تا خودشو پوسوند، همه رو حتی بچه‌هاشو از خودش فراری داد. باور کنید نیمی از بیماری هایی که ما آدما بهشون مبتلا میشیم، همه‌اش زاییده‌ی تفکر تلخیه که از اطرافیان داریم. نمی گم خودم این جوری نیستم، چرا هستم اما نه به این شدت و خیلی سعی دارم روی خودم کار کنم. از طرفی این خاله‌ی من علاقه‌ی زیادی به نوشابه داره و هرچی مامان من براش دلیل میاورد که نوشابه خووب نیست و کمتر بخور، به جاش دوغ بخور، حرف تو گوشش نمیرفت. شوهرش وضع مالی خوبی داره، اما هیچ وقت راضی نشد که با شوهرش برن مسافرتی جایی خوش بگذرونن.

میبینم ما آدما چه قدر سعی داریم دنیای اطرافمون رو هی به خودمون تنگتر کنیم. هی تنگترش کنیم تا جایی که فقط خودمون توش جا بشیم، آخر هم از تنفس مسموممون بمیریم.

ناراحت کننده است. اینا رو میگم اینجا که یه لحظه به خودمون بیاییم، اگر اون لحظه از این فکر و خیالات پوسیده پر شدیم، از خودمون دورش کنیم. دلم برای خاله‌ام میسوزه چون نفهمید زندگی یعنی چی! تموم در‌های دنیا رو بروی خودش بست.  میخوام بهش کمک کنم اما نمیدونم چی جوری. دخترش از بیماری مادرش و رفتارهاش افسردگی گرفته. میخوام به اون کمک کنم که حداقل مثل مادرش نشه. مثل مادرش فکر نکنه و مثل اون زندگی نکنه.

دیروز مادرم اس ام اس جالبی رو از کوروش کبیر برام فرستاد: دستهایی که کمک می کنند، از لبهایی که دعا میکنند، مقدس ترند.

پ.ن1: اینا رو نوشتم که، در لحظه یه کم به خودمون بیاییم ببینیم با خودمون و زندگی‌ای که حقمونه داریم چی کار میکنیم.

پ.ن2: مادر من عاشق کوروش کبیره  و بخش‌های از وصیت نامه‌ی کوروش رو داده با خط خوش نوشتن و زده به دیوار اتاقش.

پ.ن3: امروز خونه‌تکونیم تموم میشه و خلاص.


نظرات 9 + ارسال نظر
باران شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 16:34 http://bojd.blogfa.com

خوب خسته نباشید از خونه تکونی انشااله سال خوبی داشته باشید بهتز از امسال .
منم از خوندن جملات کوروش کبیر لذت میبرم و بهش افتخار میکنم که یه روزی بالاخره ما ایرانیها این بودیم و همش مث الان نبوده !!
درباره خله شما هم متاسفم
واقعا یه نسل خاصی رو کاریش نمیشه کرد و اونها با همون اعتقاداتشون بزرگ شدن و امکان تغییر عقیده در اونها نیست .
اعتقاد دارم که خدای مهربون کائنات دنیا را طوری آفریده که هر جوری بخواهی و فکر کنی همونجور برات ایجاد میشه .
فقط ارزوی سلامتی برای خاله شما و تمامی مریض های دنیا دارم .

سلام دوست عزیز.کاملا با عقاید شما در مورد کائنات موافق هستم.
ممنون از آرزوی قشنگتون، من هم برای شما و خانواده، آرزوی تنی سالم و روحی شاد در سال جدید، دارم.
الهی که همه‌ی مریضا خوب خوب شن. الهــــــــــــــــــی.

علیرضا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 17:29 http://morghehava.blogfa.com

سلام و عصر به خیر
این نوشته هات رو درک میکنم و چقدر متاسفم برای خودمون که زندگی و لحظلاتش رو چه جوری میگذرونیم. کاش سعی کنیم زندگی کنیم. امیدوارم بخواد که تغییر پیدا کنه.
عمر برف است. زود میگذره.
دوست خوبم خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم دیر میشه.
به مادرت هم از طرف من تبریک بگو بخاطر این حسن سلیقه. منم کورش رو دوست دارم و یه پیامبر میدونمش.
شاد باشی

سلام دوست عزیزم. شب و روز شما هم بخیر.
واقعا عمر مثل برفهُ، جالبه که خیلی از ما آدما این رو وقتی که کار از کار گذشته میفهمیم.
کوروش اگر پیامبر نبود از پیامبر هم کمتر نبود. پیام صلحش و دانش‌نامه‌اش رو هر چه قدر هم بخونم سیر نمیشم.
ممنون علیرضای عزیز که سر زدی.

وانیل شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:51 http://vanillamind.wordpress.com

پست قابل تاملی بود

ممنون عزیزم.

اسپریچو یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 00:32 http://esperichoo.wordpress.com

سلام گلم، خیلی ناراحت شدم برای خاله ات... ولی از این آدم ها تو ایران خودمون کم نداریم ها، کسانی که زندگیشون تو مجالس روزه خونی و پا منبر و سفره ابوالفضل می گذره و در خوشی ها و زیباییهای دنیا رو به روی خودشون بسته اند... می دونم که می دونی من اینو به چی ربط می دم... امیدوارم حالش بهتر بشه، کاش بتونید این عید رو براش خاطره انگیز کنید و اگه شده یه مسافرت هم ببریدش.
واییییییی از خونه تکونی گفتی من هنوز شروع نکردم! آقای طرف قول داده یه weekend وقت بذاره و کمکم کنه ولی هنوز انگار موعدش نرسیده! خوش به حالتون تو ایران هم کمک دست دارید هم می تونید کارگر بگیرید، اینجا کارگرا برای 6 ساعت معادل صد هزار تومن می گیرن! عزیزم عید خوبی داشته باشید!

سلام عزیزم. متاسفانه بله، کم که نداریم،هیچ بلکه جالبه که خیلی از جوونای ما هم دارن به همین راه میرن. آره میدونم میخوای به چی ربطش بدی، چون باهات به شدت هم عقیده‌ام. انگار اگر که خوش باشند و شاد باشند، گناه بزرگی رو مرتکب شده‌اند. نمیدونم....
راستی به امید این آقایون نباش. همون لحظه باید بندازیشون تو کار :))
آره خواهر منم که کالیفرنیاست، میگه اصلا نمیشه رفت سمت کارگر. پس همون گزینه‌ی "شوهر" بهترین گزینه‌ست :))
ممنون عزیزم از پیشنهادت بابت بردن خاله‌ام به مسافرت. اگر کله‌ی شقش قبول کنه که ما از خدامونه.
مرسی سر زدی جونم........

آبجی لیلا یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام صبح زیبایه اجوم قشنگم بخیرو شادی و نور
ای الهی قربوه اجوم برم که خیلی از مسائلش شبیه منه
الهی بیا بیا اینجا خودم واست چشن فارغ التحصیلی می گیرم گلم رو کیکتم می نویسم با افتخار ؟؟
راستی چی باید بنویسم ؟
الهی دورت بگردم می دونم حالا امروز برایه کارایه فارعغ التحصیلی تو دانشگاه کلی باید بدو بدو کنی
خسته نباشی گلم
شیرینی یادت نره ها نه اصلا ما چشن و سور می خوایم
دلمون پوسید می خوام یه کم برقصم خیلی وقته نرقصیدم.
می خوام می خوام
از اون خاله ها که در مورد فارغ النحصیلی دخترشون گفتید ما هم داریم ولی به نظر من اینجور ادما فقط خودشونو مزحکه مردم می کنن ...
وای
برایه خالتن ارزویه شفایه عاجل دارم .
فک کن اجو صبایی من مامانه منم یه چیزی هست در ابعاد خاله شما...
دره تمامه شادی ها رو رو خودش بسته تازه می گه بقیه هم نباید شاد باشن
همش می گه من غم دارم غصه دارم
همشم تو همین مجالسه
گاهیم بهش می گیم تو این مجالس فقط برایه کیک و ساندیسش می رین
یه کلام نمی گن مهربون باشید یه کلام نمی گن خوش جنس باشید
یه کلام نمی گن اخرتی هم هست.....
نمی دونم این دفعه دیگه زدم به سیمه اخرو خالم که خونمون بود با اون دردو دل کردم اخه این خالم نی نی نداره 25 ساله ازدواج کردن و خیلی باهاش صمیمی هستیم
فقط اون می تونه با مامانم حرف بزنه البته که الان دیگه حرفه اونم گوش نمی کنه
منم نشستم با خالم حرف زدم یه جوری که مامانم بشنوه
گفتم همش می گن حق پدر و مادرتو قران همش گفته نیکی کنید به پدر و مادر
خوب مگه ما گفتبم دنیامون بیارن
چئن 9 ماه تو شکمشون بودیمو 2 سال شیر دادنو بزرگمون کردن اونم با اعماله شاقه دیگه باید برده باشیم دیگه باید هر کاریمون کردن و هر بلایی سرمون اوردن ما سرمونو بندازیم زیر
خالم گفت حالا تو که می ندازی زیر چرا ÷س گلایه می کنی
منم گفتم به خدا نگرانه خودم نیستم این همه تحمل کردم بازم می کنم ولی نگرانه خودشم
فردایه قیامت همون قیامتی که بهش اعتقاد داره می خواد جوابه خدا رو چی بده به خاطر زجر دادنه بچه هاش به خاطر به خاطر به خاطر ...
خلاصه فکر کن مامانه منم عینه خاله شما
البته دوز غیبت گردنش در مورده بقیه یه کم کمتره...
همش غم غصه دپرس کرده همه رو
از صبح تا شب تو خونه وای می گم داستان زندگیم طولانیه کسی باور نمی کنه
فعلا که در حاله سکوتمو دارم اجازه می دم وکیلم حرف بزنه
اجو گلم الهی قربونت برم خسته نباشی گلم
خونه تکونی رو دوست ندارم
امسال ما نداریم چون تا 1 ماه دیگه می ریم خونه نو
یعنی منظورم مامانم نداره
خدا رو شکر که نداریم
چون فقط غر می زد سرم سالایه پیش
من خر حمالی می کردم کارایی که باید مردا انجام بدنم خودم تنها انجام می دادم اخر سرم دعوام می کرد
البته اسباب کشی هم تمام و کمال با منه خدا به دادم برسه پدرمونو در می اره از الان همه می ترسیم....
وای چقد از مامانم بد گویی کردم.
ولی تو همون درددو دلم با خالم رفم شناسناممو اوردم دادم دستش گفتم برو به مامان بگو بره اسمه منو از تو شناسنامش خط بکشه تا راحت بشه
که دیگه دلش خنک بشه
گفتم تنها چیزی که می گه من بچشم همین شناسنامست وگرنه هیچ نشونه دیگه ای تو اخلاق و رفتارش از مادری نیست....
دوست دارم گلم
میدونم نیستی ولی گفتم بنویسم تا می ای خبردار بشم.
دوست دارم

بوس بوس

به به سلام آبجی لیلااااااااااا. خوبی؟
ببخش منو. نتونستم جواب بدم. دیروز اینقدر خسته بودم که بعد از ظهر رسیدم خونه. هنوز انجام نشده، باید امروز هم برم. ساعت 12 باید برم.
حالا مامانم کادوشو می خواد بخره، گفت که برم اونجا (شمال) برام هر چی میخوام بخره. ای خواهر ما به همسنشم راضی شدیم :)) به نظر من هم اونجور آدما فقط خودشونو مضحکه میکنن.
ببین آدمایی مثل خاله‌ی من و مامان شما احتیاج به کمک دارن هر چند این رو خودشون نخوان. بالاخره دارن از یه چیزی رنج میبرن که این جور بروز میدن. شاید اگر دوره‌ی اونا، رفتن پیش مشاور این قدر رایج بود، تا الان اخلاقشون خووب میشد.
غصه نخور دختر. برات تو یاهو پیغام میذارم.

ضعیفه ای که فمنیست شد یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:42

امیدوارم خاله خوب بشن گلم و روششون تغییر کنه راستی تولدت با تاخیر مبارک نشد کامنت بذارم عزیزم

سلام عزیزم. قدم رنجه کردی و من رو یه دنیا خوشحال. ممنون گلم.

سهره یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 21:00 http://ayy.blogfa.com/

سلام عزیزم چطوری ؟اخی اخی چقد ناراحت شدم ایشالله که تنشون سلامت بشه..ای وای چراین کارو کردن اخه دلش اومد حالا که توان مسافرت رفتنو داشت از دست بده بخدا سلامت میاره چیه اخه والا اینمراسمای جشنشونم از عزا میگن..لااقل دخترشو چاره کنید الهی..مامان گلتونو سلام برسون صبای خوبم..شاد باشه دل قشنگو دریاییت..ای وای گلم خسته نباشی بسلامتی خونه تکونیتو تموم کردی الهی شکر.تنت سلامت.

سلام سهره‌ی نازنینم. دیگه اینا هم مدلشون این جوریه دیگه. هر کاری از دروغگویی و غیبت میکنند بعد فکر میکنن با رفتن به این مجالس گناهانشون از بین میره. وقتی من اصل "گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک" رو رعایت کنم، اونقت چه نیازی به زار زدن و توبه کردن دارم! آره گلم، حواسن به دخترش هست....
فدات شم سلامت باشی شما هم به مبینای ناااز سلام برسون بگو حسابی برای جمعه خوش بگذرونین.
راستی یه بخش کوچیکی از خونه تکونیم مونه :)

آبجی لیلا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:17

سلام
کجایی دختر
بیا دیگه
چی شد ؟
کارایه فارغ التحصیلیتو انجام دادی ؟
چی شد ؟
شیرینی بخوریم؟
سور می دی ؟
وای ای غر تو کمرم خشکیده ؟
بدو بدو زود باش

:(( نه به مشکل برخوردم بازه باید برم. ممنون که به یادم بودی..

آبجی لیلا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:37

دردو بلات ان شالله دو بمبی تو سر اجو لیلات بخورخ ان شالله خدا نکنه به مشکل بر بخوری
یادت هست که گفتم هر کی اذیتت کرد فقط عکس بده قبر تحویل بگیر البوم بده قبرستون تحویل بگیر ؟
اوکی ؟
مردن دیگه همیشه مقتصدانه یادشون می مونه مناسبتا ؟
ولی شهرام خوبه
همیشه همه چیز یادش می مونه
حتی ماهگرد تولده من و هر 24 ماه ها بهم تبریک می گه
ولی خبری از کادو مادو نیست
اینقد تو این مناسبتاادمو می پیچونه که سر اخر می بینی هیچی تو دستت نیست ولی اون کادوشو داده ؟
یعنی نمی دونم چطوری توضیح بدم ولش کن سر فرصت ؟
خوب بگو ببینم اقایه شوشو شما مگه چی کار می کنی بگو منم یه کم بخندم ؟
اما شهرام امروزو یادش نبود
تازشم وقتی بهش گفتم می گه نه ما مسلمونیم این قبول نیست
تازه این برایه حقوقه خانوماست باید برید تو خیابون راهپیمایی کنید برایه کادو مادو نیست
می بینیشون تو رو خدا
از الانم واسه کادو عیدش گرو کشی داره می کنه .....
قربانت
خسته نباشی عزیزم

خدا نکنه عزیز دلم. تنت و سرت همیشه سلامت قربونت برم.
والا اندر احوالات همسر گرامی که همین بس که هنوز نتوانسته‌ایم تاریخ دقیق تولدمان را در ذهن ایشان حک نماییم :))
تولد من :12/12/1363
اما "آقاهه" هی اشتباه میکنه:12/12/1364
یا 12/11/1363
یا 10/12/1364
یا 6/12/1363
:)) البته همه‌اش تقصیر خودمه چون موقعی که با هم دوست بودیم، جهت سر به سر گذاشتن ملوکانه، همه‌اش اشتباهی date میدادم. فکر کن هر دفعه اذیتش میکردم و یه چیزی میگفتم. که صد البته تمام این آزار و اذیت ها بر سر خودم هوار شد، مدار منطق آقاهه سوخت :)) و الان هم هر کاری میکنم درست به خاطر نمیسپره و البته میدونم خیلی اوقات جهت تلافی اینجوری میکنه. :))
میبوسمت عزیزم. مرسی که بهم سر میزنی.
عشقت پایدار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد