همسایه2

اون خانوم همسایه‌هه که یادتون هست وصفشون رو گفته بودم.

از اون موقعی که اومد خونه‌مون و در نهایت بیخیالی من رو 6 ساعت تمام علاف خودش کرد حتی این فکر رو نکرد که من میخوام ناهار بخورم و استراحت کنم،،،،، دیگه بهش رو ندادم.

فردای اون روز دوباره اومد جلوی در ورودی، زنگ زد. وای خدا رووو که نیست. منم داشتم روی دستگاه ورزش میکردم. اعتنایی نکردم و به کارم رسیدم.

غروب همان روز از اف اف زنگید که کجا بودی چرا جواب ندادی، گفتم داشتم ورزش میکردم نتونستم وسطش بیام پایین. در پاسخم گفت:واااااااااااااااااااااااااا....

پس فردا دوباره ساعت 3 اومد جلوی در و زنگ زد. تازه کتاب خونده بودم و چشمام داشت سنگین میشد. دلم میخواست بهش فحش بدم. اما بازم اعتنایی نکردم و به خوابم رسیدم. غروب همان روز، از اف اف زنگید: کجا بودیییییییییییییییییی؟ البته با لحنی طلبکارانه که من باید به ایشون توضیح میدادم. گفتم من بعد از ظهرا میخوابم و دوست ندارم استراحتم مختل بشه.

پسون فردای همون روز (دقت کنین که از روو نمیرفت و برای غرور خودش ارزشی قائل نمیشد)، از اف اف زنگید. گفت احساس میکنه که دوست ندارم باهاش رفت و آمد کنم، منم گفتم ببین عزیزم من برای زندگیم برنامه دارم، زیادی رفتن و اومدن باعث میشه، وقتم به بطالت بره. بازم با پررویی بدون اعتنا به حرفای من گفت:

- میخوام بیام بالا لباسی رو که تازه خریدم رو نشونت بدم.

منم پرروتر گفتم ببخش منو عزیزم الان سرم درد میکنه، بذارش برای یه وقت دیگه...

دیگه از اون موقع مزاحمم نشد. تا اینکه یه شب ساعت 10:30 اومد بالا، گفت شوهرش خوابه و دلش گرفته میخواد بیاد پیشم و باهم حرف بزنیم. اما از خودش نمیپرسید که شوهر من که خواب نیییست. لجم گرفته بود، آخه ساعت نزدیک به 11 شب؟؟؟ اصلاً تو چیزی هم میفهمی؟؟؟

دعوت نکردم که بیاد تو و با صدای بلند رو به آریا گفتم، عزیزم یه دقیقه صبر کن الان میام و نشون دادم که همسرم منتظرمه. تازه فهمید و گفت که وای شوهرت خونه‌اسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست؟ گفتم آرههههههههههه. گفت پس میشه شماره‌ی موبایل و خونه تون رو بهم بدی؟ گیر کردم. اما دادم و رفت.

فردا شبش ساعت 11:30 شب اس ام اسی به این مضمون برام اومد: بهم زنگ بزن یکم باهم بحرفیم. محل نذاشتم بهش. فردا صبحش زنگ زد به خونه و گفت چرا زنگ نزدم و براش توضیح دادم که شبا که همسری خونه‌است، دوست دارم تمام وقتم رو در کنارش باشم و اصولاً موبایل رو بیخیال میشم...........

برام عجیبه. یه آدم چه اصرای داره که اینقدر سبک شه. مثل روز برام مشخص شد که دلیل بی احترامیهای شوهرش بهش، همینه که هیچ غروری نداره. منم دوست دارم با خانوم همسایه‌ام دوست باشم، اما دوست ندارم مدام از مادر شوهرم بگم و پشت سر خانواده‌ی همسرم حرف بزنم، دوست ندارم از موارد چیپ و بعضاً مزخرف حرف بزنم.

دوست دارم در مورد چیزای جدید حرف بزنم. دوست ندارم وارد زندگی کسی بشم، وقت و زمان هم نشناسم و مدام مزاحمت ایجاد کنم. برام خیلی جالبه که خانوم طبقه اولی هم همین رفتار رو باهاش داشته، اما هنوز نفهمیده....

هنوزم صداهای این زن رو که مورد بی حرمتی شوهرش قرار میگیره، گاه و بی گاه میشنوم و اشکم در میاد. ای کاش میتونستم کمکش کنم، اما این زن هیچ کمکی رو نمیخواد، الزاماً یه گوش مفت میخواد تا مباحث خاله زنکی خانواده‌ی همسرش رو یه ریز توضیح بده....

الان میفهمم، که دلمون نباید به حال خیلیها بسوزه که بدبختن و این حرفا. خیلی اوقات (نه همه موارد) رفتار دیگران با ما، آیینه رفتار خود ماست...

نظرات 24 + ارسال نظر
شیرین خانومی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:41 http://havooo.blogfa.com

یعنی من اولیم ؟
وای که چقده لجم میگیره ازین جور آدما که هیچ حد و حدودی رو رعایت نمیکنن و به خاط مسائل بی ارزش هم خودشون و هم دیگرانو آزار میدن. خوب کردی نذاشتی بیشتر ازین مزاحمت بشه .
برای داشتن یه مامان واقع بین بهت تنبریک میگم . قدرشو بدون چون خیلی از مامانا حاضرن آینده و همه ی زندگی بچه شون رو به خاطر خواسته های خودشون نابود کنن البته شاید اصلا بهش فکر هم نکنن ولی به هر حال براشون بی اهمیته

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــله، جایزه‌اتم یه ماچ گنده‌ است :*
آره شیرین جان، شما هم که از این همسایه‌های سمج داشتین و میدونی که من چی میگم. مجبورم به خاطر خودم و زندگیم از این آدما که در واقع نوعی آفت هستند، دوری کنم.
ممنون فدات شم. آره مامان من خیلی برای ماها فدا بوده و هست هیچ وقت احساسی با قضایا برخورد نکرده. شاید اونقدر که بابام احساسیه مامانم نباشه. فداش بشم من....
مرسی دوست نارنینم که سر زدی. برات آرزوی بهترینها رو از هر چیزی دارم...

VpnServ Group یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://www.vpn-serv.in

وی پی ان سرو ، قدرتمندترین سرویس ارائه دهنده خدمات "وی پی ان" با قیمت مناسب و پشتیبانی 24 ساعته . آیا نمیدانید "وی پی ان" چیست ؟ توضیحات تکمیلی را از سایت ما مطالعه کنید : www.1.vpnserv.info

علیرضا یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:34 http://morghehava.blogfa.com

خیلی بد آدم همسایه بد و مزاحم داشته باشه.
بدتر اونه که آدم نفهمه باید چطوری رفتار و زندگی کنه.
صبا جان تو این دنیا همه جور اخلاق و رفتار و فرهنگی پیدا میشه. نمیشه کاریش کرد. نهالی بوده که کج رشد کرده. نمیشه صافش کرد. اگر هم بشه در ید قدرت من و شما نیست. باید بفهمه و بخواد.
براش دعا کن که بفهمه.

آره علیرضا جان، واقعاً آسایش از آدم سلب میشه. باز خوبیش اینه که جز دعواهای گاه و بیگاهشون، سر و صدای دیگه‌ای ندارن.
از مثال "نهال"، خیلی خوشم اومد. حالا که فکر میکنم، میبینم که واقعاً نهال کج رشد کرده رو نمیشه صافش کرد.
براش دعا میکنم. خیلی اوقات که یادم میادش براش دعا میکنم.
مرسی برادر نازنینم که بهم سر زدی...
پاینده باشی...

Farhad یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:50

Salam abji!
Zereshk!Maro bash kha30m khune ke chatr bendazim!
Khayli jaleb roki!Khobe!

سلام دااش فرهاد... به خدا اگر در آینده که ازدواج کردی، زنت این جوری بود، اومدین خونم،جفتتونو پرت میکنم مستقیییم تا بوشهر :)) :))‌ :))
من قبلاًها خیلی رودرباسی گر بودم، اما اینقدر ناملایمات دیدم که حسابی تغییر کردم....
مرسی داداش گلم که سر زدی...

Farhad یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:59

Salam abji!Man zode ke poshte gosham makhmali beshe zan begiram!
Badesham to ke kha30si maro asan ra nemidi(shokhi!)
ziad asab nadaria!(jedi)
bichare dash aria!(?!?!?!)

من خسیسم؟ خوب آره یکم خسیسم :))
در مقابل ادمایی که جز خودشون به هییش کی فکر نمیکنند،اصلاً اعصاب ندارم. اما یکی مثل آریا که همیشه منطقش و اخلاقش، نشون دهنده‌ی پیرزوی درونیشه، همیشه آرومم و منطقی....

باران جان یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:33 http://rainy-memories.blogfa.com/

سلام صبا خانم
از وبلاگ سیما جون دیدمتون .
واقعا که چه همسایه ای .
اما چقدر خوشم اومد که صادقانه باهاش برخورد کردید .
به نظرم اگه بازم اومد بهتره رک و پوسن کنده بهش بگید که اصلا خوشتون نمیاد وقتی همسرتون خونه هست با کسی مراده داشته باشید و در بقیه اوقات هم وقتتون =ره
می دونی شاید آدم برای درد دل گاهی از کسی حالا مادر یا حتی مادر شوهرش حرفی بزنه . اما به نظرم پیش یه دوست خیلی فرق داره تا پیش درو همسایه که بعد هم بشینن حرف آدم رو همه جا پخش کنن
ببخشید اول آشنایی چقدر حرف زدم
از آشنایی تون خوشحال شدم

سلام باران گلم. احوال شما؟ بذارین بگم از آشنایی با شما خیلی خوشحالم و اگر اشتباه نکرده باشم، شما رو در وبلاگ مامان گلپونه و آجی لیلای نازنینم هم دیدم اما توفیق اینو نداشتم که آشنا بشم باهاتون. خیلی خوشحالم که به وبلاگ من اومدین، امیدوارم دوستان خوبی برای هم دیگه باشیم. من هم حتماً خدمت میرسم.
راستش در خصوص رک گویی و برخورد صادقانه باید بگم که یه بار آریا بهم گفت "با یه بار صادقانه برخورد کردن، خودت رو از صد بار قایم موشک بازی نجات میدی". من خیلی رودباسی گر بودم و این همیشه دردسر ساز بود، اما این حرف آریا به دلم نشست و خودم رو تغییر دادم. اگر دوباره این خانوم اومد، باید دیگه بزنم به سیم آخر و دیگه آخر رک گویی بشم. بله من هم با شما موافقم، درد دل پیش کسی که مدتهاست میشناسیش و میدونی رازداره، اتفاقاً خیلی هم خوبه و آدم هم سبک میشه و هم مشورت میگیره، اما به قول شما نه در رو همسایه...
خیلی خوشحال شدم که پیشم اومدی، نه گلم زیاد حرف نزدین.. نظراتتون برام ارزشمنده، و افتخار میکنم به دوستی با شما...
پایدار باشید...

سیما دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 http://alamatetaajob.blogfa.com

صبا جون دوست گلم در مورد خاطراتت از شمال،باید بگم من هم خیلی وقتا همی غرور مادرانه رو تو چشمای مادرم دیدم. که چقدر دوست داشت و داره زندگی من وخواهرم عالی باشه ولی هیچی نمیگه.پدرم هم همین طوریه و این جور مواقع من می مونم و یه وجدان ورم کرده ی پر درد که یعنی من واقعا دختر خوبی براشون بودم؟ یا فقط شدم یه گلوله ی دردسر؟
در مورد خانوم همسایه باید بگم عالیه که جوابش رو میدی و دلت نمی سوزه و تو معذورات گیر نکردی...بعضی ها ذاتا مزاحم و بی مبالات هستن . حالا بحث احترام به خود که یه بحث عقلانیه که گمون نکنم این خانوم چندان در این وادی ها باشه...پس بهت تبریک میگم بابت محکم بودنت!

خدا مامان و بابای گلت رو حفظ کنه برات قربونت برم.چرا فکرای بد بد میکنی سیما؟ اصلاً بچه یعنی دردسر.. اما شکر خدا شما که همیشه دختر خوبی برای والدینت بودی و هستی، همین موفقیتهایی که کسب کردی خودش بالاترین افتخاره براشون. حالا تو یه مرحله از زندگی دچار مشکل شدی و این به این معنا نیست که اونا رو ناامید کردی. پدر و مادر برای همینن که در لحظات حساس ما رو رهنمایی کنن. پس دختر خوبی بودی براشون. اینو مطمئن باش...
در مورد همسایه‌مون هم باید بگم که اینکه بتونی پشت اف‌اف یا تلفن صحبت کنی، کمتر رودرباسی میکنی :)) اما کلاً من آدم زیاد معذوراتی نیستم. مرسی گلم. خوشحالم کردی که اومدی.

لیلی_مجنون دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 http://majnoonforever.blogfa.com

وای چه همسایه ای خوب کاری کردی که بهش رو ندادی مطمئن باش اگه پاش بیافته حرفهائی که از تو نشنیده به این و اون میگه

از کسی که جلسه‌ی اول آشنایی به شدت اظهار تنفر از همسرش میکرد و ریز و درشت زندگیشو بر ملا کرد، هر کاری بر میاد. دلم براش میسوزه....

فرفر دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12

سلام خانومی
خب شاید رفتارهای همسرش و کوتاه اومدن هاش برای حفظ زندگی (مردگی) باعث شده که غروری براش نمونه .... شاید نبود یه پشتوانه برای ترغیبش به محکم بودن و حفظ غرورش ....
نمیدونم ... در هر صورت اونم مقصر نیست ..
از لحاظ زندگی شخصیت کاملا کار درستی کردی و برخورد درستی باهاش داشتی ....

سلام فرفر جونم. خوبی؟
تو کجایی؟ چرا وبلاگت حذف شده؟ یه خبری بهم بده که کجایی خوب؟
ممنون گلم. نمیدونم شاید همین باشه که شما میگی شایدم نه! به هر حال آدما باید یه کم با توجه به برخورد اطرافیان به خودشون بیان.
مرسی فر فر جونم. زودتر بیا بهم بگو که کجایی و چی کار کردی!!

باران جان دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 http://rainy-memories.blogfa.com/

عزیزم سلام
خیلی خوشحال شدم که بهم سر زدی
و منم خوشحالم از آشناییت
حرفی که شوهرت زده دقیقا درسته
منم معتقدم که خیلی بهتره که آدم از اول فاصله اش رو حفظ کنه تا اینکه به خاطر رودربایتسی
مرتب مجبور باشه خودش رو معذب کنه و هی قایم موشک در بیاره
قربانت

سلام باران گلم. ممنونم ازت عزیزم... پس مثل خودمییییییی ،رک و صریح این خیلی خوبه. البته من در بعضی از موارد به شدت رو در باسی دارم، اونم گاهی اوقات با مادر همسرمه. ایشونو دوست دارم، اما رودباسی در برخی موارد با ایشون کار دستمون میده که دارم کم کم روش کار میکنم که برطرفش کنم.
مرسی گلم که سر زدی، دوست خوب و جدید و مهربون من....

میترا و میلاد دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:21 http://avay-e-khial.mihanblog.com

سلام صبا جان.خوبی؟کار درستی کردی.وقتی یه نفر اخلاقش و عقایدش به آدم نمیخوره نباید رابطه ای رو باهاش شروع کرد.مخصوصا همسایه که همیشه هست. از وبلاگت بر میاد که دختر آرومی هستی و زندگی آرومی داری. شاد باشی همیشه عزیز دلم.

سلام میترا جونم. خوبی؟ ممنون.
زندگیم آرومه خدا رو شکر و همیشه از این بابت خوشحالم. خودم هم آرومم، اما امان از روزی که بخوام پاچه بگیییییییییییییرم :))
ممنون گلم، همین طور شما و آقا میلاد...

آبجی دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:32 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

واییییییییی هواسم باشه دیگه وقت و بی وقت مزاحمه اجوم نشم ......
ترسیدم خیلی ترسیدم ....
الان کم مونده ....
ای جانم فدات بشسم قشنگیایه من خوبی خانومی
جالب بود یعنی واقعا اینجوری بودددددد
خدایه من

باز خوب می تونی جواب بدی من نمی تونستم
یعنی شاید در روش باز نمی کردم ولی اگه دفعه بعد ازم می پرسید می گفتم خونه نبودم و نمی گفتم بودم و بر نداشتم ....
ای جانم خیلی عالیه که قدرت نه گفتن داری این نشون دهنده ثباات شخصیته اجومه
ای الهی قوربونش بشم
بوس

تو که رو چشششششششششم من جا داری آبجی. تو که عزیز دلمی. هر موقع بیای رو چشمام میذارمت آجی لیلا جونم. من و تو که حرف مشترک باهم زیاد داریم و میتونیم با هم درددل کنیم اما این خانوم دخالت میکرد تو کار من ،و کار بجایی رسیده بود که حتی به رفتارای آریا هم ایراد میگرفت که چرا شوهرت مثلاً موقعی که بهش سلام دادم، وای نستاد منو نگاه کنه. یا چرا آریا موهاشو صبحای زود سشوار میکشه صداش تا پایین میاد ( آریا و سشوار؟؟؟؟؟؟؟؟) اصلاً بکشه، به تو چه؟ مگه من میگم صدای کتککاری شما، تمام تن ما رو میلرزونه. به خدا لیلا، یا بار خواب بودیم، شوهرش ساعت 12 شب چنان عربده ای زد که چشمای آریا یهو باز شد و فکر کرد خواب دیده. تموم شیشه‌های ما میلرزید. آخر فهمیدیم که مادام موسیو دارن سوووووووووسک میکشن :))‌:))
آره آبجی جونم، شما خودت رو با همچین آدما بی فهم و مبالات، یکی نکن. شما که گلی و خانوم و با وقار و فهمیده. کاش زن داداشم بودی لیلا.
قربونت برم در مقابل آدمایی که نمیفهمند، خوب هم باشی، به هر حال نخواهند فهمید، چون از نوک دماغشون جلوتر، رو نمیبینن.
میام پیشت جیگر من...

پریا دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:24 http://missparia2.blogfa.com

سلام صبای خوشگلم
خوبی ؟
دورت بگردم مرررررررررررررررررررررررررررررسی
آره کولاک کردم ، یعنی انقلاب مخملی بوداااااااااااااااااااااا ،یهو منفجر شد
منم امیدوارم گلم
منم دوست دارم سه تایی مون بریم یه جایی مثل جنگل ، چه میدونم یه جایی که بدویم ، جیغ بزنیم ، بخندیم ، گریه کنیم ، بی هیچ دغدغه و به دور از چشمهای متعجب غریبه ها ...

راستی این همسایه تون چقدر سیریشه هااااااا ، چه خوب کردی بهش گفتی ..چقدر مردم پررو شدن !!!!
میییییییییییییییییییییییییییییییییییبوسمت ،
میییییییییییییییییییییییییییییی بغلمت ،
مییییییییییییییییییییییییییییییییییییییدوستمت

سلام پریای نازم. خوبی؟
عجب انقلاب مخملی بوداااااااااااااااااااا. کیف کردم، کلی شعر بارون شدم یهو.
وای فکر کن، 3 تایی تو جنگل، جیغ بزنیم، حتی گریه کنیم و بخندیم. چه حالی داره... یعنی میشه؟؟؟!!
آره بابا این خانومه رو که ردش کردم و رفت و خودمو راحت کردم.
مرسی گلم که پیشم اومدی. پیشت میام حتماً
بوووس بوووسی...

فرفر دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:06

از وبلاگم خودم داشت حالم به هم می خورد .. همش غر غر بود دیگه
دارم با چندتا از هم دانشگاهیام رو یه پروژه کهر می کنیم ... به نتیجه هم نرسیم برا من یکی خیلی مهم نیست ... مهم اینه اوقات خوبی رو با هم داریم آخی ولی بچه ها خیلی دلشون می خواد به نتیجه برسن ... دعامون کن
دوست دارممممممممممممم
راستی قصد ندارم دیگه وبلاگ بنویسم ... اگر مجبورم کنن بر میگردم همون قبلی و شعر فقط می نویسم ....

خوب مگه چش بود؟! یه جایی بود که غرغراتو مینوشتی توش دیگه...
آی آی. نمیشه پس من چی جوری بهت سر بزنم؟! بیا همون قبلیه رو راه بنداز ایشالله.
خیلی خوبه که با همدانشگاهیها سرت رو این تابستونی گرم کردی، براتون دعا میکنم. حتماً خدا کمکتون میکنه. مرسی که اومدی.. بازم بیا...
میدوستمت :*

بابای آرتاخان سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 http://artakhan.blogfa.com

سزای پرروها پرروییه . بعضی آدما هستن که اصولا نباید تحویلشون گرفت . بذار ناراحت بشن چون اگه اونها از دست ما ناراحت نشن برای ما ناراحتی ایجاد می کنن . اصولا خوب نیست آدم دشمن نداشته باشه . کسی که دشمن نداشته باشه و بخواد همه رو راضی نگه داره به خودش ظلم بزرگی می کنه .

ناراحتی همچین آدمایی سر سوزنی برام اهمیت نداره و به قول شما من که نمیتونم هر آدمی رو از خودم راضی نگه دارم..
مرسی از حضورتون بابای آرتا خان...

آبجی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام جوجویه من
سلام عزیزه دله من
سلام همدمه من
ای جانم فدات بشمخواهری ....
جدی
ای داد بر من دیدی چی شد .....
یعنی من به این بدی رو حاضر بودی عروس خودتون انتخاب کنی....
اونوخت همش دقت می دادمااااااا
ای جانم ان شالله نی نیم عروستون بشه ....
قول می دم یه دختر خوشگل کرد دنیا بیارم شبیه خواهر شوهر بزرگم .....
ای فدات بشم عزیزه دلم
کجایی خواهری ....
چی کارا می کنی ....
راستی نمی خوای واسه مهر خودت و اماده کنی ؟؟؟
مطالعه ای چیزی ؟؟/
در مورد درسااااااا و رشتت....
ای جانم فدایه اجوم بشم ...الهی منم وقتی خوندم داداش ارایا چشاش گرد شد یهو بی اختیار چشام گرد شد ....
دوست دارم هوارتا
هزار تا هم بوس

راستی آجی، فعلاً که نمیخوام دورو بر درس مرس بپلکم. شایییییییییییییییییییییییید شهریور یه کارایی و مطالعه‌ای چیزی کردم :)

باران مامان ترانه سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:43 http://www.tarlanak.persianblog.ir

ماشالله رو که نیست سنگ پای قزوینه.
ولش کن بابا بره پی کارش . این جور زنها بیکارن و دنالی یه نفرن که باهاش خاله زنکی کنن

:))‌ :))‌ :)) این ستگ پای قزوین رو خوب اومدی دوست نازنینم. به عبارتی: بر سیه دل چه سود خواندن وعظ، نرود میخ آهنین بر سنگ...
مرسی گلم. دو روزی نبودم.. حتماً بهتون سر میزنم...

باران سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:27 http://bojd.blogfa.com

آفرین میگم به شما
چقدر قشنگ جوابشو میدی
واقعا بارک الله
اینجور نخاله ها حقشون همینه
کاش منم میتونستم اینجوری باشم

سلام دوست خوبم، محمد عزیز. ممنونم. اگر یه کمی تمرین کنیم حتماً میتونیم این حس خجالت و تقید و رودرباسی گری رو در خومون کم کنیم. گرچه من خودم در بسیاری از موارد خیلی خجالتی‌ام. اما دارم بهتر میشم.
مرسی که سر زدید. ببخشید که دیر تایید شد، یه دوروز نبودم... بهتون سر میزنم حتماً.

آبجی شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

لام عزیزه دلم
سلام قشنگیایه من
دیدی دیدی اجو پریایی رفت و تنهامون گذاشت.....
ای جانم فدات بشم
کجایی تو عززیه دلم
خبری ندارم ازت ؟
دلم شور می زنه اتفاقی که نیفتاده ؟
/الهی فدات بشم
بلاگفا مشکل داره نه می شه نظر خوند نه نظر گذاشت
از همینجا باهات حرف می زنم عزیزه دلم
به خدا خیلی .....
بقیشو خودت بخون ....
بوسسسسسسسسس

سلام آجویی. خوبی فدات شم. صبح زود آنلاین شدم و پستت رو خوندم اما همون جور که گفتی کامنت دونی خراب بود. البته این مشکل از ۵ شنبه بود و تا حالا درست نشده. منم رفتم بیرون یه سری کار داشتم باید انجامشون میدادم.
آخی آجی میای تهران؟!! به سلامتی. آخر جنگ مغلوبه شد؟ اوضاع چطوره؟
کاش بتونم ببینمت آجویی. کاااااااااااااااااااااااش
پریا رو نمیدونستم که رفته سفر.... الان میرم بهش سر میزنم. باور کن اجی فقط به تو سر زدم. اینقده سرم شلوغ شده این چند روزه فرصت کافی ندارم...
میبوسمت...

آبجی لیلا یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 http://noghtekhan.blogfa.com

سلام قشنگیایه من
سلام عزیزه دلم
صبح زیبات بخیرو شادی و نور
الهی فدات بشم که این بلاگفا باعث شده ....
ولش کن
من می ام اینجا واست می نویسم اجومم همینجا واسم جوابشو بده در مورد تهران .....
خواهری نمی دونی چقد دلم پر پر می زنه و.اسه یدنت ...

سلام فدات شم خوبی؟ فقط این قسمت نظرت رو گذاشتم بمونه که گفتم بقیه‌اش سریه. آجی برو یاهو برات پیغام میذارم...

آفرینش یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:18 http://avaze-goghnoos.blogfa.com

سلام خانوم ماه کم پیدا
دو سه روزی رفتم وبلاگ قبلیم . خوشحال میشم سر بزنی

سلام عزیز دلم. فدات شم. ممنون از همه‌ی خوبیهات. حتماً بهت سر میزتنم. مرسی که خبر دادی.

باران سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 http://www.bojd.blogfa.com

معلوم هست کجایی صبا خانم ؟
نکنه گرفتار خانم همسایه شدی ؟

سلام محمد عزیز. نههههههه. یکم سرم این چند روزه شلوغه.. حتماً بهتون سر میزنم.

عسل شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 http://ghasedak26.persianblog.ir

عجب همسایه ای داری
منم یکی از این همسایه ها دارم تو 2 3 پست قبلی نوشتن
ظاهرا همه جا از این همسایه ها که رو اعصاب ادم راه برن هستن

سلام عزیزم. ممنونم که سر زدی. بله اون پست مربوطه‌ی شما رو خوندم و کلی هم حرص خوردم از دست این همه دلرحمی مامانتون.
همیشه شاد باشی..

اذین چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:29 http://notekonkor.blogfa.com


واای پس بدتر از همسایه منم هست تو این دنیا
همسایه طبقه بالای من صاحبخونمونه.گیر دادناش زیاد بود و روش هم زیادتر.فک میکرد برده آورده.بعد از ظهرا که میرفت مهمونی منو از خواب بیدار میکرد که شوهرش که از سر کار میاد من درو زود وا کنم که شوهرش زنگ خونه خودشونو نزنه مبادا آقا پسر ۱۶ ساله اش از خواب بیدار شه
یه بار اومد طلبکار و با دعوا که فلان روز من در زدم واسه چی وا نکردی؟من پسرم خونه خواب بود صدای زنگ. نشنید فک کردم یه بلایی سرش اومده.فقط نگو خونه نبودی چون خودم کفشتو دیدم تو جا کفشیانگار من همین یه جفت کفش رو دارم.
خولاصه منم داستان داشتم تا این خانم رو کیشش دادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد