از هر دری سخنی!

  • دیروز با مامان به کنار دریا رفتیم و یک ساعتی رو روی سنگها نشستیم و از هر دری حرف زدیم. حرفهاشو میبوییدمو و با تمام وجودم حس میکردم. چقدر دوست داشتم در آغوشش بگیرم و توی بغلش گریه کنم. گریه شادی از اینکه خدا بهم یه همچین مادر نازنینی رو عطا کرد و من رو از نعمتش بی نصیب نذاشت و گریه از اینکه هیچ وقت طاقت از دست دادانش رو خدای نکرده ندارم. 
  • دیشب با مادرم خودمون رو به یه شام خوشمزه دعوت کردیم و کلی خندیدیمو خوش گذروندیم و تازه ساعت 10 شب برگشتیم خونه. 
  • دیروز به یاد کودکیها و نوجوانیهایم روی تاب سفید حیاط جلویی تاب خوردمو تاب خوردم. اما بر خلاف اون موقعها  از فرط شادی، زمانی که نوک دمپاییم به نوک برگهای نخل زینتی حیاط میرسید، از شرم از پسر مستاجرمان،جیغ نکشیدم و تنها چشمهام رو بستمو خودم رو در اون زمان تصور کردم. 
  • دیروز، حوض آبی رنگی که در کودکی پدرم برای منو برادرم ساخته بود رو پر از آب کردم و پاهام رو درونش گذاشتم و در هیاهو و فریادهای کودکی گم شدم.دیروز خیلی دلم تنگِ لحظات از دست رفته ی کودکی بود. 

 سلام به دوستان عزیزم. از اینکه این مدت با نظرات ارزشمندتون منو تنها نذاشتین برام یه دنیا ارزش داره و ازتون ممنونم به خاطر این همه مهربونی...
خیی اینجا هوا خوبه. دیروز کنار دریا از بس هوا خنک بود گونه هام یخ کرده بود. اینقده با مامان پیاده روی کردیم که کلی احساس سرخوشی دارم... اصلا دلم نمیخواد از اینجا جم بخورم. این روزا دارم به همه بیشتر از قبل محبت میکنم. به تنها برادرم که نگاه مشکی و گیراش دلم رو میبره به خاطرات کودکی، به مادر و پدرم، به مادر و مادر همسرم، به آدمایی که بیرون میبینمشون...
تهران که بودم، رفته بودم به بانک.. دو تا خانوم پیر خیلی ناز و با موهای انبوه سفید، ازم خواهش کردند که براشون فرم پر کننم چونکه خودشون سواد درست و حسابی نداشتند... عجله داشتم و گرمم بود و کلافه بودم. با اینحال زبونم نچرخید که نه بگم. براشون فرم رو با دقت و حوصله پر کردم. وقتی که فرم رو بهشون تحویل دادم و راهنماییشون کردم یکیشون بهم گفت دستت رو بده بهم. منم به خیال اینکه این خانم میخواد از سر جاش پاشه و به دلیل کهولت سن نمیتونه دستش رو گرفتم، اما بر خلاف تصورم دستم رو بوسید و گفت خیر از جوونیت ببینی. خیلی ناراحت شدم که با اون موی سفیدش دستمو بوسید. فقط سریع دستمو کشیدم کنار و نذاشتم ادامه بده. .
تازه وقتی داشتم از روی پل هوایی رد میشدم، و مشغول صحبت با موبایلم بودم، دستی نحیف مچم رو گرفت. خانوم پیری بود که ترس از پله ی برقی داشت. حالا مگه میاد؟؟؟؟! داشت من رو از روی پله ها پرت میکرد پایین. با بدبختی  تعادلم رو حفظ کردم و نذاشتم هر دومون بیافتیم، حالا مگه خودم چقدر جون داشتم که بتونم یکی دیگه رو هم روی پا نگه دارم. خلاصه وقتی به آخر پله ها رسیدیم، گفت خیر از جوونیت ببینی... دلم پر شد از آرامش و با خودم گفتم زمونی خیر از جوونیم میبینم که سایه ی پدر و مادر خودمو همسرم روی سرمون باشه و تا عمر داریم بتونیم از محبتاشون بهره ببریم.
خوب روز مادر هم که هست و منو برادرم تصمیم گرفتیم یه سیمکارت همراه اول  و یه گوشی به مادرم هدیه بدیم. میدونم مامان خیلی ناراحت میشه از این کار به خصوص اینکه دوست نداره برادرم پولهاشو خرج کنه و همه اش میگه باید پولاتو برای زندگی مشترکت پس انداز کنی... ولی چه کنم، مرغ این آقا داداش ما یه پا داره. برای همین برای اینکه کمتر پول خرج کنه، سیمکارت خودم رو که خط شمال بود رو دادم به داداشی (در واقع بهش فروختم) اونم زیر قیمت که نره 400  یا 500 بده یه خط خوب بخره. ازش 150 تومن گرفتم و بقیه اش رو هم خودم روش میذارم و میرم یه خط تهران میخرم... بعداز ظهر هم برم یه گل خوشگل برای مامان گلم بخرم و این روز رو جشن بگیریم. به مادر همسرمو مادربزرگش زنگ میزنم و این روز رو بهشون تبریک میگم.
در مورد روز زن خاطره ی جالبی دارم از آقای گیجولی همسری.. ایشون روز زن رو انگار فقط روز مادر میدونست. پارسال روز زن،  صبحی به همسرم زنگ زدمو گفتم که امروز روز زنه و یادش باشه  به مادرش و مادربزرگش و مادر من زنگ بزنه تبریک بگه....
غروبی وقتی خسته و کوفته از سر کار برگشت، پرسیدم زنگ زدی. گفت آره دستت درد نکنه یادآوری کردی خیلی سرم شلوغ بود و یادم رفته بود به کل که روز مادره. گفتم خووووووووووووووووووب، فکر نمیکنی که باید به یکی دیگه هم تبریک بگییییییییییییی؟ گفت: من که دیگه مامان ندارم کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.... و متفکرانه به فکر فرو رفت ...
چشمام4 تا شد... گفتم خوب پس من چیییییییییییییییی؟
طفلکِ من، مثل فنر از جاش پرید و گفت وای به خدا من همه اش فکر میکردم که امروز همه اش باید به مادرا تبریک گفت... کلی بهش خندیدم. قربونش برم که از بس خسته ی کاره، جز روز تولدم (که اون رو هم تو بوق و کرنا میکنم)، هیچ مناسبت دیگه ای رو عمراً یادش بیافته حتی روز تولد خودش رو...
بببببببببببببببببعله. ببینیم امسال تبریک میگه بهمون یا نه :))
خوب من برم یه کم به کارای خونه برسم که همه چیز برای شب آماده باشه....  ببخشید پر حرفی کردم.
...امیدوارم  خدا اگر مادراتون در قید حیات هستند و براتون حفظ کنه و اگر هم به رحمت خدا رفتند رو، قرین رحمت الهی کنه. بدونین مادرامون توی دلامون زنده هستن و همیشه نظاره گر ما هستند....
روز زن مبارک

نظرات 20 + ارسال نظر
آمنتیس چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36

سلام خوبی الهی شکر مثل اینکه دیگه حالت خوب شده و سرحالی .این دردی که میگی نمی دونست روز زن تقریبأ همه گیره زیاد به خودت نگیر و اینکه مردا تولدا و مناسبتها یادشون میره کاملأ عادیه .ولی یه چیزی بگم که منم دست کم از شوهرم ندارم.روز زن و مادر مبارک.

سلام عزیز دلم. خوبی؟ روزت مبارک گلم. نه بابا سخت نمیگیرم اتفاقاً هم بهش میخندیم. وجود همسر نازنین خودش بهترین نعمته برای من. یادته چقدر بچه ام مظلوم بود و چقدر بعضیا میخواستن هی هی براشون ترجمه کنهههههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای آمنتیس یاد اون زمانی افتادم که سر همین موضوع با هم سر سفره کل کل کردیم و لیوان افتاد روی بشقابم و شکست :))
یادش بخیر که بهم میگفتی خیلی زبون درازم و یه کتکحسابی میخوام؟
خیلی دلم برات تنگ شده. سرعت اینجا خیلی کمه. اما قول شرف میدم که رفتم تهران بهت ایمیل بدم...
میبوسمت عزیز دلم.

پــریـا چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 http://missparia.blogfa.com

ای جانم
جای منم خوش بگذرون کنار دریا
وای با مادر کنار دریا >>> هومممم چه شود .. منم میخوام منم میخوام
تروخدا ببخش ، سلام
میبینی انقده حول کردم
ر و ز ت مبـــــــــــــــــــــــااااااارک گـــــلــــــــم
ای جانم حسابی خوش بگذرون و جای منم خالی کن
دوستت دارم دوست مهربونم ، دوست نازنینم
قول بده ، قول بده حسابی خوش بگذرونی و با یه عالمه انرژی برگردی ، قول بده برگشتی برای من و لیلا بمب انرژی باشی
یه قول دیگه به پریا بده باشه : قول بده یاد مارو هم از یادت نبری و مراقب خودت باشی
ر و ز ت مبـــــــــــــــــــــــااااااارک گـــــلــــــــم


سلام پریا جونم. خوبی؟
آره واقعاًْ وقتی با یه موجود عزیز زندگیت باشی، میتونی بهترین لحظات رو بیافرینی. ممنون دوست نازنینم. چشم حسابی سعی میکنم که از لحظه به لحظه بودن در اینجا استفاده کنم که شاد و انرژی برگردم ور دل خودتون. یاد تمام شما نازنینان هستم.
روز شما هم مبارک دوست جوونم.

پریا چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 http://missparia.blogfa.com

خیر از جوونیت ببینی مادر

زنده باشی مادر........

علیرضا چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 http://morghehava.blogfa.com

منم این روز رو به شما و مادراتون و همه مادرا تبریک میگم.
مادرا واقعا خدای روی زمین هستن. امیدوارم سایه هاشون همیشه بالای سر ما باشه.
راستی وقتی کارای دیروزت رو خوندم خیلی خوشم اومد که در هر لحظه میشه بهترین لحظه رو آفرید.
از کمک کردنت به خانمها هم خیلی خوشم اومد. حسابی تغییر کردی. اون پفکه که یادت هست
شوخی کردم. فقط خواستم بدونی صبای قبلی نیستی. خیلی خانم شدی.
به همسرت هم تبریک میگم که همچین خانم گلی داره

مرسی علیرضای نازنین. بله شما درست میگین و باید قدرشونو بدونیم و بهشون ارج بنهیم.
وای دوباره یاد اون پفکه افتادم و وجدان درد گرفتم. خوب البته من اون زمان هنوز بچه بودم. نه از نظر سنی بلکه از لحاظ روحی. حس مالکیت زیادی داشتم گرچه به شدت بعدش وجدادن درد شدیدی گرفتم. بالاخره زندگی، میدان تجربه و خودسازیه. من تا نتونم مثل یه انسان رفتار کنم، نمیتونم اصول انسانی رو به بچه ام هم یاد بدم.
مرسی علیرضا جان از تعریفتون. به همسر گرامی روز زن رو از جانب بنده تبریک بگین. امیدوارم همواره در کنار ترنم نازنین، شاد و سلامت باشید...

لیلی_مجنون چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:07 http://majnoonforever.blogfa.com

عزیزم روزت مبارک امیدوارم سایه عزیزانت برای همیشه رو سرت باشه

مرسی عزیزم. ایشالله شما هم شاد و سلامت باشید و همواره پیروزی قرین راهتان باشد...

سهره چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:50

سلام نازنینم سلام صبا جونم احتمالا برگشتی..رسدن بخیر..دستت درد نکنه ک عیادت رفتی..ایشالله ب ارزوهات برسی گلم..مبینا هم برا خاله جونش سلام میرسونه مرسی از محبتت خوشگلم..اره عزیزم هر چه قدر قلبت پر مهر باشه با نشاط تری..و سالمتری ..اینو تجربه کردم چون دورر ازجون اگهکسی کینه ای باشه و از محبت دور باشه همیشه مریض و افسرده اس..دوستت دارم بخاطر این اخلاق زیبات..پایدار باشی عزیزم..روز زن رو بهت تبریک میگم و امیدوارم ی مادر نمونه هم باشی در اینده برا عزیزت ک میدونم با رفتارهای شایسته ای ک داری حتمیه..صد سال باشی و این روز رو جشن بگیری..ب مادر از طرف من تبریک بگو و دست مهربانشوو از طرف من ببوس گل دلم..خدا شمارو برا هم حفظ کنه..دستت درد نکنه از حرفای قشنگ پایانیت ک دلمو اروم کردن بس ک ارامش داشت

سلام سهره‌ی گلم. مرسی نازنینم. هنوز شمالم و در جوار دریای زیبای خزر... بله شما درست میگیُ محبت درون رو بازسازی میکنه و سلول به سلول بدن رو پاکسازی میکنه. یعنی میشه منم یه روزی مامان یه دختر یا پسر خوشگل و سالم باشم؟ وااای مرسی عزیز دلم... خدا مامان نازنینت رو بیامرزه و از همین جا بهشون روزشونو تبریک میگم... روز شما هم مبارک نازنین خواهرم....

حمید چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:01 http://hshida.blogfa.com

سلام خواهر جان.صمیمانه ترین تبریکاتم را به مناسبت میلاد فرخنده ام المومنین حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مبارک زن پذیرا باشید.خوشحالم که بعد مدتها در آستانه این روز عزیز بر سستی و کاهلی چیره شدی و با پستی طویل به روز شدی و موجب شعف و شادی بنده و دوستان گردیدی. برای خاله جونت نیز سلامتی وسعادت مسئلت می نمایم .ایشاءاله که 100 سال به از این سالها با خوشی و خوبی رو زگار بگذرانید و سایه مادر بر سرتان مستدام باشید. تا دیداری 2 باره بدرود.

سلام حمید عزیز. ممنون از تبریکات پر از مهر شما. بله الان حالم خیلی خوبه و انگاری دوباره سیستممو restart کردم :))
مرسی برادر عزیزم که همیشه بهم سر میزنید. از خدا میخوام به شما و عزیزانتان عمر طولانی و با عزت و شرف عنایت کنه...
شاد باشید دوست و برادر عزیزم...

عرفان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:55

سلام
خسته نباشید
چقدر حظ کردم از این امورات نیکی که انجام دادی همه کارهات از حسنه و نیکی خبر میداد و دلیلش هم فقط خوبیها و ماه بودن خودت هست که با احساسی و رئوف و مهربان و اینو هم حتما میدونی که به هردستی دادی از همونم پس میگیری و مطمئن باش که خداوند از نعمات و برکاتش حسابی غنیت میکنه واما بنظرم یه روز زودتر روز مادرو جشن گرفتی نه؟
مگر فردا روز مادر نیست؟نکنه من دارم اشتباه میکنم در هرحال من هم به شما دوست مهربان و خانم ارجمند این روز میمون و خجسته را صمیمانه شادباش میگم و از اینکه با مادر بودن اینقدر شاد بودی خیلی خوشحالم.
موفق باشی
مواظب خودت باش

سلام عرفان عزیز. ممنون از حضور گرم و همیشگی شما برادر خوبم که هرگز نظرات ارزشمن خودتون رو از این بنده‌ی حقیر دریغ نمیکیند..
ما معمولاً شبِ هر مناسبتی رو جشن میگیریم. روز مادر فرداست و ما شبِ "روز مادر" رو جشن گرفتیم.
ممنون از تبریک و تهنتتون. امیدوارم همیشه شادی قرین راهتان باشه..

lfdkh چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:37

سلام خاله صبا روز زن رو به شما تبریک میگم..دوستتون دارم

الهی که خاله قربون دل پاک و مهربونت بشه نازنینم. روز مادر رو امیدوارم که حسابی خوش گذرونده باشین و در کنار مامان نازنینت و بابای محترمتون، لحظات خوشی داشته باشی...
همیشه بخندی دختر گل خاله...

مبینا چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:37

سلام خاله صبا روز زن رو به شما تبریک میگم..دوستتون دارم

قربون مبینای خاله بشم من...

یکی چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:09

سلام صبا خانوم.
مطمئنم که امسال بهت تبریک می‌گه و کلاً به دلم برات شده یه جورایی :)
برای شما آرزوی خوشبختی و برای خانواده‌تون آرزوی عمر دراز و باعزت دارم :)
موفق باشید.

سلام نازنینم. مرسی عزیز دلم. عشقت بزرگترین هدیه خدا به منه که همیشه به خاطرش از خدا شکرگزارم. همیشه شاد باشی و سالم و سلامت و عمر طولانی و با عزت داشته باشی...

باران چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:14 http://www.bojd.blogfa.com

روزت مبارک

ممنون از حضورت محمد عزیز....

فرفر پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 http://lampymind.blogfa.com

سلام ( بووووووووووووووس)

اولا که متشکرم که مرا سرفراز نمودید و پست های از دست داده را مطالعه نمودید .....

دوما من شمال موخوام :(

سوما من اینجا دارم دمپخت میشم از گرما خو از هوای خنک شمال نگو دلم آب میشه

چهارما من دریا هم میخوام تازه ....

پنجما خدا سایه مامان عزیزت رو بر سر ندیده اش هم نگه داره ... اونم سالم و سرحال !

ششما خدا عشقولیت رو برات تا آخر عمر حفظ کنه اونم با حافظهء قوی !

هفتما .... منظور از پست شوخی شوخی من که ممکنه جدی بشه ... والا خبری نیست ... فقط یک ساله دارن شوخی شوخی اسم یکیو هی جلوم میارن که الان یک هفته است رسما دارن میگن دست از یکی از اخلاقام بردارم که طرف رو بدن بهم ( اینهمه خصوصیات خوب و گل دارم یه ویژگی بد دارم حالا باید برای قبولی 100 % بشم ببعی ! ) بدم نمیاد اما خوشم هم نمیاد . خو چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منظورم از مزدوج شدنه !

دیگه هم .... هیشی همینا

سلام عزیز دلم. خوبی؟
۱. خواهش میکنم عزیزم باعث افتخاره که بیام به خونه‌تون.
۲. تشریف بیارین در خدمت باشیماااااااااا
۳. به زودی قراره منم دمپخت بشم با رفتن به تهران :))
۴. تازه امرزوم بازم رفتیم دریا. جاتم خالی...
۵. خدا عزیزان شما رو در کنارتون حفظ کنه و خنده از لباتون دور نشه..
۶. ای جونم مرسی فدات شم، ماشالله آخر حافیظه است :))
7. امیدوارم اونی رو که صلاحته برات پیش بیاد. اگر فکر میکنی که این ویژگی زیاد خوب نیست، حتماً سعی کن که تعدیلش کنی. حتلا نه برای مزدوج شدن، بلکه برای خودسازی. اما هرگگگگگگگزززززز ببعی نشووووووووووووو (البته دور از جونا)
8. مرسی که سر زدی و مفصل پیغام گذاشتی. خوشحالم کردی...

دختر بیچاره پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 http://havooo.blogfa.com

سلام خانومی روزت مبارک امیدورام بهت خوش بگذره هک کنار دریا هم پیش مامانت اینا م.ض.ع اون خانومهای پیر هم برام جالب بود یه نفر میتونه خیلی بامعرفت باشه و قدر کاری که براش میکنن رو بدونه . از همسریت هم ناراحت نشو مال من بدتر از تو هیچی یادش نمیمونه . مهم اینه که میدونم از ته دلش دوسم داره خواهر جونم هدیه بهانه س . تو هم خوشحال باش که همسریت دوست داره

سلام عزیز دلم. ممنونم. روز شما هم مبارک قربونت برم. دیدی این مردای گیجولی ما چقدر بامزه‌اند؟ نه اصلاْ ناراحت نمیشم. اصلاْ کوچکترین اهمیتی برام نداره. چون میدونم عشقی که بهم داره، صادقانه و خالصانه است. همین برام ارزش داره...

عرفان شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:55

سلام
ایام به کام و زندگی با شادی توام.
سالم باشی

سلام دوست عزیزم. ممنون از لطف و محبت شما. و همچنین.

بابای آرتاخان شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:36 http://artakhan.blogfa.com

روز پنجشنبه یه جوون اومد اداره و در حالیکه این دست و اون دست می کرد و کلی غم تو چهره ش بود گفت که چزوری می تونه مادرشو بذاره خونه ی سالمندان ! و بعد که مکث من برای جواب دادن رو دید با شرمساری اضافه کرد : می دونم ! روز مادره و ما داریم هدیه به مادرمون می دیم ! خیلی دلم براش سوخت . برای اون بیشتر از مادره . شعار دادن آسونه خداکنه تو موقعیتی نیفتیم که مجبور به این کار شیم . خدا کنه عرصه بر ما تنگ نشه که از بین بد و بدتر بد رو انتخاب کنیم .

متاسف شدم واقعاً از شنیدنش. بله به قول شما شعار دادن خیلی خیلی راحته... خدا کنه که هرگز در همچین موقعیتی قرار نگیریم.... خدا کنه....

آبجی یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:34 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

خیر از جوونیت ببینی مادر
سلام اجو سپیده من خوبی خواهری
ای جانم
شمال وای دریا وای هوایه خنک وای شام بیرون
دلم همه همشو خواست
به خدا این چند وقت اصلا وقت نکردم به خودم یا حتی شوشو برسم همش درگیرمارایه برادرمم این 3 روزم همش مثل کلفتا داشتیم خونه تمیز می کردیم
اشغال دونی شده بود مخصوصا رنگ کترمون که دیگه سنگ تمام گذاشته بود تو کثیفی تازه دوبارم پاک کردیم چون اقا یه جاهایی رو خذراب کردهخ بود دوباره اومد رنگ زد
ای وای انگار تمامه بدنم تو هاون کوبیدم دارم می میرن
امروزم بعلههههه بتاید بریم اسباب کشی و ÷هن کردن و چیدن خونه
وای خدایه من من دلم یه کم بازار می خواد یه کم شوشو می خواد .....
شوشو بیچاره شده این مدت انگار حمالا
همش کارگر می گیریمااا ویل نمی تونه تحمل کنه یکی ببینتش از بیرون فک می کنه اینم یکی از کار
راست
روش نمی شه وایسا اونا کار کننن.
خلاصه حسابی با اون سر عمل کردش مشغوله
مامانمم همش با من داد و بیداد می کنه که بچه مردم مرد اینقد کار بهش ندید..........
وای کلی دلمو گرفتم خندیدم ای الهیییییییییییی
ولقعا واقعا فقط روز مادر .....
ای جانتم ان شالله ساله دیگهخ روزه مادرو بهت تبریک بگه و بگیم....

ای جانم حسابی داره بهت خوش می گذرهااااا برگرد دیگه یعنی چی اونوقت خحوب ما هم دلمون تنگ می شه ...
خوب حالا ما چی کار کنیم.....
شمارتو عوض کردی ؟
خوب فک کنم هی باید مزاحمه داداشت بشیم.....
وای چه خنده دار تبریک روز زن به داداشه اجووووووووووووووو
بوس بوس بوس بوس
خیلی خستمه باید زود برم
تنمی تونم زیاد ÷ایه کام÷یوتر بشینم
بازم بوس بوس

پریا یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:31 http://missparia.blogfa.com

دلم برات تنگ شده

آبجی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

اااااا
قهرم.........
پیشم که نمی ای
اینجا نظرم که می زارم تائیدش نمی کنی حداقل اینجا جوابمو نمی دی ؟
می گم داداش اریا دعوات کنه هاااااااااااااا
بچه بد هنوز شمالی ؟
بیا زود دیگه
بوس

آبجی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

هوم مثل اینکه دعوا و قهر بیشتر اثر داره ببین زود جوابمو دادی ؟
الهی دورت بگردم
اهوم در مورد برخوردم با عروس کاملا درست می گی .
سعی می کنم کاملا باهاش بدون مشکل برخورد کنم و کاملا نظرت و قبول دارم ولی یه کارایی می کنه خودش و خانوادش و یه حرفایی می زنی که ادمخ اتیش می گیره با این حال برام مهم نیست می گم واسه داداشم دارم انجام می دم و کاری به اون ندارم.....
نه عزیزه دلم تک زنگ بزنه تا 100 سال من تا مثل بچه ادم زطنگ نزن جواب نمی دم و در مورد در خونه داداش رفتنشم مگه من کلفتشم......

نمی دونم خیلی نگرانم
می ترسم همش که مشکلی به وجو بیاره تو خانوادمون....
هی خواهری من
چی بگم

دعا کن واسه زندگیشون
اخ جون شوهری هم اومده شمال حسابی خوشبگذرونید
البته امروز دیگه بر شگتید
منتظر شماره جدید هستم عزیزه دلم .
قربونت برم به لهنه اجو پریایی یه جوری زبونش گلو.له می شه وقتی می گه.
بوس بوس

بوووس بوووسی. قلبونت برم که اینقده مهربونی. شماره که گرفتم حتماْ برات میفرستم. تازه‌شم قلبون آجو پریایی هم بشم من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد