خشونت خانگی!

سلام. ببخشید که یه کم تنبل شدم تو جواب دادن به نظرات و همچنین آپ کردن.

دیشب آقاهه رفته بود روی پشت بوم GPS موبایلشو تنظیم کنه.ما طبقه‌ی چهاریم و آخرین طبقه و فقط طبقه‌ی سوم ما یه زن و شوهر جوون دارن زندگی میکنن و بقیه‌ی واحدها خالیه منکه داشتم تلویزیون نگاه میکرم، یهو پاشدم لباس پوشیدم که منم برم پشت بوم.همین طوری از در که اومدم برم بیرون دیدم سر و صدا و بوم بوم میاد از واحد پایینی. کنجکاو شدم یه کم تو راه پله مکث کردم. شنیدم خانومه داره گریه میکنه و آروم آروم حرف میزنه. گفتم خوب زن و شوهرن دیگه باهم بحثشون میشه. تا خواستم دوباره برم بالا، صدای بوم بوم دوباره اومد. این دفعه خانومه با صدای بلندتری التماس میکرد که شوهرش نزندش. باورم نمیشد. باورم نمیشد. وقتی التماسای زنه رو میشنیدم، قلبم مچاله شد. وقتی میگفت که توروخدا تنم داره میسوزه نزن، قلبم درد گرفت. سر جام خشک شده بودم و گریه‌ام گرفت. آقاهه اومد پایین و گفت چه خبره. وقتی بهش گفتم سریع منو برد داخل، صدای تلوزیون رو هم بلند کردیم که بیش از این ناراحت نشیم. آقاهه میگفت عجب آدم بی شرفی. کاش میتونستیم کاری کنیم. اما چی کار میتونستیم بکنیم؟ سرم درد گرفته بود و التماسای خانومه توی گوشم بود.

با خودم فکر کردم اگر من به جای اون زن بودم، عمراً همچین چیزیو نمیتونستم تحمل کنم؟ مگه میشه تو به خودت اجازه بدی زنت رو بزنی، حتی بچه‌ات رو. چرا زنا تحقیر رو قبول میکنن؟ نمیدونم. اما غرور و شخصیت خورد و له شده‌ی آدم، دیگه درست بشو نیست مگر اینکه از خودت دفاع کنی. از حقت.

اصلاً نمیفهمم. نمیخوام هم بفهمم. من زندگی خودمو دارم و عاشقانه همسرم رو میپرستم و به جا و به موقع هم از حقم دفاع میکنم. من باید بپذیرم که همچنان همچین آدمای وحشی صفتی پیدا میشن که زور بازوشون بیشتر از زور عقلشونه. باید بپذیرم که وقتی در همسایگی من زنی التماس میکنه که کتک نخوره، اعصابم این چنین بهم نریزه. اما.. التماسای اون زن هنوز توی گوشمه.

هیهات.........................

نظرات 20 + ارسال نظر
اگهی90 چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 http://www.agahi90.com

درج اگهی استخدام
درج اگهی رایگان
کالا و خدمات خود را به رایگان معرفی نمایید
اگهی 90
www.agahi90.com

علیرضا چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 http://morghehava.blogfa.com

اون مردایی که دستشون رو روی همسر و فرزندشون بلند میکنن بهشون مرد نمیگن. از حیوانات هم کمترن. تا حالا من ندیدم حتی حیوانات هم جفتشون و یا فرزندانشون رو بزنن و چنگ و دندون بهشون نشون بدن.
پس شرف حیوانات هم از بعضی انسانها بالاتره.
به هرحال اون زن مشکل اجتماعی و فرهنگی داره که این بار تحقیر و ظلم رو تحمل میکنه و اقدامی نمی کنه. باید باهاش صحبت کرد و بهش گفت که تو هم حق داری و کسی نمیتونه به خاطر عقاید یا رفتار و گفتارت بهت توهین کنه و کتکت بزنه.
دلم میسوزه که این مادر چه حس و شخصیت تحقیر شده ای در پیش فرزندانش پیدا میکنه. کاش کسی با اون مرد مقابل دیگران یه همچین رفتاری میکرد تا می فهمید چقدر سخته شکستن حرمت و شخصیت.

سلام علیرضای عزیز. دوست خوبم. شما درست میگی. حس حقارت همینجوری حس خوردکننده‌ای هستش حالا چه برسه به اینکه جلوی چشم فرزندان هم باشه. چقدر دیشب دلم میخواست اینقدر مرده رو بزنم که صدای ... بده.
به آقاهه گفتم این زن باید بره و پشت سرشم نگاه نکنه. اگر خانواده‌ای نداره که پشتیبانش باشن، باید روی پای خودش وایسته حتی شده تو خونه‌های مردم کار کنه. اما خودش باشه و شخصیت والاش. اینا رو راحت نمیگم بلکه دیدم چنین زنان والاسرشتی رو.
مرسی دوست عزیزم که سر زدی.

xatoun چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:36 http://xatoun.blogfa.com

وقتی کسی نتونه با زبون آدمیزاد حرفشو بزنه متوسل می‌شه به مشت و لگد اون دیگه آدم نیست. شک نکن

شک ندارم.. شک ندارم...

عرفان از شیراز چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:25

اول از همه سلام و بعد از درود صمیمانه سپاس
خیلی لطف میکنی و حقیقتا بیشتر با اینکار من را مجذوب کدی اگرچه با خودم عهد کرده بودم تا هستم اینجا خدمت باشم ولی این پاسخ کامنتم بیشتر مصصمم کرد در هرحال اگرچه این پستت بسیار غم انگیز و اشک را تو چشام بعنوان یه انسان انهم از نوع مردش اورد ولی بسیار ادمهایی هستند که ..........
بهرحال از این احساس خوبت تشکر میکنم امید که همه ما انسان بشیم و مثل فرشته ها با هم مهربان و با عاطفه زندگی کنیم حالا زن و شوی که دیگه جای خود داره.
در هرصورت صمیمانه تشکر میکنم که همنوعاتو دوست داری و ما هم تورا .........
موفق باشی و مواظب خودت باش

سلام دوست عزیزم. ممنون که به من سر میزنی.
خدمت از ماست.
امیدوارم روزی برسه که شاهد این همه خشونت نباشیم. یعنی میاد اونروز؟ بالاخره تا ما زن ها نفهمیم که حق و حقوق چیه همین آشه و همین کاسه.
بازهم ممنون که سر زدی.

باران چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:54 http://bojd.blogfa.com


خیلی متاسف شدم
واقعیتی تلخ که خیلیها شاهدش هستیم .

هی هی............. نمیخواستم ناراحتتون کنم با این پست.
راستی زودی عکس رو آپلود کن ببینیم چی بود حالا :))

آفرینش چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:23

فقط می تونم سکوت کنم ....

خوشحالم که تو خشبختی و ارزو می کنم همیشه خوشبخت بمونی

قربونت برم آفرینش جون. خوشبختی تو هم آرزوی منه... میبوسمت

حمید پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:09 http://hshida.blogfa.com

سلام.چه میشود گفت؟چه میشود کرد؟وقتی می بینیم و میشنویم و میخوانیم که هنوز هستند کسانی که از انسانیت بی بهره اند و در گروه حیوانات حتی در زمره ددان و درندگان و وحشی ها تعلق دارند نه اهلی ومفیدش و ازمهر و محبت عاری و نگاهشان به زن نگاهی ابزاری در راستای بیگاری کشیدن است آه و افسوس و اندوه از عمق جانمان برمی آید. نکته طنز وخنده دار ش آنجاست که خد سرکار هم بر خشمتان مسلط نشده اید و انگار در جهت عکس قضیه دست بزن دارید که دلتان میخواهد مردک راکتک بزنید.

سلام حمید جان ..بسیار خوب توصیف کردی، متاسفانه خیلی از زنان به این استفاده‌ی ابزاری عادت کرده اند.
در مورد قسمت آخری که نوشتید، رووم سیاه. آدم باید در هر شرایطی مسلط به رفتارش باشه! اما گاهی واقعاً دلم میخواد بزنمشون که ببینن طعم کتک خوردن چیه :)
اما شما درست می فرمایید..
شاد باشی و پایدار...

دختر بیچاره پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 http://havooo.blogfa.com

واقعا تو هم مثل من از همسایه شانس نداری منم از این قضایا خیلی ناراحت میشم . فکر میکنم اگه بری و با خانومه موقعی که شوهرش نیست صحبت کنی شاید بفهمی مشکلشون چیه و بتونی کمکش کنی

سلام عزیزم. دلم نیومد شما رو دختر بیچاره صدا کنم. پس بهتون میگم "دوست خوبم". خوش اومدی و قدم (قلم) رنجه کردی.
راستش چندان اهل قاطی شدن با همسایه نیستم. باور میکنی خانومه رو تا دیروز ندیده بودم؟ وقتی هم که دیدمش انگار نه انگار که دیشب براش اتفاقی افتاده خیلی ظاهرش رو حفظ کرد . به روی خودش نیاورد. منم به همون سلام و علیک بسنده کردم :‌)
مرسی گلم که اومدی منم میام پیشت :‌*

سیما پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 http://alamatetaajob.blogfa.com

عزیزم هنوز هم متاسفانه این چیزا تو جامعه ی ما رواج داره...حالا ممکنه کمی کمتر شده باشه...اما همه ما می شناسیم کسانی رو که هنوز که هنوزه به جرم زن بودنشون دارن له میشن....درد بزرگیه...

سلام سیمای نازنینم. بله شما درست میگی و من اعتقاد دارم که زن ها هم نباید در مقابل این همه ظلم سکوت کنند. تا اونجایی که میشه حقشونو بگیرن. باور میکنی فرداییش چیک تو چیک داشتن میرفتن بیرون؟ همینه دیگه. وقتی یه بار نقره داغش کنه و به همین راحتی نبخشه، دیگه تکرار نمیشه. ولی.....
مرسی سیما جانم که اومدی...

عرفان از شیراز جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:25

سلام
واقعا که تنبل شدی
چرا اینقدر بی تفاوتی نسبت به دوستانت؟
بنظرم برخی افراد فقط خودشون را میبینند نکنه تو هم از انهایی؟
من که گفتم وقتی به نفر وابسته میشیم دیگه انهم باید احساس مسئولیت کنه ولی میبینم شما ........
بی خیال
مواظب خودت باش وسعی کن تکرار نشه

سلام دوست عزیز. بنده علاوه بر وبلاگ نویسی کارهای دیگری هم دارم که باید به اونها برسم و انجامشون بدم. احساس مسئولیت من نسبت به همسرم و امور خانه و همچنین امور آموزشی خودم خیلی زیاده و تنها ساعات محدودی را در این خانه‌ی مجازی میتوانم سپری کنم. من برای دوستانم ارزش زیادی قائل هستم بنابراین بخش اعظم فرصتی که در شبکه به سر می برم رو،صرف خواندم وبلاگ آنها و نظردهی میکنم.
اجازه بدید هر موقعی که وقت داشتم و تونستم، با فراغ بال کامل در اینجا حضور داشته باشم.
یا حق

عرفان جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:21

سلام
ممنونم امدی
بابا یه شوخی بود مثل اینکه خیلی ناراحتت کردم
اگر از حرفام ناراحت شدی معذرت میخوام
کاملا منتطقی بود و منهم همین انتظار را داشتم از همسر با کمال همشهری خودم
موفق باشی
جمعه خوبی را سپری کرده و در ادامه کنی
مواظب خودتون باشید

..... never mind

سهره جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:03

سلام خانومحالت چطوره..ممنون از لطفت..نمیدونم چی بگم از کار بعضی از اقایون..منم مثه شما البته تقریبا هر روز و لطف کنن ب ما ی هفته در میون از این سروصداها داریم بس ک صداشون بلنده هرکاری کنی میشنوی..منم طبقه چهار هستم سوومیا دبیرستانیها دانشجوها پایینیا زندگیشون خیلی وحشتناک با این ک زن و شوهر جووانی هستن و بچه هم ندارن و جفتشون شاغلن اما من یروز برا خانومه واقعا اشک ریختم اخه شوهرش یکمی نه بیشتر حالش بده..و خانمه خودشو میکشه اما اون عین خیالش نیست..کاش میشد خصوصی بگم..خودتو ناراحت نکن..ما زنا باید یاد بگیریم ک برده ی شوهرامون نیستیم ک..درسته وظایفی داریم اما کتک و هرچی لایق ی زن نیست..دوستت دارما دلم برات تنگ شده بود

سلام سهره جانم/ خوبی عزیز دلم؟‌خیلی وقت بود که نبودی عزیزم البته میدونم که مبینا جان امتحان داره وسرت گرم بود. ای وای پس شما هم همین بساطو دارین؟ تا الان فکر میکردم مشکل منو آقاهه است که هر جا میریم دعواست :)) قربونت برم. خواستی بگو، حتماً ترتیبی میدم که خصوصی بگی. میتونم نظرات رو تاییدی کنم در اون صورت.
طفلکی اون خانومه. گاهی اوقات که پیش میاد من جواب آقاهه رو میدم و به شجاعت از خودم دفاع میکنم، میخنده میگه خوشم میاد اینجوری هستی، زن باید از خودش دفاع کنه کسی جرات نکنه بهش زور بگه.
بله شما درست میگی.
سهره‌ی نازنینم زودی بشه بازم بیایی خیلی خوشحال میشم. دلم برات تنگ شده. اون یکی رو خیلی وقته که آپ نکردی.
میخونمت همیشه. مواظب خودت باش و به مبینای گلم هم سلام خاله رو برسون.
سلامت باشی وشاد....

پدر آرتاخان جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:06 http://artakhan.blogfa.com

سلام
برای هر همسایه ای این حوادث !!! ÷یش می آد . ماسفانه اغلب کسانی که در جوارمون هستن تعریفی ندارن . البته احتمالا ما هم تعریفی نداریم .
یا روزنوشت های آرتاخان به روزم . خوشحال می شم سری بزنید .

سلام دوست عزیز. از آشنایی با شما خوشوقتم. حتماً فردا صبح به خانه‌ی شما سر میزنم.
من با قسمت دوم جمله‌ی شما موافقم، شاید ما هم چندان تعریفی نداشته باشیم. خدا میدونه :)) باز هم به من سر بزنید و ممنون...

پریا شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:58

سلام سپیده جونم
هستش ، یه کم سرش شلوغه
نگران نباش ، لیلا انقدر ماهه که همه نگرانش میشن وقتی نیست
خوبی ؟
آره باید قبول کرد ، آدمای بظاهر آدم و وحشی صفت زیادن ، مردای به ظاهر مرد ونامرد ، مردهایی که از مردونگی فقط قلدری سرشون میشه ، مردایی که فقط یه اسم از مرد بودن رو یدک میکشن .
مهم اینه که مرد تو خوبه و تو عاشقانه دوستش داری .
مراقب خودت باش عزیزم

علیک سام پریای گلم، خانم خوشتیپ..
مرسی که بهم سر زدی. چه کنیم دیگه از دست این لیلای آتیش پاره. وقتی نیاد یه وبلاگستانو بهم میریزه. الهیی قربونش برم با اون قلب پاک و مهربونش.
در مورد قسمت دوم گفته هات هم باید بگم بله، به همین که فکر میکنم که همسرم رو چقدر دوستش دارم و حاضرم براش همه کاری بکنم، تسکینم میده.
شما هم همینطور مراقب خودت باش. میبوسمت :‌*

آبجی لیلا شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:34 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام اجو س÷یده جونم
خوبی گلی خانوم
ببخشید امروز بیرون از اداره بودم
الانم که اومدم کلی کار ریخته سرم
فقط گفتم یه سر بیامو یه سلامی بکنم تا باشه بقیه حرفام واسه فردا
ولی .....
دیدی حالا دیدی من می گم حالم بد می شه از خوندن بعضی وبلاگا
به خدا این چند روز اون چند تا وبلاگ و نخوندم ولی الان با خوندن این متن
به خدا دسته خودم نیست
همش هی همزاد پنداری می کردم
همش فک می کردم این الان منم که تویه راه پله دارم گوش می دم
هی انگار یکی می گفت برو دکمه در اون خوه رو بزن و هر چی از دهنت در می اد هم به اقاهه بگو هم خانومه
خوب نمی توه مقابلهع به مثل کنی باهاش و بزنیش حداقل اینقد خودت و کوچیک نکن و التماسش نکن
یه همچین ادمی فک می کنی اگه بگی درد دارهو می سوزه نمی زنه ؟نخیر بیشتر می زنه
اخه چرا بهش می گی درد داره
بخند
وقتی می زنتت بخند بهش
قه قهه بزنه
ضورش و که نداری ÷س از لحاظ روحی بزنش
بزار داغون بشه اون .....
ای خدا ام÷ر چسبوندم
حالم بد شد
از ایم مردایی که انسان نیستن و از این زنایی که هیچ دفاعی واسه خودشون نمی بینن جز اشک و اه و ناله ....
البته ما تاو زندگی اونا نیستیم از بیرون نشستم می گم لنگش کن ولی خوب دسته خودم نیست اگه بود حتما حداقل این و بهش می گفتم.
از صحبتایه آقایه شوشو هم خیلی خوشم اومد
دستش درد نکنه
می بوسمت گلی
راستی ممنونم که شما و اجو پریا نگرانم بودید
ببخشید به خدا که نگرانتون کردم.
می بوسمت عزیزم


نه قربونت برم حال خودتو بد نکن. اگر قرار باشه با هر چیز کوچیکی اینقدر بهم بریزیم که نمیشه آجی من. واقعاْ نمیتونستم بهترین رفتار چیه که باید اون موقع میکردم.آجویی گلم، میام وبلاگت خصوصی داری. فقط اگر فردا کلاً نبودم نگران نشی.
بووس بوووسی...

آبجی لیلا شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:43 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

راستی گلی خانوم مگه نمی دونستی اداره ما 5 شنبه ها تعطیله
منم سیستممو تو خونه به امیده یه دونه نوترو خوشمل تر فروختم ولی هی خرجایه مختلف به ÷ا می شهو نمی تونم برم یکی بخرم واسه همین تو خونه دسترسی فعلا به نت ندارم.
البته یه هفته در میون 5 شنبه ها یه 2-3 ساعتی می ایم اداره
بازم ممنون
ببخشید که نگرانت کردم عزیزم
سلام داداش.... و ... و ... رو برسون
فحش ندادم به آقایه شوشو ها
نه تعریف ازش کردم ولی چون نمی خواستم بقیه بفهمن نگفتم .و جایه خلی گذاشتم
گرفتی که ؟

ای الهی قربون خواهر گلم بشم. حدس زدم که ۵شنبه‌ها تعطیل باشی.. منو ببخش.
نه عزیزم فحش چیه؟! آره گرفتم. تا تهش :))

یک قشقایی یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:43 http://qashqaee.blogfa.com/

سلام سیما خانوم. من تازه فهمیدم شما قشقایی هستید. من هم قشقاییم. خوشحال شدم که با یک قشقایی ازدواج کردید. میدونم خیلی فرهنگ ما با شما متفاوت هست. من هم یکبار میخواستم با یک دختر گرگانی ازدواج کنم اما هرچه بالا پایین کردم نتوانستم. من با وجودیکه حدود 8 سال در شمال بودم و الان هم در دانشگاه با شمالی ها ارتباط زیادی دارم اما از همین تفاوت فرهنگی ترسیدم و جلو نرفتم. البته دختره ناراحت شد ولی میدانستم دارم به نفعش کار میکنم. واقعا از ته دل امیدوارم در زندگیتان موفق باشید. راستی ما یک گروه از دانشجویان قشقایی تهران هستیم که تقریبا هر دو هفته یکبار در تهران کوهنوردی می رویم. خوشحال خواهیم داشت با اقا تشریف بیاورید. اسم من آریا وزیرزاده است و دانشجوی دکتری دانشگاه تهران هستم. کیشیه سلام اترد. یاشا

سلام آقای وزیر زاده‌ی عزیز. از آشنایی با شما بسیار خوشوقتم. راستش من اسمم سپیده‌ است و البته صبا هم صدام میکنن. من فکر میکنم چون شما من رو از وبلاگ سیما دنبال کردید، دچار این اشتباه لپی شدید.
بله من همسرم قشقاییه و خودم هم شمالی‌ام. بله متاسفانه تفاوت فرهنگی خیلی زیاده و باید 2 طرف خیلی به نفع هم راه بیان گرچه که خانواده‌ها هم در این بین نقش مهمی رو بازی میکنن که خوشبختانه خانواده‌ی همسرم و همچنین خانواده‌ی خودم خیلی راه اومدند با ما. همسر خواهر من هم گرگانی هستش که البته الان در آمریکا با هم به سر میبرن.
خوب شما حق داشتید که بترسید و خیلی فکر کنید و جوانب رو در نظر بگیرید. به هر حال امیدوارم با هر کسی که ازدواج میکنید خوشبخت باشید.
حتماً من با همسرم در میون میذارم و اگر دغدغه های زندگی اجازه بده خوشحال میشم که با دوستان آشنا شیم از نزدیک...
به من سر بزنید خیلی خوشحال میشم.
موفق و پاینده باشید.

عرفان یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:15

سلام
خسته نباشید
منم با خوندنکامنت بالا حسابی جا خوردم و با خودم گفتم تهران و قشقائی اما وقتی جواب شما را دیدم متوجه شدم که دوستمون اشتباه کرده ولی خوب گویا همسرتون قشقائی هستند که از این بابت که از اهالی شیراز و فارسند خوشحالم و بوی‍ه از اشنایی با شما که بسیار خوشحالتر.
مواظب خودتون باشید
دیگه از ترس ناراحتی شما نمیگم چرا نیومدی اپ کنی
موفق باشی

سلام عرفان عزیز. راستشو بخواین خودم هم اولش جا خوردم : ))
به هر حال ممنونم دوست عزیز.
راستش مشغول مهمونداری‌ام. امروز که رفتن دوباره میام اینجا...
مرسی که سر میزنید.پایدار باشید...

آبجی لیلا دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 http://noghtekhan.blogfa.com

سلام آجو سپیده پر انرزی من
خوبی گلی
صبحه زیبات بخیرو شادی و نور
الهی حسابی مشغول مهمون داری هستی دیگه
الهی من بگردم بهتری ؟
اره اجویی راست گفتی ادم تو اینجور مواقع تمامه غم و غصه هایه خودش و جد وابادش یادش می اد
ولی فک کردن ؟
من بیدی نیستم که با این بادا بلرزم.....
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم باشد من نه انم که زبونی کشم از چرخ فلک
هی گلی خانومیییییی
دیگه چه خبرا ؟
زود زود از خودت بهم بگو باشه ؟
دلم تنگ می شه واست
می بوسمت گلی

سلام عزیزم. خوبی؟ آره گلم. امروز مهمونم میرن. منم دوباره میام اینجا و آپ میکنم.
آفرین دختر گلم. همیشه همینطوری باش. به این فکر کن که چقدر با اینکه ته تغاری هستی ولی اینقدر قوی هستی که همه رووت حساب میکنن.
برات الان خصوصی دارم. بوووس بووسی. فعلاً..
muahhhhhhhhh

آبجی لیلا دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 http://noghtekhan.blogfa.com

ووووووووووووی
داداش ... دیدی باز نگفتم؟؟؟
بزار یه کم مودب بشم
بعد نگه این دختره دوستت چقد بی ادبه
سلامون علیکم
حاله شما خوب هست ؟
خسته نباشید
ممنون که اینقد هوایه اجومو دارید
لطفا بیشتر تر داشته باشید و زوده زود اجومو مشغول کنید چون زیادی تنهاست دلش نی نی می خواد
دروغ گفتم دروغ گفتم.
می بینی من چقد خل و چلم

ولی خیلی خوشحال شدم از اینکه گفید داداشم اینجا رو می خونه
از همین جا بهتون تبریک می گم به جفتتون
ان شالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشید کنار هم
ان شالله یه دو جین نی نی ناز دخترا شبیه نمامانه قشنگشون ÷سرا شبیه بابایه درسخونشون بشن
دیگه چی و کلی ارززویه خوب خوب دیگه
ان شالله هر چی از خدا می خواید هرچی هر چی خدا بهتون دو دستی تقثدیم کنه
ان شالله تمامه ارزوها و رویا هایه زندگیتون زود زود محقق بشه
می بینی اجو چقد خودمو بچه مثبت نشون دادم جلو داداش آقایه همسری

الهی ممنونم که با حرفات اینقد انرزی مثبت بهم می دی عزیزم
خواهری به خدا این وبلاگ و دوستام خیلی ارومم می کنن
نمی دونید چقد حرفایه قشنگتون مطمئنم می کنه
بیا بیا ل÷ت و بیار بوست کنم.
داداش آقایه همسری شما چشمتو بگیر می خوام خانومتو ببوسم
بوس

ای خدا تورو نکشه لیلا... خل و چل دشمنته عزیزم. تو دوست با محبت منی عزیزم... مرسی گلم. ایشالله شما هم خوشبخت و عاقبت بخیر بشی و هیچوقت هیچوقت غم به دلت راه پیدا نکنه. من فکر میکردم که میدونی آقاهه اینجا هم میاد. اصلاْ اینجا رو با کمک آقاهه درستش کردم و خوچکلش کردم.
تو هم برام گوله‌ی انرژی مثبتی. اونروز که حالم خوب نبود خیلی سرحالم آوردی، مرسی بابت حرفای قشنگت :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد