شمال نوشت!

چقدر سکوت و آرامش اینجا رو دوست دارم و براش جون میدم. آقاهه هم اومده اینجا و حسابی خوش میگذرونیم. دیروز که رفتیم تله‌کابین رامسر و امروز هم رفتیم باغ بابا. کلی خودمو تکوندم و از انرژی تخلیه کردم.

اینجا جلوی یه مغازه‌ی "حیوون خونه فروشی"، یه مکعب شیشه ای گذاشتن و توش پره از همستر. از این موش کوچولوها. همه اش جلوی مغازهه وای می ایستم و همستر را رو نگاه میکنم و چشم مامان رو که دور میبینم، تو دستم هم میگیرمشون. اینقده ناززززززززززززززززززززززززززززززززن. نرم و کوچولو. خیلی دلم میخواد یه حیوون کوچولو داشته باشم. آقاهه که به کل مخالفه چون میگه حیوون رو نباید توی 4 دیواری خونه زندونی کرد اما من با اینکه دلم میسوزه اما اون حس خودخواهی به این دلسوزیا غلبه میکنه. دلم میخواست یکی از اون همستر ها رو بخرم اما بابا پیشنهاد داد که برم مولوی، سنجاب بخرم. خودم که عاشقشم، اما از کثیف کاریش میترسم. میترسم یهو توی خونه ام جیش کنه و نتونم جمع و جورش کنم. دلم میخواد از سر و کولم بالا بره. از طرفی جوجه هم خیلی دوست دارم اما موندم وقتی که بزرگ شد چی کارش کنم؟!؟؟!! کجا ولش کنم؟!!؟!

حالا فعلاً آریا رو راضی کردم که یه حیوون خونگی بخرم. تا تصمیم بگیرم که چی میخوام بگیرم. اینقده دوست دارم یکی داشته باشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم که نگو. از بلبل و قناری و این حرفا هم خوشم نمیاد.. اگر کسی پیشنهادی داره میشه بهم بگه؟؟؟!!! ممنون میشم...

قراره امروز برگردیم تهران. گرچه دلم نمیخواد که برگردم اصلاً اما خوب چه میشه کرد؟!
این مسخره بازیا چیه این پدرسوخته ها در میارن؟ خاک بر سرشون. میان کسایی که عینکشونو روی سرشون میذارنو تا 200 تومن جریمه میکنن. ای خاک بر سر ما که عینکی که روی سر میذارن، باعث تحریک جنس مخالف میشه. دلم میخواد برای بدبختی خودمون گریه کنم. حالا منم که عادت به این عمل قبیحه ی عینکه گذاشتن  روی سر دارم.. فکر کنم هی باید جریمه شم. چرااااااا؟ من موندم.. مردم رو گاو و گوسفند گیرآوردن.... چه قدر ماها خوشبختیم و مملکتمون در امنیت و آرامش بسر میبره و تنها مشکلمون فقط عینک آفتابی روی سر خانومهاست. الان آی جون میده که آهنگ همه چی آرومه من چقدر خوچبختم رو گوش بدیم. آی حال میده..
پ.ن: خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است............

نظرات 25 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 http://morghehava.blogfa.com

سلام صبا جان
راسیتش منم با نظر همسرتون موافقم.گناه دارن. باید تو طبیعت باشن.
ما هم شمال بودیم. خیلی خوش گذشت. ترنم وقتی دریا رو دید رفت تو آب. جالبیش اینجا بود که اصلا از آب نمیترسید.
دست من رو میگرفت میگفت علیرضا بریم جلو. تا جایی که خودش میتونست بیاد که هیچی اما جاهایی که آب به گردنش میرسید بغلش میکردم. میگفت بزارم پائین میخوام خودم بیام.
در مورد اون کارایی که انجام میدن تا ما بریم بهشت واقعا متاسفم. خیلی از مسائل هست که باید بهش پرداخته بشه ولی نمیشه و خیلی از مسائل هست که نباید پرداخته بشه ولی میشه. این روزگار امروز کشورمونه.

سلام علیرضا جان. راست میگینا اما .... خوب حرف حساب جواب نداره. جز اینکه بگم من خودخواهانه عاشق اینم که یه حیوون خونگی داشته باشم.
الهی قربون اون گل دخملت بشم که اینقده نازه. توی ئبلاگت نظرمو راجع بهش گفتم و کلی به رابطه‌تون حسودیم شدش :))
آره با شما موافقم. بــــــــــــــــــه زور داریم میریم بهشت.. زور زوری که حال نداره :))

آموزشکده خوارزمی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:08 http://www.amoozeshkade.com/f239/

سلام
اگه محصل هستی توصیه میکنم حتما به اولین انجمن تخصصی درسی ایران یه سری بزنی و از مزایای اون استفاده کنی.
اگه سوال یا مشکل درسی هم داری میتونی عضو بشی و سوالتو اونجا مطرح کنی تا اساتید آموزشی جوابتو بدن

به درد من که نمیخوره اما جهت تبلیغات گذاشتم اینجا باشه...قربون معرفتم...

فرفر دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:29

سلامممممممممممممممممممم

اون عینکه رو نا حالا نشنیده بودم ... من که اصولا این پایه های بینی عینک نیست موهامو داغون می کنه هیچوقت رو سرم نمیذاشتم .. پس خیالم راحت باشه 200 تومن جریمه نمیشم؟؟؟؟:D

چی بگم والا !
خدا بیامرز پدربزرگم میگفت فواره چون بلند شود سرنگون شود ! حالا بستگی به ارتفاع فواره اش داره که تا کجا خودشو بالا بکشه اما نهایتش سر نگونیه

بیخیال ... خوش بگذرون ...

در مورد حیوان خونگی هم من سنجاب رو ترجیح میدم اما خیلی شیطونن سنجابها ...

سلااااااام خوشگله دختر...آره بابا عینک رو هم دارن گیر بیجا میدن. آخه من خیلی عینک میزنم و گاهی که سر بینی‌ام اذیت میشه برای چند لحظه میذارم بالای سرم. نه پس تو مطمئن باش که پولت توی جیبت میمونه :))
خیلی از اصطلاح فواره‌ات خوشم اومد...
آها راستی من خودم عاااااااشق سنجابم. مرسی که نظرت رو بهم گفتی...

.:: عطر ماه تولد پسران و دختران ایرون دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:50 http://www.atrine.ir/

سلام دوست گلم

امدم دعوتت کنم به فروشگاه عطر عطرینه

[قلب][قلب][قلب] عطر ماه تولد همراه با هدایا و جوایز ویژه فقط 9900 تومان [قلب][قلب][قلب]

http://www.atrine.ir

[گل][گل][گل] یه مقدارتوضیح درباره این محصول [گل][گل][گل]

عطر ماه تولد پسران و دختران ایرونی

اسانس اصل فرانسه

محصول جدید و پرطرفدار سال 1388 در ایران

معرفی شده بر اساس روانشناسی عطر

عطر ماه تولد شما

+

سی دی روان شناسی چهره + طالع بینی

و هدیه ارزنده به ارزش بیش از 7000 تومان تقدیم شما عزیزان میگردد

جذابیت خود را چند برابر کنید

محصول جدید و پرطرفدار سال 1388 در ایران

معرفی شده بر اساس روانشناسی عطر

یک هدیه منحصر به فرد و فوق العاده

حتی بوی عطر شما با شخصیتتان سازگار خواهد بود

رایحه ای دقیقا منطبق با سلیقه شما

بیش از هر کسی خودتان از رایحه ماه تولدتان لذت خواهید برد

همه آن چیزی که از یک عطر انتظار دارید

برای هر ماه و بر اساس عطر های مورد علاقه

شخصیتهای معروف جهان

با هدیه این عطر به اطرافیان و آشنایان آنها را شگفت زده کنید

فرمول استثنایی از بزرگترین عطر سازان معروف فرانسوی

عمیق ترین تاثیرات روحی و روانی به همراه افزودن

به قدرت جذابیت شما

طبق گفته عطر سازان بزرگ جهان

این عطرها به تمامی زنان و مردانی که به احساسات خود

و همسرشان اهمیت میدهند سفارش شده است و بهترین عطر

به عنوان اکسیر آرامش بخش برای تمامی افراد پیش بینی شده است .

این محصولات از ترکیبات عطرهای متناسب

با سلیقه های افراد متفاوت

تهیه شده است این محصولات جزو

پرفروش ترین عطرها در جهان و

بویژه در ایـران بوده است

[قلب][قلب][قلب]قیمت این مجموعه همراه با هدایای میژه فقط و فقط 9900 تومان میباشد[قلب][قلب][قلب]

[تعجب][تعجب][تعجب]همراه با گارانتی 48 ساعته برگشت هزینه[تعجب][تعجب][تعجب]

شما هم به جمع مشتری های دائم ما بپیوندید

[گل] سوالی داشتید با ایمیل های زیر با تماس بگیرید

aliedalat.86@gmail.com

aliedalat@live.com

موفق باشید

[بدرود][بدرود][بدرود]
 
[خداحافظ]
http://www.atrine.ir
http://www.atrine.ir
http://www.atrine.ir

اینم جهت تبلیغات.....

خانومی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:04 http://farazani.blogfa.com

سلام دخمل شمالی
تازه با وب خوشگلت آشنا شدم
خیلی باسلیقه ای
همیشه خوش باشی عزیزم

سلام خانومی. مرسی که بهم سر زدی. امیدوارم دوستان خوبی برای هم بشیم...

عرفان از شیراز دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:50

سلام
خسته نباشید
نه حالا بلکه امیددارم همه ایام را خوش و شاد باشی .
من نمیتون این روح لطیف شما را ستایش نکنم و اجازه بدین تا صمیمانه ترین تبریکات را بمناسبت این خصلت شریف بهتون تقدیم کنم .
در خصوص نگرانیهاتون هم مطمئن باشید که سریعا مرتفع میشه مشکل لاینحلی نیست امیدوارم موفق باشی
خودت را اذیت نکن
مواظب خودت باش

سلام دوست عزیز. ممنون از لطف شما اما کدوم خصلت؟؟؟؟؟؟؟
وای امیدوارم که زودتر این مسایل حل بشه و ماها راحت شیم که البته بعید میدونم. چه کنیم دیگه مجبوریم بسوزیم...

باران دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:55 http://www.bojd.blogfa.com

سلام
به سلامتی بر گردین
آره اینها با عینک تحریک نمیشن اینها تحریک ÷ول جیب مردمن
اینها رزلهایی هستند که تاریخ تا حالا مثلشونو ندیده
اینها تنها کسانی هستند که مردم رو از دین و دینداری بری کردن

مرسی باران جان. به سلامتی برگشتیم...
آی گفتیا. اینم یه دزدی تو روز روشن از مردم بدبخت. تا یه جایی هم میرسه که میگن تو چرا لباست اصلاً دگمه داره :(
راستش اصلاً دیگه برای من دین معنایی نداره متاسفانه...

پریا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:33 http://missparia.blogfa.com

سلام سپیده نازم
خوبی خوشگلم ؟
ای جانم منم عاشق جک و جونورم ، همستر هم داشتم ؛ انقدر شیطون بود که نگو ، براش تخمه یا هر غذایی میزاشتم ، توی لپاش جمع میکرد ، از سر و کولم بالا می رفت
یه روز گذاشتمش توی جعبش و درش باز بود و جعبه رو هم گذاشتم توی حمام ، از سرکار که برگشتم دیدم نیست ، میدونی کجا رفته بود ؟؟ درچاه حمام رو برداشته بود و رفته بود اونجا ؛ تا منو دید اومد بیرون و وایستاد وبر و بر نگام میکرد ، مرده بودیم از خنده ؛ ولی دیگه نمی تونستم بهش دست بزنم ،چندشم میشد
خرگوش هم زیاد داشتم ، خیلی بانمکه ولی زود بزرگ میشه و همش دوست داره بخوره
همون همستر یا خوکچه هندی خوبه به نظرمن
وای گفتی رامسر ، یاد چندوقت پیش افتادم که رامسر بودم ؛ تله کابین ، پیست رالی ؛؛ وای وای بازم دلم خواست

وااااااااای پریا با این اوصاف، دلم رفــــــــــــــــــــــت که رفت. خیلی جذابند پس. خرگوش نگهداریش خیلی سخته اما همستر کوچولوتره و راحتتره. تا بحال خوکچه‌ی هندی ندیدم. بذار ببینم آقاهه رو میتونم راضیش کنم. وای خیلی خوشحالم. مرسی از اینکه راهنماییم کردی..
به خدا منم از دوباره دلم برای شمال و تله‌کابین رامسر تنگ شد :(

پــریـا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:34

عزیزدلم خوشحالم که بهت حسابی خوش گذشته

برای تو هم خواهر گلم آرزوی اوقات خوشی رو میکنم.

مامان گلپونه سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 http://zanmardkoodak.blogfa.com

هستم خواهری و شادم از شادیت.اگرچه کام خودم عین زهر باشد.

کامت پر از عسل باد آبجی بزرگه. برات آروزی شادی دارم. خیلی زیاد...

پریا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 http://missparia.blogfa.com

آری ماده هاشون پ.ر.یود هم میشن ،هم موش ها و هم خرگوش ؛ البته منم نمی دونم ولی شنیدم ، خوب به این راحتی ها نمیشه که نر و ماده بودنشون رو تشخیص داد .
کثیف کاری زیاد نداره ،باید بهش برسی دیگه
اما خیلی سرگرم میکنه آدمو
بعدشم میخوای توی جاش نگهش داری دیگه ، نهایتاً درروز 1 ساعت باهاش بازی کنی ، آخ انقدر نازه که دلت نمیاد
اگه همستر خریدی براش تاب هم بخر ، خیلی بانمکه کاراش ، ولی بخر کلی ذوق میکنی ببینی چیکار میکنه
آره وقتی نخواستیش میتونی به همونجایی که ازش خریدی ، بدی .

اوه اوه پس خیلی سخته که اگر ماده باشه. سعی میکنم نرش رو بگیرم بالاخره از اون جایی که میگیریم خودشون تشخیص میدن که نره یا ماده. وای حتماً بهش میرسم اگر بخرم و اصلاً فکر کنم اینقدر عاشقش بشم صبح تا شب باهاش بازی کنم. پس میشه جاشم خرید با تاب.. خیلی عالیه. میمیرم براش... خرج شکمشم که کمه..
واقعاً ممنونم از راهنماییت. کمک بزرگی بهم کردی و به کلی دیدم رو عوض کردی...

بابای آرتاخان سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:35 http://artakhan.blogfa.com

بعضی از حیوونا هستن که شما با خریدشون بهشون لطف می کنید در واقع اگر در چهاردیواری امنی مثل خونه نباشن می میرن . فکر میکنید مثلا یه همستر کجا رو بهتر از خونه ی شما پیدا می کنه ؟ یعنی واقعا تو جنگل می تونه به تنهایی زندگی کنه ؟ نه . . . با خیال راحت یه همستر بخرید .

جداً ها... اگر بتونم این آقای همسر رو راضی کنم 3 سووت میرم و میخرمش.. ممنون از نظرتون بابای آرتا خان...

حمید سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:05 http://hshida.blogfa.com

سلام دوست بی وفا. رسیدن بخیر.دیگه سراغی از مخلص نمی گیری.رفتی شمال دل بسته جک و جونور شدی آدما را فراموش کردی. لابد اینجوری راحت تری خوش باش.منم قول میدم منبعد مزاحم اوقات شریفتون نشم. خدا نگهدار...

عرفان سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:14

سلام
خسته نباشید
کدوم خصلت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عجب این خصیصه بسیار والای مهربانی با همه موجودات از انسان گرفته تا.....
برخی ادمها این خصلت خوب را ندارند.
بازهم ابهامه؟

آهان حالا فهمیدم. ممنونم از لطفتون. نه ابهامی وجود نداره :)

گلبرگ سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:07 http://golbarg31.blogfa.com/

سلام خوش گذشت؟

مرسی قربونت برم. جات خالی...جوابمو ندادیا...

سهره سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:46

سلام خوشگل خانوم واییییییییی مرسی از محبتت..قلبتو قربون..همین ک بیاد بودی برام یدنیا می ارزه...بوس ب صورت خوشگلت..سفر بخیر عزیزم ..راستش منم نبودم از چهارشنبه رفتم سفر اردبیل سرعین..خلخال.. و کلی خوش گذشت جات خالی واقعا..بچه ها هم ک سنگ تموم گذاشتن مادر شوهرم خواهر شوهرم هم ک امسال بیشتر تغییر کردن..خدا کنه ادما تا زنده هستن رفتارهای درست رو یاد بگیرن..منم برات سلامتی تن و روح ارزو دارم و کنار عزیزت شاد زندگی کنی ..وای صبا جونم راست میگی ک ب حیوون خانگی علاقه داری؟ مینی منوکشته هی میگه سنجاب خرگوش سگ سفید پشمالو چه بدونم هرچی ک خوشش بیادو میخواد اما من نمیزارم اخه میترسم تا حالا ی جوجه رو دست نگرفتم میترسم از تنشونبخدا..بوس ب قلب مهربونت خوشگل مهربونم

مرسی سهره‌ی نازنینم. به خدا خیلی دوست داشتم به موقع بهت تبریک بگم. اما نتونستم و از این بابت خودم خیلی ناناحن شدم..
خدا رو شکر که تغییر کردن. به خدا اصلاً زندگی هیچ ارزشی نداره اینقدر که دور از جون شما آدم سالم شب میخوابه و صبح بلند نمیشه. ممنونم خواهر عزیزم. منم برای شما آرزوی سلامتی و شادمانی دارم.
وای چرا از این حیوونای نی نی میترسی؟! خواهر منم مثل شما بود و میگفت چندشم میشه به بدن جوجه دست بزنم از بس نرمه. ولی من عاااااااااااااااااااااااشق این نرمی تنشم. به مینی بگو بیاد پیش خاله‌اش باهم یه باغ وحش راه بندازیم. منم سگ دوست دارم اما از مریضی‌اش میترسم. میخوام یه حیوون کوچیک داشته باشم که از پس نگهداریشم بر بیام. حالا موندم که اگر یه روزی برم سفر به کی بسپارمش؟!! ای بابا منم فکر همه چیو میکنم و بیشتر عذاب وجدان میگیرم برای حیوون بیچاره. تا ببینیم آقاهه چی میگه.
مرسی گلم که سر زدی. همیشه زنده و جاری باشی...

فرفر سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:20

عزیز دلمممممممممممممممممممممممم

نبینم دلت از این چیزای بدبد بخوادا ... گریه بدههههههههههه
جنگل هم ... یه شعر فریدون مشیری داره که ... برات می نویسمش !

در شرح حال بوالعلا خواندم که آن پیر
بیش از نود سال
در شهرها با گونه گون مردم به سر برد
روز و شب از نامردمی ها خون دل خورد
آخر به صحرا زد که می خواست
همصحبت هیچ آدمیزادی نباشد
می خواست تا آنجا رود کز آدمیزاد
نامی،نشانی،چهره ای ، یادی نباشد
در آن بیابانهای سوزان
بر خاک می خفت
غم های بی پایان خود را
تنهای تنها ، با شتر ، با باد می گفت
می خواند و می خواند :
" صحرا به صحرا میروم ،آزاد، آزاد
تا نشنوم دیگر صدای آدمیزاد! "
می راند و می خواند :
" ای مرد ِ از اندوه لبریز
چندان که پایت میرود بگریز، بگریز!
ر این بیابانهای شن زار عطشناک
با خار، با خارا بپیوند
با مار با عقرب بیامیز
وز آدمیزادان بپرهیز!
جان را در این صحرا بی این خاک شرربار
در چنگ این خورشید آتش ریز بسپار
وز سایهء شمشیر خشم حکمرانان در امان دار
آیا روان بوالعلا نازکتر از گل بود؟
آیا زبان مردمان شهر او سوزان تر از خار؟
آیا بشر، جای گلستانی دلاویز
دنیای خود را کرده خارستانی خونریز؟
بی شک گریز از آفت نامردمی گر چاره گر بود
چون شهر صحرا نیز سرشار از بشر بود
ای هرکه هستی لحظه ای در خود نگر باش !
خوبی، ولی از آنچه هستی خوبتر باش!

اینکه گفتی تو جنگل یه جا هم برا تو رزرو کنم یاد این بیتش افتادم : ی شک گریز از آفت نامردمی گر چاره گر بود
چون شهر صحرا نیز سرشار از بشر بود !

خلاصه که خانمم درد من و تو نیست ... نمیدونم کی این دنیا آخر میشه من راحت میشم

:)) " چون شهر صحرا نیز سرشار از بشر بود" :)) ای خدا نکشه تو رو.
چرا راحت شی؟ کاش روزی دنیا از هرچی ادم پست و کوچیک پاک بشه.نه دیگه دلم گریه نمیخواد اما اون موقع که اومدم پیشت دلم خیلی گرفته بود. از خیلی چیزهای اطرافم عذاب میکشم که نمیتونم توی وبلاگم بگم که البته مربوط به وضعیت جامعه‌است... احساس خفگی میکنم. از خیلی از فرهنگها بیزارم و از اینکه آدمایی رو میبینم که هنوز به این فرهنگ خودشون افتخار میکنند خونم به جوش میاد. الان بهترم. خیلی زیاد..
این شعر بسیار زیبایی بود. واقعاً ممنونم. حتماً یه جا مینویسمش.
راستی بیت "ی هرکه هستی لحظه ای در خود نگر باش ! خوبی، ولی از آنچه هستی خوبتر باش!" رو خدا بیامرز بابابزرگم همیشه میگفت...

فرفر سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:24

در مورد اون ضعیفه هم نمی خواستم مثل خودش حالشو جا بیارم ... می خواستم در نهایت ادب چنان بتکونمش که روش نشه با این بی تربیتی هاش سرشو بالا بگیره دیگه !

خسته شدم بسکه جلو اینطور آدما سکوت کردم و اینا هم فکر کردن قدرت دارن و نفهمیدن مردم از والا شأنی خودشونه که از همچین شخصیت هاری دوری می کنن و جوابشو نمیدن !!!

شاید یه روز حتما حالشو گرفتم ... اما نه وقتی تنهاییم یا اطرافمون خلوت ... زمنی این کارو می کنم که همه بتونن ذاتشو با دیگران مقایسه کنن !

ببخشید گفتم ضعیفه ... به اناثی که دون شخصیت هستن این لغتی مناسبتر از این نمیشه گفت

اینجور آدما ادب حالیشون نمیشه و دهنشونو باز میکنن و چشماشونو میبندن. من دوست دارم این جور آدما رو کتک بزنم :)) حال کردی اوج لطافت روحم رو :))
کاش بیام باهم حالشو بگیریم.. نه بابا ضعیفه هم از سرشونم زیادیه. بیشتر از این میگفتی جای تعجب داشت...

فرفر سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:25

صبا جونم امشب بدجوری باهات احساس نزدیکی کردم
نمیدونم چرا .....

(یه عالمه بووووووووووووووووووووووووس)

آخ منم..... کاش یه کم باهات حرف میزدم... شاید چون هر دو از یه چیز ناراحتیم. نمیدونم والله.
منم تو رو یه عالمه بووووس

سیما چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:32 http://alamatetaajob.blogfa.com

صبا جونم راستش من عاشق گربه ام ولی هنوز نتونستم همسر مبارک رو راضی کنم به نگهداریش.فکر کن..با اون دم با نمکشو اون پنجولای کوچولوش...عاشق اینم که نوک دمش بکشه رو زمین......می دونی چیه؟ متاسفانه نکبت در کلیه ابعاد کشور مارو فرا گرفته...هر جور حساب کنیم داریم سرویس میشم.ای لعنت بر آن پدر پدرسوخته شان...راستی...زودی بهم پیام بدی ها!

اونم از اون گربه‌های پشمالوی سفید و تنبل. گوگووووووووری... من که همسر مبارکم رو راضی کردم به داشتن همستر. حالا کی بریم برام بخریم خدا میدونه.
ای هی خواهر جان دست روی دلم نذار. فکر میکنم از سرویس هم یه چیزی اون ور تر میشیم.
آره حتماْ به محض اینکه دستم رسید، سریع پیغام میدم... مواظب خودت باش.

آبجی چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

هووووووووو ببین من یه بعد از ظهراا نیستما ببین اینجا چه شلوغ بازاری می شه
سلام خواهری من خوبی عزیزم .
ای جانم
می خوای همبستر جدید بخری
ای وای داداش آریا بیا که خانومت 1 هفته رفت شملا ببین چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ای جانم
منم فک کنم بینه بقیه حیوونات همستر بهتر تر باشه
حالا لوپت و بیار بوس
و اووووووما
از داستان این مملکت داریم ما
به خدا داشتم نوشتت و که می خوندم تو ذهنم همین اهنگه طالب لو اومد که دیدم ااا خودتون چند سطر پایین تر نوشتیدش.....
هی
چی بگم خواهر یییییی
دست رو دلوم نیل که خینه
فهمیدی چی نوشتم ؟
از داداش آریا بپرس می دونه

من منتظرم
مطمئنم درست می شه و زیر و رو می شه
حجاء الحق و زحق الباطل
زحق رو درست نوشته بیدم جیگر

عمر ظلم کوتاهه کوتاههه
و دروغ نمی تونه برایه همیشه راست بمونه هیچ وقت
هیچ وقت......
وای خدایه من باز من و یاده خیلی چیزاانداختی .....
خدایا پارسال ......
هر چند خودم از همه جور حیوونی می ترسم ولی حداقل همستر و دوست دارم و نمی ترسم ازش
خیلی دوست داشتم که می تونستم این حسه ترس و نداشتمو یه حیون خونگی می داشتم....مثل همین همستر می تونه به راحتی جایه بچه رو ÷ر کنه تا ن دیگه احتیاج به داشتنه یه موجود زنده به نامه بچه نداشته باشم مگه نه مگه نه

ای جانم
خوب مثل اینکهخ حسابی خوش گذشته اینقده خوشحالم اینقده خوشحالم که همه چیز عالی بوده
ولی ناراحتم هستم که تموم شده دقیقا حست و درک می کنم لحظه برگشتت ...
همونجوری که من از کرمانشاه بر می گردم......
ای جانم .
خیلی خیلی مواظبه خودت باش خواهری
می بوسمت عزیزم.
استی این همسترهااا نی نی خیلی دنیا می ارن اگه نرو مادشونو بگیری
و می تونه راحت یه کارخونه همستر کشی بر وزن جوجه کشی ازشون راه بندازی ......
درامو خوبیه هاااااا
ولی دردسر زیاد داره چون تند و تند و تند می زان ......

پــریـا چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:11

دلم برات تنگ شده

الان با کله میام پیشت...

دختر بیچاره چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 http://havooo.blogfa.com

سلام صبا جون
باهات موافقم شمال واقعا آدمو سرحال میکنه
در حیوون هم یکم بیشتر فکر کن مطمئنی حوصله کثیف کاریشو داری ؟ بعد بهش وابسته نمیشی که اگه مرد یا گم شد ناراحت نشی ؟من که از همه حیوونا متنفرم منظورم توی خونه م باشن ها .
راستی یه چیزی به نظرم جوجه بخر بعد بزرگم که شد میتونی باهاش پلو مرغ درست کنی هرچند وحشتناکه ولی خب راه حل دیگه
اون عینکه هم میدونی خب اینا از بس هیچی ندیدن اون به نظرشون خیلی دیگه ....... همون خاطره دوست خودت که میگفت شمالیا خرابن و این حرفا تصورش از خراب بودن چقدر مزخرف بود !!!!!!!!!! من هنوز توی تغییراتم گیر کردم . نمیتونم انتخاب کنم چیکارکنم ؟

سلام عزیز دلم. خوبی؟ بهتری؟
همون دیگه چون از کثیفی متنفرم و یه کم زیاد وسواس به خرج میدم، میترسم خسته شم. نه اگه مرد ناراحت نمیشم میرم یکی دیگه میخرم :))
من عاشق حیوونم. یعنی عاشقااااااااااااااااااا.... اگه جوجه بخرم و پروارش کنم، کی سرشو ببره و باهاش جوجه پلو بخوریم؟؟؟؟ بابام قبلنا به زور و بلا میبرید، یعنی با کلی ناراحتی بعدشم اصلاً لب نمیزد... اما الان بکشیش هم دیگه سر نمیبره چون بعدش میگرن میگیره و اعصابش خورد میشه.
خوب آره راست میگی . اما گناه ما چیه گیر همچین آدمای عوضی افتادیم که آستانه ی تحریکشون اومده پایین؟!!
در مورد اسم هم که خیلی آسونه.. قشنگ بگرد ببین چه صفت یا اسمی به تو احساس قشنگی میده و تو رو توصیف میکنه؟!
میتونی حتی فال حافظ بگیری و یه اسم قشنگ از توی شعرش انتخاب کنی...
مرسی بهم سر زدی فدات شم...

پریا چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:00 http://missparia.blogfa.com

عروس کوچیکه بودن و نبودن هیچ فرقی برای من نداره ، فقط خواستم یه چیزی رو گفته باشم
از خانواده شوهرم دورم ، نه از لحاظ فاصله ای ها ، از همه لحاظ ..
خیلی کم میبینمشون ...
ما خواستگاری هم باهاشون نرفتیم ، من برام فرقی نمیکرد اما مهدی اصلاً دلش نمیخواست که بره .
ایشالا خواستگاری برادر شوهرت کلی بترکونی
آره من می میرم برای خرید ، مخصوصاً مانتو و شلوار .............
منم تو رو دوست دارم ، هم خودتو و هم نوشته های شیرینت رو

اونو که شوخی کردم، راست میگی چندان فرقی نداره مهم آدم بودنه. اما خوب من ذوق دارم دیــــــــــــــــــــــــــــگه دوست دارم زودتر "زن برادرشوهر" دار یا به عبارتی جاری دار شم. فکر میکنم دختر خوبی باشه، وای خدا یعنی میشه؟!!!
منم دوست ندارم برم خواستگاری دوست دارم یهو ظاهر شم :)) اما اگر مامان بابای آقاهه ازمون خواستن و آقاهه هم موافق بود، میرم و مخالفتی ندارم.
امیدوارم خرید خوبی داشته باشی.
فدات شم :*

فرفر چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:37

قربون تو عزیز دل برممممم ( بوسسسسس)

خیلی کم پیش میاد یکی اصلا بفهممه درونیات من چه خبره یا از چیزی حالم گرفته است ... اگر خیلی خیلی داغون باشم اشکم در میاد ...

اون بار هم که این طرف اشکمو دید بعد از تحمل یک ماهه بدون اینکه خودم بخوام و با اینکه داشتم کلی به خودم فشار میاوردم اما جاری شد و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که رومو برگردونم اما غافل از اینکه این غدد های اشکی خیلی زیاد دیگه صبر کرده بودن و لبریز نشده بودن ....

اصلا صبا جونم می خوای بریم تو جنگل یه شهر تاسیس کنیم؟


راستی راحتتری سپیده صدات کنم یا صبا؟

بلا می سر... خوبی؟
امیدوارم هیییییییییییییییییش وقت اشکت در نیاد. البته جز اشک شادی. منم مغرورم خیلی زیاد دوست ندارم کسی گریه‌مو ببینه. اما آقاهه دیده :))
نه بابا شهر نه، فقط یه مامانمو میخوام بیارماااااااااااااااااااااااااااااااا.... :))
برام فرقی نداره. اغلب صبا صدام میکنند و من چیزی نگتم بهشون. شما هر کدومو خودت راحتی صدا کن قربونت برم..
میبوسمت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد