my little kids

هر کاری کردم که از این 2 تا وروجک یه عکس درست و حسابی بگیرم مگه شد؟ اینقدر ورج و وورجه میکنند، عمراً یه لحظه توی دستت بمونن. وای خدا نزدیک نیم ساعت من و آریا تلاش داشتیم ازشون عکس بگیریم نشد که نشد. یعنی میشدا اما از بس تکون میخوردن تار میشد.

خیلی ناز و کوچولو و دوستداشتنی اند. حیوونای زبون بسته کاملاً مشخصه که نیاز به مادر دارن. ای الهی چنان توی دستای من و آریا آروم میگیرن، یا وقتی فقط برای یه لحظه ازشون دور میشیم، چنان مرثیه‌ای از جیک جیک راه می‌اندازن که آدم دلش کباب میشه.

یکیشون خیلیییییی قلدره. دیروز براشون شب‌پره‌ای شکار کرده بودم و دادم اون مظلومه(حجت) بخوره اما اون قلدره (قدرت) رفت از دهنش گرفت. منم اومدم از دهن قدرت بزور کشیدم بیرون که تو سهم گوشتتو خوردی، اما این فسقلی با اون سنگدون یه وری‌اش چنان بال و پری بهم نشون داد و داد و فغانی راه انداخت و کم مونده بود منو بکشه. تا اینکه با دو دست ادب تقدیمش کردم که میل کنه. وقتی ازم گرفتش اینقدر ازم دور شد که انگاری من میخوام شب‌پره‌اش رو بخورم. خسییییس... وقتی هم خورد اومد نشست روی پای منو نوکِ شب‌پره‌ایشو با پای من پاک کرد (چندش)

آریا هم که دیگه نگو. همیشه از سر کار که می‌اومد بعد یه کم استراحت مستقیم میرفت پای کامپیوتر تا خود شب... اما الان، انگار داره با بچه‌هاش بازی میکنه. از توی جعبه اینقدر باهاشون بازی میکنه که منم یادش میره.

خلاصه اینکه روزگاری داریم از دست این دو تا کوچولوی شکمو با کارای بامزه شون. از بس دستامو شستم که دستام خشک شده، تصمیم دارم که کمتر بهشون دست بزنم تا مجبور نشم دستامو هی بشورم..

دیروز یه پارچه‌ی گنده پهن کردم روی زمین و جوجه‌ها رو ول دادم رووش. خودم رفتم پای کامپیوتر نشستم. یهو دیدم صداشون در نمی‌آد. نگو اومده بودن دم پای من نشسته بودن رو پارچه و من حواسم نبود. برگشتم که ببینم کجان، پام خورد به حجت و یه متر پرت شد اون ور. آخی اینقده ناراحت شدم.. اعصابم خورد شد حیوونکی. اینقدر نازش کردم و براش دون اضافی ریختم. راستش هیچی‌اش نشد اما دلم ریش شد. داشتم فکر میکردم پس چه‌طور بعضی از آدمای قصی‌القلب یه آدم رو به طرز فجیعی شکنجه میدن؟؟؟ وای خدا یعنی قلب ندارن؟ آدم یه حیوون رو دلش نمی‌آد اذیت کنه چه برسه به یه آدمو... فقط اون لحظه چشمام پر از اشک شد و برای همه دعا کردم.

خوب خوب، دیروز در یه اقدام انتحاری رفتیم  کفش ورزشی خریدیم و فردا قراره بزنیم به دربند. البته صبح خیلی زود... از روز جمعه از همون اول صبحش متنفرم تا آخر شبش.. ترجیح میدم بزنم بیرونو کمتر خونه باشم. امیدوارم که همه‌ی دوستان آخر هفته‌ای خوبی داشته باشن...

پ.ن1: آجی لیلای نازنینم عروسی داداشت مبارک...

پ.ن2: دوست دارم یه جای تمیز پیدا کنم برای شنا. کاش بشه...


نظرات 16 + ارسال نظر
بابای آرتاخان پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 http://artakhan.blogfa.com

جالبه . خوب مشغول شدید با جوجه ها . من عاشق اسمشونم . حیوون دست و پاگیره البته هیچ حیوونی در دست و پاگیر بودن به پای بچه نمی رسه که حیوان ناطقه . به هر حال خوش باشید با حجت و قدرت . راستی واکسنشونو زدید !!!

آره بابای آرتا خان. خیلی سرگرمم کردن. یهو منو آریا به خودمون میاییم میبینیم که مدتهاست بی سر وصدا همینطوری داریم نگاشون میکنیم و هی میخندیم.
از قدیم گفتن بچه دشمن شیرینه. داشتنش یه نعمتیه به خدا اما همه‌‌ی نعمتهای خوب خدا، با خوشی‌ِ مطلق همراه نیستند.
نه فعلاً گفتن خیلی کوچولواند. باید بزرگتر شن برای واکسن....
مرسی که سر زدید...

باران پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:04 http://www.bojd.blogfa.com

خداوند این حجت و قدرت رو برایتان حفظ بنماید اما حیف که بزرگ که شدن باید سرشان بریده شود تا دلتان سیر گردد
اون کسایی هم که بهشون اشاره کرده بودید که چطوری دلشون میاد انسان ها رو شکنجه می کنن خوب آخه اونها آدم نیستند اصلاً گرگ هایی هستند در لباس آدمیت
استخر تمیز اما کمی گران راه هم بشما استخر اریکه ایرانیان در فرحزاد پیشنهاد میکنم
سبز باشد در کنار همسر مهربان و دوقولوهایتان حجت و قدرت

مرسی محمد عزیز. نههههههه من که سرشونو نمیبرم. یه کم که قد کشیدن میبرم می‌دمشون به همون آقاهه، خلاصه یه کاریشون میکنم. شایدم دادم به بابام که توی باغش نگهداریشون کنه.
در مورد اون گرگهای انسان نما به شدت باهاتون موافقم. راستش فکر کردن بهش باعث میشه که احساس کنم قلبم داره منفجر میشه.
هوووووم. از پیشنهاد خوبتون ممنونم. گرونیش مهم نیست. برم ببینم چی هستش؟! بازم ممنون.
برای شما هم آرزوی شادکامی و سلامتی دارم.

فرفر پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:50

سلام خانم گل (بوووووووووووووووووووس)
اومدم بگم خو جای این دوتا یه نینی گوگولی تپلی مامانی بیار بعد یهو یادم افتاد تازه می خوای پله ذهای دانشگاه رو مجددا تی بکشی ، ببخشید اشتباه شد طی کنی :D

اصلا اعصاب جیک جیک و حتی چه چهه هیچ پرنده ای رو ندارم ... از بس هر صبح سرمو می برن ...

خوشحالم که خوشحالید و یه تنوع دادین به زندگیتون

سلام خانوم طلاااااااااا. منم بووووووووووس هزارتا.
:)) آره عزیزم من همچنان باید طی بکشم و هی برم بالا. ایشالله بعد دو سال این طی کشیدن هم تموم میشه و اگر عمری باقی موند و سلامتی، به داشتن یه نینی گوگولو فکر میکنم.
من عاشق پرنده‌هام. اما واقعاً آخر شب که میشه از بس جیکو جیک میکنند میبرمشون میذارمشون توی حموم و درم میبندم که بخوابن.
منم خوشحالم که دوست مهربونی مثل تو دارم.
میبوسمت گلم...

عرفان جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:24

سلام
خسته نباشید
امیدوارم خوش بگذره.
ماهم داریم تو شیراز میریم ورزش

سلام. سلامت باشیدو من هم امیدوارم که به شما خوش گذشته باشه.

سیما جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 http://alamatetaajob.blogfa.com

یعنی من کشته مرده ی اسماشون هستم! خوبه دیگه.به صبا و آریا هم می خوره! ولی من از پرنده بیزارم...زیادی مظلومه.دوست دارم تموم جونورا حتی آدما قدرت دفاع داشته باشن و فقط اکتفا نکنن به جیک جیک و ناله ی موذیانه! مثل یه بچه گربه بیان پنجولت بکشن ولی ثابت کنن که واسه زندگیشون ارزش قائلن....

سلام سیمای نازم. ای الهیی چرااااا؟ من عاشق جوجوهام. آره جیک جیکشون اعصاب خورد کنه اما از حیوونی که حمله کنه خوشم نمی‌آد. شایدم میترسم نیییییدونم :))

سهره جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:23

سلام عزیزم الهی ..اره دیدم وقتی یکیشون چیزی برا خوردن دارن دور میشن و ب کسی از خوردنیشون نمیدن..منم از جمعه خوشم نمیاد یطوریه دوست دارم بیرون بگذرونم..وای برو عزیزم خیلی خوبه و روحت تازه میشه و شادابی.. امید ک امروز بهت خوش بگذره صبای خوبم..شوهرم تعریف میکرد ک توو مجردیش ی خروس داشته ک بزرگش کرده بود ی شب تابستون ک معمولا توو حیاط روی تخت میخوابیده خروسه شروع میکنه ب اواز سر دادن البته شبای قبل هم مثل خروس بی محل اواز میخونده ک از قضا اون شب بیچاره ذله شد و وقتی همه خواب بودن سر نازنینش رو از تن جدا میکنه.. و صبح همه از این ماجرا باخبر میشن ..و الان یاد میارن و میخندن..البته اینو بگم شوهرم ادم سنگدلی نیستا اما حتمی بدجور کلافه خواب بوده ..بهرحال اینم ی خاطره س..ولی کلا ما مثل همیم و از سروصدای جوجه فراری هستیم..دوستت دارم

سلام سهره ی گلم. خوبی؟ جات خالی امروز بهمون خیلی خوش گذاشت و سر حال شدیم و باعث شد که الان احساس بدی نسبت به جمعه نداشته باشم، بر خلاف هفته‌های قبل.
یه بار بابای منم مثل همسر شما از سر و صدای خروس من و داداشیم اعصابش خورد شد. آخه اونم خروس بی محل بود وکله‌ی همه‌رو میبرد.
برای همین همون شبونه سرشو برید و بماند که بعدش چه میگرنی گرفت از وجدان درد :))
والله خود منم الان دیگه برام اعصاب نمونده از بس جیک جیک میکنن، حتی اگر هم یه موقعی خواب باشن من گوشام زنگ میزنه و فکر میکنم دارن جیک جیک میکنن. کلافه شدم :))
منم دوستت دارم خواهر گلم. یه دنیا شادی و خوشبختی و آرامش رو برای تو خواهر نازنینم آرزو دارم.

عرفان جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:32

سلام
خسته نباشید
چقدر این عواطف واحساسات شما من را به وجد میاره کاش همه مردم مثل شما قلبی رئوف داشتند ولی ایا میشه یه روزی ادم قصی القلب تو این دنیا وجود نداشته باشه و همه خوب زندگی کنند؟
موفق باشی

سلام دوست عزیز. سلامت باشین و پیروز. فکر نمیکنم دنیا پاک شه از این آدمای قصی‌القلب والا دنیا که بهشت میشد.
ممنون از اظهار لطفطون. پاینده باشید....

شیرین خانومی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 http://havooo.blogfa.com

جای تمیز برای شنا تو ایران ؟ مگر خصوصی باشه و گرنه ....
چقدر جوجوهات نازی شدن .. راستی چه رنگین ؟
اگه بهشون زیاد گوشت بدی بعد که بزرگتر بشن وحشی میشن و هرکسو میبینن بهش حمله میکنن . من تجربه شو دارم یه جوجه داشتیم که بهش گوشت میدادیم و بعد همین جوری شد

:)) آره والله. اکه خصوصی داشتمممممممم... حیف...
یکیشون قهوه‌ای روشن و تیره است یکی دیگه هم زرد و قهوه‌ای تیره است..
نه دیگه گوشت پیدا میشه توی این دوره زمونه :)) شوخی کردم دیگه شبپره پیدا نکردم. یعنی واقعاً به قصد خوردن طرف بهش حمله میکنن؟ چه باحال....

آبجی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام قشنگیایه من
خوبی خانومم
اینقده خستم به خدا
ممنون بابته اس ام اس
لطف کردی عزیزم حسه خوبی داشت.....
ولی اجویی چرا درس بخونم ؟
عزیزه من من این 3 شنبه ای که گذشت امتحان داشتم.....
بیا بیا بزار دستمو بزارم رو پیشونیت شاید تب داری عزیزه دلم.....
یا اینکه خواب دیدی ؟؟؟؟؟؟
ای جانم
ما سه شنبه ساعته 30/1 از بوشهر راه افنادیم
6 صبح سیراز بودیم و رفتیم کارایه امتحان تا 6 بعد از ظهر گشنه تشنه و با سر درد شدید من
نتونستم حتی یه لقمه غذا بخورم....
دوباره ساعته 9 شب سه شنبه از شیراز راه افتادیم شب حدود ساعته 2-3 رسیدیم خونه
از بس سر درد داشتم نیم ساعته اولی که تو اتوبوس نشسته بودم فقط گریه می کردم.......
خوب صبحم ساعته 7 بیدار شدمو بدو بدو کارایه داداش
این روزا شبا ساعت 4-5 می خوابیدیم 7 صبح بیدار بودیم با کلی کار اخه مراسمو به دلایلی تو خونه گرفتیم ....
و دوبار خونه تکونی کردیم ....
یه روز قبل و یه روز بعد از مراسم
وای نمی تونم چمشامو باز نگه دارم نمی خواستم امروز اصلا بیام نت
ولی نتونستم جلویه خودمو بگیرم بعدشم گفتم باشه امروز مرخصی و نمی رم وبلاگخه دوستام ولی باز نتونستم پیشت نیام......
وقتی فهمیدم تو حساب کتاب امتحانه من داری اشتباه می کنی و ممکنه دعاهات هدر بره گفتم تندی بیام و واست توضیح بدم خواهری من
بوس بوس بوس
ای جان ÷سر شدن ÷س نی نی هات
قدرت و حجت.....
ای جان خدا حفظشون کنه واستون....
بوس بوس

باران مامان ترانه شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:02 http://www.tarlanak.persianblog.ir

صبا جون مرسی که به من سر زدی
این کوچولوها وقتی خوابیدن ازش عکس بگیر

سلام مامان ترانه جون. خوبی شما؟ خواهش میکنم باعث افتخاره منه.
آره بالاخره گرفتم ازشون :)

'گلبرگ شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:08 http://golbarg31.blogfa.com/

قربون دل نازکت بشم

بلا می سر...

سهره یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:01

سلام خوشحالم جمعه خوش گذشت..اما گل خانوم منظورم از حرفای بالا درمورد نشاطت شنا کردن بود..بوسیدم صورت ماهتو خواهر مهربونم

سلام عزیز دلم. خوبی؟اوووووووووووووووووووووووهوووووووووم. وای گفتی شنا و کردی کبابم. هنوز جایی پیدا نکردم که تا 80 درصد حداقل مطمئن باشه..
مرسی خواهرکم که س رزدی...

شیرین خانومی یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 http://havooo.blogfa.com

سلام صبا جون
خوبی فدات شم
این حرفا چیه ؟ اگه دوستا با هم دردودل نکنن پس با کی بکنن؟
میدونی مسئله من اینجوریه که خونواده همسریم خیلی معتقدن به این که ازدواج با فامیل بهتره بعد یکی از داداشای همسری که با یه دختری از شهر خودشون ولی غریبه ازدواج کرده بود زیاد باهم خوب نیستن یعنی زندگی نسبتا سردی دارن . زمانی که همسری اومد و ما با هم ازدواج کردیم همه توقع داشتن که همسری شکست بخوره و برگرده وقتی دیدن اینطور نشد و از اونا هم بیشتر پیشرفت کرد همه شون حسادتشون گل کرد و تا میتونن برای ما مشکل ایجاد میکنن به هر طریقی . حالا بدترشم اینه که دوتا از خاله های همسری منتظر بودن که همسری بره دختر اونا رو بگیره و حالا چشم دیدن منو ندارن و .... هزار تا مسئله خاله زنکی اینجوریه دیگه.
من دیگه برام مهم نیست که چی بگن و چی نگن فقط طاقت ناراحت شده همسریم رو ندارم و کاری هم نمیتونم بکنم اینه که سخته

ای خواهر. مشکل از همین ازدواجای فامیلی هست که آتیش زده بجون ما. الته الان شکر خدا من مشکلی ندارم و جایگاهم رو توی خانوادهِ همسر بدست آوردم. میدونم تو هم بدست آوردی، اما بالاخره مادرهمسرت سنی ازش گذشته و به شدت توی این سن تحت تاثیر حرف اطرافیانه.
این نیز بگذرد. طاقت کن فدات شم..

فرفر یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:31

بلاگفا هم فیلتر شد

جالبیش اینجاست که بلاگفا و پرشین بلاگ که فیلتر شدن جزو سایت های مفید صفحه فیل ترینگ هستند

خیلی باحاله یعنی. دیدی میگن بعضی از مارها هستن که میاد دم خودشو میخوره و میخوره تا به تهش برسه؟ مشال ایناست. ای خدااااااااااااااااا خیلی باحالن...

پریا دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:55

سلام آجی نازم
الهی دورت بگردم که اینقده ماهی
ماهی من نپری یه وقت بری دور دورا نبینمت
دوستت دارم مهربونم
خوبی ؟؟؟؟؟ حالت ؟
قربون مهربونیات بشه پریا که شرمندش میکنی
چندروز پیش اومدم پیشت ایمیلمو بزارم ، انقدر این اینترنت خونه کنده که ارور داد
الهی فدای خوبیهات ، جوجه هات خوبن ؟؟
میلم اینه دوست داشتی بیا نانازم :(savesh کردم فدات شم، مرسی)
دلم برات خیلی تنگ شده ، میبوسمت ، می بغلمت ؛ می دوستمت فراووووووووووون
یه ماچت کنم برم به بقیه درسام برسم

سلام عزیز دلللللللللللم. خوبی فدات شم؟ بابا کجایی تو؟ ببخش چون ایمیلت رو گذاشته بودی، ایملت رو اول save کردم و بعدش حذفش کردم که لو نره...
جوجه‌هام هم خوبن، مرسی قربونت برم.
منم دلم برات تنگ شده یه دنیا. بهت ایمیل میدم فردا صبح.
موفق باشی توی درسات...
منم تو رو ماچ ماچ..

پریا جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 http://missparia2.blogfa.com

کجایی سپیده ی من ؟؟؟؟؟؟؟
ایمیلم نبود ، آدرس وبلاگ جدیدم بود
گذاشتیدم برات الان
بوووووووووووووووووووووووس بووووووووووووس
مواظبت خوت باش

الان میپرم میام پیشت.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد