تاسف نامه!

امروز به حالت تاسف خوردم و به خودم که آمدم، لبخندی تلخ بر لبانم نقش بسته بود.

من اگر جای تو بودم، سرم را پایین می‌انداختم، من اگر جای تو بودم صورتم را با زغال سیاه میکردم تا کسی مرا نشناسد. اما...

اما تو با غرور، در حالیکه ب*اتومی در یک دستت و سپری در دست دیگرت داری، چنان بر سر 4 راه ایستاده‌ای که انگار خیابان بابایت است، چنان ژستی به خود گرفته‌ای که گویی میخواهند، بزرگترین عکس تاریخی را از بزرگترین مرد تاریخی بگیرند.

عرقت را از پیشانیت پاک کن برادر، میدانم که عرق شرم نیست.

میدانی، دلم به حال زن و فرزندانت میسوزد که دارند این نانِ!!! زور و بازوی تو رو میخورند.

راستی چه احساسی داری که وقتی به خانه میروی، همسرت به تو خسته نباشید میگوید؟!

چه احساسی داری وقتی کودکت را در آغوش میکشی، در حالی که میدانی مادران زیادی در حسرت در آغوش کشیدن فرزندانشان،دارند میسوزند؟!

عرقت را پاک کن برادر، واقعاً خسته نباشی.........

نظرات 32 + ارسال نظر
بابالنگ دراز پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:12 http://khateratebarani.blogsky.com

کاش این پست تو را میخواند ان برادری که نمیداند
کاش میخواند و می دانست که مزدور ارزانی بیش نیست
کاش میخولند و میفهمید که چه میخواند
کاش میخواند و میفهمید که چه میخواند تا بداند که نادان بوده و است
وای
وای
ملولم از دست این مردمان جاهل که هر چه کردند و میکنند اینانند....

حتماً شنیدین که آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند.
من هم ملولم. خیلی زیاد...

نرگس پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:28 http://www.ghoory.com

سلام عجب وب باحالی داری
خیلی خوشم امد
می خوام باشما تبادل لینک کنم
خوشحال می شم اگه تبادل لینک کنید
http://ghoory.com/?page_id=2050 <= قسمت تبادل لینک
بزرگترین سایت سرگرمی و آموزشی
فارسی زبانان
www.ghoory.com

دلت خوشه‌ها...

احسان پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:29 http://www.tafreevar.com

به قول فریدون مشیری:

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار
تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان‌کن
ندارم جز زبان دل، دلی لبریز از مهر تو،
تو ای با دوستی دشمن!
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
برادر گر که می‌خوانی مرا،
بنشین برادر وار

تفنگت را زمین بگذار،
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان‌کُش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه، غفلت،
این برادر را
به خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه
احوال حق‌گویی و حق‌جویی...
و حق با توست
ولی حق را ــ برادر جان ــ
به‌زور این زبان نافهم آتش‌بار
نباید جست...
اگر این بار شد وجدان خواب
آلوده‌ات بیدار

تفنگت را زمین بگذار...

u made me cry, ehsan joonam......................

باران جان پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:30 http://rainy-memories.blogfa.com/

می خواستم خصوصی بذارم یادم رفت

بانک نوشت پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:03 http://www.banknevesht.ir

سلام ..
با پستی جدید بروز هستم

باران پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:09 http://bojd.blogfa.com

سلام
چه پست قشنگی بود شاید کمی این برادران بی شرممان خجالت بکشند
اما حیف کسی که چماق بدست میگیرد اهل خواندن و نوشتن نیست

فروشگاه لیمو پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:18 http://www.lemonemon.com

سلام
فروش محصولات چند رسانه ای آموزشی و برنامه نویسی در فروشگاه www.lemonemon.com
پیشاپیش از حضور شما متشکریم.

شیرین خانومی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:01 http://havooo.blogfa.com


سلام عزیزم
خوبی
شرمنده که دیر بهت سر زدم
قبولیت مبارک خانوم خانوما ... خیلی خوشحال شدم که به همونی که میخواستی رسیدی ... خدا رو شکر

سهره جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:59

سلام عزیزم ..واقعا غم انگیزه..الان از بیرون میام تمام شهر پر شده از این اقایون..از سرشب همه مغازه هارو وادار کردند ک ببندن..خودت میدونی شهرهای شمالی تا دیروقت کار میکنن و تقریبا مغازه ها باز هستند..امشب رفتیم ی اب و هوایی تازه کنیم..شهر پر شده از این چماق دارا..ملت هم از نه شب پراکنده و جلو مغازه ها واستادن و وادار میکنن ببندن..این رفتارا خیلی زشته شایسته ی ملت ما نیست..متاسفم..از بس تو شهر چرخیدیم و این صحنه ها رو دیدیم افسرده برگشتیم خونه..اصلا مگه خودشون از ما نیستن؟چطور میشه این رفتارارو دید و تحمل کرد؟...ممنونم صبا..ب امید روزای خوب برای ایران عزیز

آفرینش جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:19

مگه باز درگیری شده؟

ندا(حرفای خونه ما) جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:29

کاش مردم دانه های دلشان پیدابود....

چارکوه جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:49 http://charkoh.blogfa.com/

سلام خواهرم. گناهی ندارد او گنه از ماست.

بابای آرتاخان جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:14 http://artakhan.blogfa.com

چه روز قدی پرباری داشتی شما . . .

علیرضا شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 http://morghehava.blogfa.com

سلام صبا جان
نوشته قشنگی بود. به دلم نشست.
این صحنه های مشمئز کننده چندیه که قوت گرفته. نمیدونم برای روز قدس بود یا چیز دیگه ای.
فکر کنم میخوان تصویر سربازهای اسرائیلی رو زنده کنن. تا ما بفهمیم که باید از مردم فلسطین حمایت کنیم.
موفق باشی خواهر عزیزم.

آبجی شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:33

سلام اجویی من
این چه حرفیه
دیگه نشنوم از این حرفا بزنی
خودم می کشمت....
در مورد نوشتت....
هیییییی
چیزی باید گفت....
خیلی ها می گم چیزی نباید گفت و نگفتن بهتره ...
منم حرفشونو قبول دارم دیگه نباید چیزی گفت ...
الان وقتشه که خیلی هامون جایخ گفتن خیلی کارایه دیگه بکنیم....
و یه سوال
واقعا از شعف دل این کارو می کنن یا اینکه چون کاره و منبا درامده خودشونو خانوادشون....
یعنی واقعا این ارمانشونو اونشخص مرید و مراد ....
من که فکر نمی کنم.....
اجویی قشنگ خوبی عزیزه دلم ا
دیگه چه خبر ؟؟؟؟
خوب بودی بهتری بلا می سر

آبجی شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:34

راستی نگفتی بالاخره کدوم دانشگاه کدوم گرایشااااااااااااااا
سورم که ندادی
وای ادم تو ماه رمضون دوست داره همش بره مهمونی و بخور بخور

آمنتیس شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:38

سلام عزیزم خوبی ؟من آموزش وپرورش قبول شدم ولی متأسفانه به عنوان ذخیره .خیلی ناراحتم .دوست دارم بای

چه قدر بد عزیزم. من هر کی رو که میشناختم، ذخیره در اومد. خودت رو ناراحت نکن، ایشالله موقعیتهای بهتری نصیبت بشه.
هووووووم ناراحت شدم خیلی

آبجی شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:24

الهیییییییییییی
دسته داداشم درد نکنه وای وای وای چه خوش سبیقه
لب تابه عالیه
رئیس ما هم دقیقا همین وداره ولی رنگه مشکیشو
حدود ۲ ماهی هست که براش خریدن
اینقد باحاله این رئیسمون چند روز ژیشه کلی دیدیم داره می خنده رفتیم تو اتاقش تا بعله اقا تازه متوجه شدن که رویه درب لب تاپ دوربین هست ......
اینقد ذوق می کردو تن تن از خودش عکس می گرفت

خدایهمن رنگه صورتی
اگه دسته من بود کله زندکی رو صورتی می کردم یه از این عصا جادوییا هست که سرشون یه ستارست و ژری ها دارن
اگه یکی از اونا داشتم ارزو می کردمو کله دنیا صورتی یاسی بشه


مبارکت باشه عزیزه دلم
خیلی قشنگ بودو ان شالله بتونی برایه بهترین کارا از شاستفاده کنی ...
من به جایه تو غافلگیر شدم بااین هدیه داداشششش......
خیلی عالی بود دستش درد نکنه اخر وقته اداریه البته به ظاهر
و شاید اخرین نوشته امروزم باشه
به ر حال ...
همیشه برام یه تکیه گاه عالی بودی خودتم خوب می دونی ....
می بوسمت عزیزه دلم و ممنونم که همیشه کنارمی و محرمه دلمو حرفامی
بوسسسسسسسسسسسسسس

آبجی یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:35

کوشی خواهری نکنه هنوز خوابی ؟؟؟
بیدار شو بیدار شو
پاشو دیگه ..............

آبجی یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:29

خواهری ما دو سال پیش از این خمیرا گرفتیم شاید الان نباشه
از خواهرم می پرسم ورژنه جدیدیش چی اومده بهت می گم
البته بگی واسه این سوسک ریزا خودشون می دونن
از این پودرا و این چیزا نه هااااا
از اینا یی که مثل گچه
نه از اینا نبود ...
حالا بپرس حتما چیز خوبب و جدیدی سراق دارن
چون این سوسکا هر از چند گاهی مقاوم می شن و باید دارو جدید واسشون گذاشت .....
منم از خواهرم می ژرسم ...
عزیزی گوگولی مگولی
بوس

آبجی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:50

ااااااااااااااا
داشتیم من نشستم سه ساعت منتظرااااااااااا
خودت گفتی بقیه داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سیما دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:15 http://alamatetaajob.blogfa.com

صبا جان گاهی فکر می کنم اصلا کاش ما هم جزو اون دسته از آدمها بودیم که نمی دیدیدم درد های جامعه رو ... یا حداقل اگر می دیدیم درکشون نمی کردیم....کاش این برادرهای ! چماق به دست مزدور رو می دیدیم اما برامون مهم نبود. حداقل درد کمتری می کشیدیم...می دونم لازمه ی انسانیت رنج کشیدنه اما به این باور رسیدم که خوشا به حال اونی که کمتر می دونه...

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد// تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس




حرف دلمو زدی

آبجی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:18

ما مامان برقیا خودمون از ساعته ۴ صبح برقه خونمون ژر کشیده بود و قطع
نمی دونی تو اون گرما با این اوضاع اوحواله ماه رنضون خوابیدن چه مکافاتی بود ......
البته اگه من خوابم ببره هاااااااااا
خدا کنه برق الاناومده باش و ترانساااااااااا درست شده باشن ....
از وقتی مامان برقی شدم روم نمی شه دیگه وقتی برق می ره به همکارا فحض بدمو جدو ابادشونو بیارم جلو چشماشون .....
عزیزه دلم دوست دارم هوارتا هوارتا
نگاه چقد ...
دیدی

آبجی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:21

چرا میگی دختر خوبی باشم
می دونی نیستم که
کاری که نمی تونم انجام بدمو ازم نخواه خواهری
کلی از این شگلکایه شیطنت امیز
یوها ها ها

پــریـا سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 http://missparia2.blogfa.com

واقعاً متاسفم براشون
خسته نباشن همگی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ببخش شلام آجی خوب و نازم
قربونت بشم که اینقدر ماهی تو
الهی من فدای اون دلِ پاک و مهربون همه ی آجی های مجازی بشم
مامان حالش خوبه خداروشکر ؛ عمل شد یک شنبه و دیروز به هوش بود
مرسی صبای عزیزم ، ممنون از بودنت که توی این مدت خیلی اذیتتون کردم
ایشالا عروسیِ نی نی تون بیام آذری برقصیم
خیلی میدوستمت ، میبوسمت ، می بغلمت
عزیزی برم

آبجی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:32

سلام جوجویه من
خولبی یا بیدار عمو یادگار ....
الهی فدات
میبوسمت خواهری فهمیده خودم

آبجی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:07

الهی
الان یعنی گرمته ؟؟؟
ای خدا این مامان و بابا برقی ها چی نشن ولی اکثر قطعی برقیا مقصر بابا برقیاناااااااااااااااا
الهی فدات بشم اسه شما هم ناقص اومد ولی به قوله خودتون مهم اصل مطلب که اومد .....
وای وای وای پارمیدایه من کو .....
لیلااااا آرومه جون للیلا نامهربون .....
نکن این کارارو باز پا میشم جلو همه به غر دادناااااااااااااا
بیاااااااااااااااااااااااا
ها ماشالله

پــریـا سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 http://missparia2.blogfa.com

ایشالا تو هم هیچ وقت غم نبینی گلم
مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممماچ

باران مامان ترانه سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 http://www.tarlanak.persianblog.ir

من منظورت رو نفهمیدم

آبجی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:07

به خدا صبا جون جدی می گم
شوخی باهات نمی کنماا
الان هوارتا غر تو کمرمه
تو رو خدا تو و ژریا دارید ابرومو می برید
الان دارم مثل این خلا می خندمو اهنگایی که می خونیدو زیر لب تکرار می کنم....
حالا میگن چه این دختره سر خوشه
یا خانم فلانی خل شده
شایدم یکی از بیرون بیاد بگه چقد از زنه جلفه
مهم نیست
آجوهامو عشقه............
خیلی می دوستمتون
ای جان اگه من و تو اجو ژریا تو یه جشن باشیم اونجا می ترکونیماااااا

آبجی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:55

نه عزیزم
اجو پریا داشت من و اذیتمی کرد نی نی نداره
ولی اگه دوست دارید دنباله بهونه اید چرا
یالله جفتتون با هم زوده زود اقدام کنید ....
از اون دامن چین چینایه شمالی
خوب یکی از واسه من بخرید تا با هم سه تایی شمالی برقصیم من عاشقه رقصه شمالیم
بلدما یاد گرفتم
تازه با ایتکانم بلدم برقصم....
اینقد قشنگ می رقصممم.
کلا تو هر چی استعداد نداشته باشم تو رقص دارم
همه مدله عربی فارسی بندری کردی شمالی ترکی .......
ای هر دوتونو قربون می بینم
وای به حالتون نیادی عروسی ...........

پــریـا چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 http://missparia2.blogfa.com

سلام آجی قشنگم
روزِ ت بخیر سوگلی خوشگل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد