تولدی دوباره!

سلامی دوباره به همه دوستان و همراهانم.

خوب من حالم خوبه و احساس یه بچه‌ای رو دارم که تازه متولد شده. مشکلم هم برطرف شد و پس لرزه‌هاشو یه چند روزی تحمل کردم و الان، خوبم.

شاید بعد از اون روزهایی که مادرم رو توی بیمارستان پرستاری میکردم، این هفته‌ی اخیر، جز بدترین روزای عمرم بود و احساس میکردم تحملش از حد من خارجه.

همون طور که گفتم اون شب تا خود صبح خواب به چشمام نیومد، صبح هم چشمای پف کرده‌امو از آریا پنهون کردم و نذاشتم چیزی بفهمه. نمیخواستم فکرشو مشغول کنم چون خیلی سرش شلوغ بود و ضمن اینکه نمی‌خواستم موقعی که خیلی عصبانی هستم باهاش صحبت کنم. میدونین موقع عصبانیت آدم فقط میخواد خودش رو تخلیه کنه و روح آسیب دیده‌شو. همین. اما نمیتونه راه درست رو پیدا کنه. اون روز از آریا خواستم زود بیاد خونه. وقتی اومد، خیلی کنجکاو بود که چرا ازش خواستم زود بیاد. بهش پیشنهاد دادم که بریم یه جای آروم. دلم میخواست بریم یه جایی که آروم باشه و بتونم با آرامش حرفم رو بزنم، در و دیوار خونه داشت منو میخورد. آریا هم با نگاه کنجکاوانه‌اش، پیشنهادم رو قبول کرد. توی این فلاسک کوچیکا به اندازه دونفر، چای گیاهی دم کردم و با خودمون بردیم طرفای ونک. خاطره‌انگیز ترین مکان عمرم. من عاشق ده ونکم و آب و هواش بهم جونی دوباره میده و منو میبره به گذشته‌ها. خلاصه رفتیم اونجا و آروم آروم شروع کردم به صحبت کردن. ذهنمو قبلش جمع و جور کرده بودم و به خودم قول داده بودم که نذارم خشم به سراغم بیاد. دستای آریا تو دستام بود. خودم هم نمیدونم چطور شد، اما یک آن متوجه شدم که صورتم خیس از اشکه و آروم آروم دارم تموم دلمو میریزم بیرون. آریا خیلی متین و آروم به همه‌اش گوش داد. خیلی بعدش با هم حرف زدیم و به یه نتیجه‌ی مشترک رسیدیم. احساس آدمی رو داشتم که دوباره متولد شده. سبک بال شده بوده بودم گرچه هنوز یکمی مغموم بودم اما اصل بار از روی دوشم برداشته شده بود. باهم چای گیاهی رو خوردیم. لامصب آب روی آتیشه اینقدر آروم بخشه. چایی که مامان و بابای نازنینم با دستای خودشون از بالای مرتفع‌ترین کوهها چیده‌اند.

ببینین عزیزان، مهم  نیست که مشکل من چی بوده، مهم اینه که الان حلش کردم. مهم اینه که تونستم خونسرد باشم و فهمیدم باید در مقابل مشکلاتت آروم باشی و با آرامش پیش بری، عصبی نشی و خوب فکر کنی. آریا بعدش بهم گفت که از رفتار آروم و منطقی و خانومانه ات خیلی خوشم اومد. البته من هم کلاً آدم پر سر و صدایی نیستم.

راستش الان واقعاً خوبم . اما هفته ی پیش قلبم خیلی درد میکرد، خودم هم ترسیده بودم، به آریا چیزی نگفتم و یواشکی رفتم اورژانس و خواستم فشارمو بگیرن. دکتره وحشت کرده بود از فشار بالای خونم و سریع یه قرص صورتی داد بهم و خوردم، گفت از فشار عصبیه  باید آروم باشی و حتماً حتماً گریه کنی. گفتم گریه کردم آقای دکتر. با خودکارش یه ضربه ای زد به پیشونیم و گفت، نه کم بود. خواست برم نوار قلب بگیرم که نرفتم.

الان خوبمو از مهمون های یه شبه هم خبری نیست. 28 همین ماه هم سالگرد ازدواج من و آریاست. سومین سالگرد ازدواجمون. خدایا چقدر دوستش دارم.....

نظرات 37 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:14

از دست تو... امیدوارم خوشبختی رو مثل 3 سال گذشته ، در آینده هم لمس کنی و باهاش زندگی کنی...
میبوسمت همکلاسی

منم تو رو بوس. به امید پریدن تو

چارکوه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:45 http://charkoh.blogfa.com/

سلام. خوشحالم که دوباره سرحال و قبراق برگشتین. راستش برای پست قبلیتون هر چه فکر کردم نتونستم چیزی بگم. آخه من تو این لحظات واقعا میمونم چی بگم. مخصوصا که آدم از مشکل چیزی ندونه و صاحب مشکل هم فرد عاقل و فهمیده ای باشه. از این حرفای تکراری هم خوشم نمیاد. به هر حال این حرفا به مزاق من که خوش نمیاد به کسی هم نمیگم.
البته ی حدس هایی با خوندن پست جدیدتون در مورد مشکلتون زدم (ببخشید فضولیه ولی من یک کم بیش از اندازه رکم) و همش هم حس میکنم درسته ولی بازم میدونم که فقط ی حدسه.
زندگی به کامتان. سالگرد ازدواجتان هم پیشاپیش مبارک. روزهای خوبی داشته باشید بانو.

سلام برادر خوبم. ممنون از اینکه به یاد خواهر کوچیکترتون هستین و میان بهم سر میزنین، راستشو بخواین برای من هم سخته که توی شرایطی سخت و خاص، با کسی حرف بزنم و گاهاً نمیدونم چی باید بگم. به هر حال ممنونم از اینکه به یادم بودین.
نمیدونم حدستون چی بوده اما میتونم یه حدسایی بزنم
فعلاً که شکر خدا حل شده و میخوایم برای همیشه خوشبختیمونو جشن بگیریم.
برای شما هم بهترین روزها رو آرزو دارم همراه با سلامتی و موفقیت روزافزون.
جاری باشید..

باران یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:09 http://bojd.blogfa.com

سلام
خدا رو شکر که همه چی آرومه !
من چقد خوشبختم !
اما دوست خوبم آفرین به تو که روش حل مسئله رو بخوبی می دونی .
حس میکنم مقصر قضیه همون مهمونای یه شبه بودن اما هر چی که بود مهم نیست مهم اینه که تو و آریا همدیگه رو دوست دارین و همو درک می کنید.
موفق و پاینده باشید

سلام محمد عزیز، برادر خوب و مهربانم. واقعاً همه چی آرومه،من چقدر خوچبختم
ممنونم از شما، زندگی میدان تجربه‌ست و بالاخره باید راه دست و پنجه نرم کردن با مشکلات رو یاد گرفت. اما قضیه مربوط به مهمونای یه شبه نبود فکر میکنم برای دوستان یه بیست سوالی گنده ایجاد شده
ممنون دوست عزیزم. ایام یه کامتون انشالله

باران یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:10 http://bojd.blogfa.com

راستی قالب نو مبارک
قشنگتر شده و بدون مشکل در بالا آمدن .

ممنون، میخوام بازم روش کار کنم، اگر بازم مشکلی داشت حتماً بهم بگین. ممنون میشم

باران جان دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 http://rainy-memories.blogfa.com/

سلام عزیز دلم
خوشحالم که خوب و خوش و سرحال می بینمت
واقعا می گم خوش حالم
راست می گی آرامش خیلی خوبه و چه خوبه که آدم بتونه تو عصبانیت خودش رو کنترل کنه . منم یکی دو بار سعی کردم و انصافا خوب جواب داده
امیدوارم مامان زودتر خوب بشن
و هرگز دیگه مشکلی نداشته باشی .
زندگیتون پر از مهر و عشق باشه
یادت نره خنده ات را از آریا نگیر
راستی طرح نو مبارک . اول فکر کردم اشتباهی اومدم

سلاااااااااام به روی ماهت قربونت برم. خوبی خواهرکم؟
ممنون از اینکه به خاطر خوشحالیم، خوشحالی. همین یه دنیا برام ارزش داره.
راستش مامان من الان حالشون خوبه، این قضیه مربوط به دوسال پیش بوده.
باران جانم، امیدوارم به جای یکی دوبار، همیشه آرامش بر روح و جانت حکمفرما باشه، گرچه زندگی هیچ وقت بی مشکل نیست. بالاخره زندگی صحنه ِ مبارزه‌است دیگه...
ای جاااااااانم، چشم خنده‌امو از آریا نمیگیرم. اتفاقاً دیروز شعر کامل رو براش خوندم و کلی کیف کرد.
راستی ممنون به خاطر تبریکت بابت قالب. خیلی وقت بود که میخواستم عوضش کنم، وقت نمیکردم...
وای چقدر حرف زدما. خودش یه پست شد
میبوسمت فدات شم، قدم به چشمام گذاشتی و اومدی.
بووووس بوووسی

آبجی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام آجویی صبوره من
خوبی گلم
الان ساعته ۹ صبحه باز عذاب وجدان دارم واست بنویسم
همش فکر می کنم با نوشتنم از خواب بیدارت می کنم قشنگیااااااااا
الهی فداش بشم ......
خوبی خواهری ....
گفتی نپرسید نمی پرسم و به خواستت احترام می زارم هر چند دلم مثل سیر و سرکه می جوشه .....
ولی ان اشااله هر چی هست خیر باشه .....
واقعا عالی و حساب شده بر خورد کرده
همیشه به اجوم افتخار می کنم و خوشحالم برایه داشتن همچین خواهری کناره خودم ....
عزیزه من قلب ....
اجویی چرا اخه ...
تو رو خدا برو حتما دکتر ...
می دونم صد درصد به خاطر فشار زیاد بوده ....
تو رو خدا ولی حتما حتما برو دکتر و به نوار قلب بسنده نکن ... حتما اکو بگیر از قلبت ژشت گوش ننداز
الهی خواهری فدات بشه ...به قوله شوشو دای دردت وگیانم
دردت بیاد واسه من .....
می بوسمت عزیزه دلم ...
چایه کوهیییییی خوب فرموله این معجون آبه حیات و به ما هم بده .....

هووووم سومین سالگرد عروسی
جونمی جون جونمی جون
ای چانم ان شالله سالگرد هزارمی...
وای خدایا
فکرش و بکن اجو قشنگه من ......
برنامت چیه ؟؟؟؟
الهی فداش بشم ...
ان شالله روز به روز کنار هم جوونتر بشید و همیشه خدا و شادی و آرامش تو زندگیتونو قلباتون جاری باشه ...
الهی ۳ سال می بینی چه زندگی مثل برق و باد می گذره ....
چشم رو هم بزاری می گی ۲۸ مردادهو ۳۰ مین سالگرد ازدواج من و بابابزرگتون ...
البته به نوه هاتون می گیدااااااااااااااا
بوس بوس بوس
یه عالمه بوس
در مورد نظرات مظر خاصی نبود فقط یه دونه اول اولیا که همه رو جواب دادم
و یه دونههم دیروز که گفته بودی فکر می کنی نظراتتون دستم نمی رسه
نمی دونم شاید باز بلاگفا قاط زده
می بوسمت عزیزه دلم
وای چرا امروز هر ی می بوسمت سیر نمی شم ....
بوس بوس بوس بوس بوس بوس

چاکریم آجی. ایشالله با نوه‌ نتیجه‌هامون سالگرد ازدواجمون رو جشن بگیریم، توی جشن تو، یواشکی تو گوشم بگی: "نگاه کن آجی، دورت بگردم چقدر نوه‌ی من به نتیجه‌ی تو میادااااا"
منم بگم:" فدات بشم آجویی، آخه نوه ی تو که فعلاً کار نداره، باید یه کاری پیدا کنه، بــــــــــــــــــــــــــــــعد"
میبینی تو رو خدا چقدر سر خوشم

آفرینش دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:00

از این پستت هم خوشحالم هم ناراحت
خوشحالم از همسری خوب و از اینکه مشکلت حل شد و ناراحت از ایکه انقدر تاثیر گذار بوده که سلامتیت رو هم تهدید کرده .
صبا جونم تازه دارم حس درک شدن رو لمس می کنم .... حسی که کسی بدون برداشت و فقط و فقط بهت گوش بده و همراهیت کنه و کمکت کنه .... وقتی این پستت رو میخوندم خوب درکت می کردم ...

سالگرد ازدواجتون رو هزاران بار تبریک میگم و امیدوارم در کنار ندیده هاتون با همین خوشبختی و رضایت قلب بیشتر سالگردتون رو جشن بگیرید .
راستی یه اسفند هم دود کن واسه اینکه کور بشه کسی که خوشبختی دیگران دلش رو میسوزونه !!!

این قالبت هم
ادمو گمراه می کنه ها ... اول شک کردم ! مبارکه

سلام آفرینش جونم. خوبی تو؟
میدونی چقدر برات خوشحالم. خیلی منتظر ایمیلت بودم که ببینم چی میخوای بگی بهم، اما حتماً سرت شلوغه گلم. به هر حال هر موقعی که ایمیل بدی در خدمتم دوست نازنینم.
آره حس قشنگیه و میدونم که لیاقت این حس زیبا رو داری و خوب درکش میکنی. امیدوارم همیشه همراهت باشه. هیچی والاتر و زیباتر از این نیست که شریک و رفیق همه‌ی عمرت، خوب و قلباً درکت کنه. بقیه‌ی مسایل همه در حاشیه هستند.
ممنون از این همه دعای خیر و انرژی مثبت عزیز دلم. راستش همین الان که اینو خوندم قبل اینکه جوابت رو بدم، رفتم اسپند هم دود کردم.
میبوسمت خانومی، شاد باشی :*

آفرینش دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:25

بابت ایمیل شرمنده گلم ...

سر یه دو راهی گیر کرده بودم و آخرش به این نتیجه رسیدم خودم باید حلش کنم ....

اما بعد از این حتما مزاحمت میشم ... حالاحالاها باهات کار دارمممم

میبوسمت

خواهش میکنم عزیزم، دشمنت شرمنده. به هر حال درسته که زیاد با تجربه نیستم، اما خوشحال میشم که روی کمک منم حساب کنی. میبوسمت نازگلی جون

ندا دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:31 http://13571363.blogfa.com

سلام صبا عزیزم
خوشحالم اروم شدی واقعا بعضی ادما حتی جنبه ندارن بهشون فکر کنی منم یه بار از دست مادر شوهرم چنان حرصی خوردم که همون جا نشستم تو ماشین گفتم سامان منو ببر اورژانس فشارم شده بود ۱۵ منی که همیشه ۹و۱۰هستم
دکتر گفت اخه چی شنیدی که اینه حالت و خلاصه کلی نصیحت که سعی کن بی تفاوت باشی و اهمیت نده و از این حرفا

از اون به بعد اصلا ادم حسابشون نمی کنم که بخوام ناراحت بشم و واقعا ارومم و عصبی نمیشم وحالا اونا عصبی می شن که نمی تونن منو عصبی کنن

پیشاپیش سالگرد ازدواجتون مبارک ایشالا که عاشق باشین و عاشقتر

ممنونم فدات شم. واقعاً؟ فشار منم روی 15 بود اما به خاطر مادرشوهرم نبود بله اینو قوبل دارم که باید بی تفاوت بود نسبت به خیلی چیزها و خیلی از افراد. اما گاهی مثل مشکلی که من داشتم،خیلی نمیشد بی تفاوت بود.
خوشحالم که اینقدر قوی شدی که نمیتونن عصبی‌ات کنن. این برای سلامت روح و جسمت و همچنین سلامت زندگی مشترکت، خیلی عالیه.
ممنون بابت تبریکت گلم، من هم برای شما شادترین لحظات رو آرزو میکنم. همیشه جاری باشید

آبجی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:45

وای بات لباس قشقایی چه شود ...........
منتظرم می دونی که ؟؟؟؟؟؟
ای جانم فداش بشم .....
دلم غش رفت ندیده .......
ای الهی فدات بشم دارم میمیرم از سر درد میگرن و حالت تهوع
و یه سرما خوردگی شدیدم از امروز صبح اومده سراغم ....
برایه چند ساعتی نته اداره قطع بود ولی گفتم تو اخرین لحظات بیام شاید چیزی نوشته باشی واسم که دیدم بعله ......
در مورد بچه نمی دونم واقعا فکرم سیاست و خراب...
همش وقتی خواهرام می گن مثلا همین یهدونه خواهرم می گه کاش این یه دونه رو هم نداشتم ....
کلا ما زیاد خانوادگی از این ادمایی نیستیم که هلاکه بچه هستن....
نمی دونم شاید چون ....
بگذریم ....
فعلا اینقد درگیر کارایه عجیب غریبه این نوه هامون هستم که فعلان فعلانا پشته دستم داغه...
حالا یکی نیست به من بگه تو اول برادریت و ثابت کن و ازدواج کن بعد ادعایه ارث و بچه نداشتن بکن.........
الهی فدات بشم
عینه منی
منم همین شکلیم البته به مامانم رفتیم
اخه ناجوره واسه مهمون زشته غذا تو سفره فقط به اندازه خودشون باشه
خوب درکت می کنم اجویی..
چه اشکال داره
ما می زاریم یخچال روزایه بعد از مهمونی ما همیشهتا چند وعده غذا داریم .......
دیگه نمی تونم تحمل کنم دارم بالا می ارم ...
از صبح امروز همینجوری بودم
خسته شدم از دسته خودم از بس عر روز سر درد میگرن و حال بدی .......
دوست دارم تموم بشه ولی نمی تونم کاریش بکنم....
می بوسمت
تا رو کیبورد بالا نیوردم برم ...
حالا فک کن من نی نی دارم بشمو هر روز صبح جلویه یه عالمه مرد حالت تهوع هم داشته باشمو ویار صبحگاهی بدم چه شوددددددد
بوس

دیدم این زیاد به مسایل خصوصیمون ربطی نداشت و تاییدش کردم
میدونی آجی چقدر دوستت دارم؟ یه دنیییییییییییییا.

چارکوه سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:36 http://charkoh.blogfa.com/

با سلام مجدد. اولا من اون بالا مذاق را اشتباه نوشتم. بخشش از بزرگان است. ثانیا با اجازتون لینکتون کردم.

سلام، احوال شما؟نه بابا اشکال نداره. خودم هم گاهی اشتباه املایی زیاد دارم...
خواهش میکنم، اختیار دارین. منم لینکتون کردم

آبجی سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

نظرم اومد چون یهو یه ÷یغام ارور داد
دیدی دیدی اینجا می خوادبا سرو صدا اجو من و از خواب بیدار کنه بوس بوس

آخه دختر خوب، کامپیتر خاموش چی جوری میخواد آجیتو از خواب بیدار کنه هان؟ قربونت برم که به فکر همه چی هستی

سهره سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:56

سلام عزیزم صبا ..خوشحال شدم ک پیشم اومدی..مرسی از محبتهای همیشگیت..قالب نو مبارک ارامش میده..عزیزم شما قویتر از این حرفایی..با شناختی ک ازت پیدا کردم میدونم ک میدونی مشکلات هم بخشی از زندگیه..ک با ارامش میشه پشت سر بزاری..برا سلامتی مادر دعا میکنم و اینکه خواهر خوبم قلبش تا همیشه خدا بزنه و شادیشو ببینم..مثل همیشه رفتارت سنجیده بود با صحبت کردن در مورد مشکلات باهات موافقم..اروم باش عزیزم و ب خودت فشار نیار خواهش میکنم..الهی نازنینم چقد خوب..ایشالله ک با هم پیرو شاد باشید و سالای زیادی رو جشن بگیرید..بهرحال امید ک شادیتو ببینم..میبوسم صبای قشنگمو..مراقب خودت باش نازنینم

سلام سهره‌ی نازنینم. خوبی؟ خوشحالم از خوشحالیت. دوستی با شما برای من بزرگترین افتخاره، از اینکه میتونم شعرای پرمحتوایی رو که میذاری تو وبلاگت بخونم، احساس خوبی دارم.
ممنون خودم هم از قالب قبلیم خسته شده بودم، خواستم ساده باشه.

مرسی خواهر گلم، من هم برای شما و خانواده‌ی سه نفره تون! بهترینها رو آرزو دارم. امیدوارم خوش ترین لحظات رو داشته باشین و در کنار همسر گرامیتون پیر شی و آینده‌ی طلایی مبینا رو، شاهد باشین.
میبوسمت عزیز دلم

آبجی چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام اجویی
یه سر برم بیرون الان بر می گردم
ولی منم اخیششش گفتم ممنون که خبر دادی می بوسمت

ok عزیز دلم. بلا می سر

آبجی چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

ای جانم بزار منم کردی بگم
ای دردت وگیانم
حالا بوشهری
روده جونی دورت بگردومممممممم

ای جان اوهوم
ولی ببین بچه خوبی شدم مگه نه ؟
هر چند بودم ....ولی خودم خبر نداتشم ...
چه خبرا اجویی
چیزی به مهر نمونده هااااااا
تو رو خدا کارایه عقب موندتو و کارایی که نمی تونی تو این ۲-۳ سال تحصیلی انجام بدی انجام بده
می دوستمت ...
می بوسمت
محکمه محکمم می بغلمت

چشم آجویی. حتماً. یکم تنبل شدم و سرمو به کارای دیگه گرم کردم. باید از ین لاک بیرون بیام. از این به بعد دیگه استراحت نخواهم داشت. ممنون که بهم یادآوری کردی خواهر گلم. گاهی اوقات آدم نیاز داره یکی یهش یه تلنگری بزنه

شیرین خانومی پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 http://havooo.blogfa.com

سلام صبا جون
خیلی خوشحال شدم خیلی ... از اینکه دیدم دوباره همون صبای آروم خودمون شدی و اینکه مشکلت برطرف شده و تونستی حلش کنی .
سالگرد ازدواجتون مبارک خانومی ... منم سالگرد ازدواجم 31 مرداده
با دکتره موافقم همونطور که میگن خنده بر هر درد بی درمان دواست ... گاهی وقتا هم گریه همین کارو میکنه ... آدمو سبک میکنه .
حالا که مشکل برطرف شده سعی کن دیگه بهش فکر نکنی تا فراموش بشه و اذیتت نکنه

سلام شیرین جونم. چه خوب، شما هم 3 روز بعد ما باهم همسر شدیییییییین؟ ای ول.
چشم دوست نازنینم. دیگه بهش فکر هم نمیکنم، گرچه سخته برام اما خیلی موفق بودم که بیخیال باشم.
مرسی گلم که سر زدی. میام پیشت حتماً

شیرین خانومی پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 http://havooo.blogfa.com

راستی قالب نو مبارک خوشگل شده اینجا

مرسییییییییییییییییییی. چشات خشنگ میبینن. هنوز اصلاً وقت نکردم که روش کار کنم. فقط یکم کار کردم.
ممنون خواهری

ندا پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:30 http://13571363.blogfa.com

بلا می سر

آبجی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام خواهری من
صبح زیبات بخیرو شادی و نور
الهی فدات بشم نماز روزت قبول
ما رو زیاد دعا کنیااااااااااا
خوب خاصیت دو تا خواهر همینه که همیشه آینه همدیگه باشن و دلسوزانه با هم حرف بزنن و نزارن هیچ چیز فراموشه دیگری بشه

می بوسمت

جیگر کنی آجی. حتماً دعات میکنم. تو هم منو فراموش نکن خواهری.

آبجی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

آجی من خسته نباشی ....
وای خدایه من تو این گرما همش خواهیر من باید بره بیرون کار انجام بده ....
الهی فدات بشم مواظبه خودت باش وقتی روزه داشتن ایجاد ناراحتی و درد می کنه لازم نیست آدم بگیره .... مواظبه خودت باش خدا خودش این لذت و به یه شکله دیگه بهتون می ده ....

الهییییی ...
نمی دونم تو این چند روز که میگرن نگرفتم .... خدا کنه تا اخرش باشه و اذیتم نکنه ...
هر چند میگرن برایه من شده مثل نفس کشیدن
کاش می شد یه سوراخ تو مغزم ایجاد می کردن تا موقع میگرن یه چیزی از اون سوراخ تو مغزم فرو می کردمو می چرخوندمش......
الهی فدات بشم
برو ربو به کارات برس بوس

سلام خواهری. اگر بدونی دارم با چه سرعتی تایپ میکنم، با سرعت نوووووووووور. فکر کن الان که 12 شبه فقط وقت کردم . بیام.
برات دعا میکنم که میگرنت عود نکنه. خیلی بده. آجی نگیر اگر اذیت میشی.
ای الهی، داداشی من هم همه‌اش میگفت دلم میخواد کله‌ام سوراخ کنن، بخار ازش خارج شه
میبوسمت خواهری. میبوسمت

عسل شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:28 http://ghasedak26.persianblog.ir

صبا جونم امیدوارم حال مامانت خوب خوب بشه
و خوشبختی رو با تمام وجود حفظ کنی

مرسی عسل نازنینم. فکر میکنم اشتباه متوجه شدین، موضوع مامانم مال 2 سال پیش بود. به هر حال از اینکه دعای قشنگی کردی برام، یه دنیا ممنونتم.
برای خوشبختیت، آروزهای بزرگی میکنم. بووووووس

آمنتیس یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:32

سلام عزیز دلم ؛ الهی نبینم غمیگین وتکیده بشی .راجع به مشکلت میتونم حدس بزنم چی بوده امیدوارم که دیگه همچین مشکلی برات پیش نیاد وتو هم یه خورده صبوری کن وبه این فکر کن که همچین مشکلا سالی یه بار اتفاق میوفته و درمقابل اینا یه خورده تحملتتو باید ببری بال.درضمن میترا ش موبایلتو میخواست بهش دادم.در ضمن اگه با خواهرت صحبت کردی سلام منم بهش برسون چون هر چقد بهش ایمیل میزنم براش نمیره.دوست دارم بای.

سلام فدات شم خوبی؟ جناب آقای همسر و آقا پسر گل و صد البته شیطون خوبن؟
مرسی عزیز دلم. غم نبینی هیچ وقت ایشالله. مشکلم رو شاید هیچ کس نتونه حدس بزنه عزیز دلم.نمیدونم شاید هم زده باشی
خیلی خوب کاری کردی که شمارمو به میترا دادی، هنوز تماسی باهام نگرفته. خوشحال میشم که صداشو بشنوم. یادش بخیر...
باشه به آجیم هم سلام شما رو میرسونم. نمیدونم مشکل ایمیلت چیه، اما خودم هم بیشتر تو فیس بوک براش پیغام میذارم.
منم دوستت دارم دوست خوب و عزیزم. میبوسم روی ماهت رو

ندا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 http://13571363.blogfa.com

نیستی صبا خانمی ؟
ایشالا هر جا باشی خوش باشی
می بوسمت شکلشو بلد نبودم

سلام عزیز دلم خوبی؟ ببخش در پست بعدی توضیح میدم... ممنون که بهم سر میزنی. یه دنیا بوس برای تو دوست خوبم.

سهره دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:46

عسلم سلام چطوری؟حالت خوبه عزیزم.خواستم حالت رو بپرسم.شادی و سلامتیت ارزومه..نازنینم مراقب خودت باش

سلام سهره‌ی نازنینم. چقدر تو شمال یادت کردم وقتی کنار دریا بودم، اون شعری که تو وبلاگت نوشته بودی یادم اومد.
مرسی خواهر گلم که بهم سر زدی. منم برات بهترینها رو آرزو دارم.

شیرین خانومی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 http://havooo.blogfa.com

منم

پاپیون سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 http://papyon.persianblog.ir

سالگرد ازدواج مبارک باشه ....

مرسی آقای پاپیون. و ممنون از اینکه پیشم اومدین.

باران پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 http://www.bojd.blogfa.com

بازم که نیستین ؟
خدا کنه مشکلات حل شده باشن .

شرمنده محمد عزیز. بله مشکلات که خیلی وقته حل شدن. رفته بودم سفر... ولی خیلی ممنونم که بهم سر زدین و جویای حالم شدین...

آفرینش پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:40

کجایی خانم؟
چرا به روز نمی کنی؟

سلام عزیز دلم. بزودی آپ میکنم. مرسی گلم که اومدی

ندا(حرفای خونه ما) جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:39 http://13571363.blogfa.com

کجایی دختر ؟
ارادتمندیم

چاکریم

حمید جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:10 http://hshida.blogfa.com

سلام.شاید که بجا نیارید اما بعرض برسانم بنده از ارادتمندان قدیم هستم که همواره مطالب و دلنوشته های زیبا و خاطره انگیزتون رو میخونم و در این ماه مبارک برای شما و آریا خان آرزوی سرسلامتی و قبولی طاعات و عبادات دارم و خوشحالم که مشکلی که فرمودید با درایت سرکار و بردباری و تفاهم و درک والای همسر محترمتون حل و فصل شد.از آنجا که مطالب مندرج در پستهای شما خواهر گرامیم را تعقیب میکردم نگران شدم و حالا که بحمداله نگرانی رفع شد گفتم عرض سلام و ادب و احترام و شکرگزاری بجا آورده باشم. ببخشید.

سلام آقای راهدار. ممنون از اینکه سر زدید و بازهم ممنون از اینکه مطالب رو دنبال میکردید. قبولی طاعات و عبادات رو در این ماه مبارک از خدا، براتون خواهانم. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید . از خواهر کوچیکتون رنجشی به دل نداشته باشید چرا که البته بنده خیلی وقته دلگیری‌ام رفع شده.
براتون آروزی شادی و شادکامی دارم. ممنون از حضورتون.

آبجی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام جوجویه من
کجاییی
بیادیگه
تنگولیده دلم ....
هنوز شمالی قشنگیاااا
هنوز ژیشه مامان بابا
ای جانم ان شالله بهت خوش بگذره ....
می بوسمت

ای جانم الانه میام پیشت

بابای آرتاخان شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:35 http://artakhan.blogfa.com

خدا رو شکر این قسمت نظرات بالاخره درست شد . چرا اینقدر دیر آپ می کنید ؟

مگه قسمت نظرات خراب شده بود؟
زودی آپ خواهم کرد. مرسی بابای آرتا خان

باران شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:27 http://www.bojd.blogfa.com

آبجی یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:00

بیاااااااااااااااااا
بیا دیگه
بسه دیگه بیاااااااااااااا
دلم خیلی واست تنگ شده

اومدم. اومدم

پــریـا دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 http://missparia2.blogfa.com

سلاااااام صبای خوبم
قربونت برم
دلم برات یه ذره شده بود
کجایی تو آخه
دلم پوسید بس که اومدم و نبودی
اول از همه جواب کارشناسی ارشدت اومد ؟؟؟
چی شد ؟؟
آره صبای نازم ، روزای سختی یه ، ممنونم ازت بابت همدردیت قربونت برم ، همین که میام اینجا مینویسم و دوستای خوب و مهربونی مثل شما و لیلا دارم برام یه دنیا ارزش داره
الان یکمی بهتره ، قلبش کنترل میشه اما میگن که وضعیت کلیه هاش و ریه هاش مشکوکه ....
آره انقدر سرم گرم مامان بود که حتی حوصله ی خودمم نداشتم
الانم توی ccu هستش اما یکمی بهتره
دوستت دارم صبای خوبم ، عزیزدلمی ، بوووووووووووووووس

آبجی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:38

سلام خواهری من
کجا بودی اخه
چرا اینقد طولانی نمی گی دلم واست تنگ می شه ....
چرا چیزی نمی نویسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حرف بزن دیگه ...
در مورد شوشو ......
دیگه به خدا خسته شدم ......
فعلا که گفتن کارشو شده خصوصی انجام می دیم ازبس تمامه بوشهر و بسیج کردیمو ..... به همه رو زدیم
دوره افتاده مثل اینکه واسه اول مهر

اگه اینجوری باشه گفتن می رسوننش ولی قول ندادن....
اخر هفته مشخص می شه ...
دعا کن ....
من که هنگم هنگ
یه نوع بی تفاوتی مطلق ...
دقیقا الانم بهم می گه
چرا بعدا بگه
حرفه اجو مریمی رو که تو با همه دعوا داری الانم بهم می گه ......

طنین دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:13 http://2-kolbeh.blogsky.com/

سلام صبا جان. اولین باره میام به وبلاگ نازت....
راستش جوش خیلی صمیمی و خوبه لااقل من باهاش ارتباط برقرار کردم...
با اجازه لینک می کنم
بهم سر بزن خوشحال می شم

سلام طنین عزیز. خوش اومدی.
ممنون از لطف و محبتت. خوشحال میشم که با شما و نوشته‌هاتون بیشتر آشنا شم.
حتماْ میام پیشتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد