روزانه!

امروز نتایج نهایی ارشد اومد. یعنی کارنامه نهایی. خوب همونطور که حدس زده بودم، خیلی جاهای دیگه هم در تهران قبول شدم. یه لحظه تردید کردم. اصلاً همیشه آدمیزاد همینطوره. وقتی دامنه‌ی انتخاب وسیع‌تری داشته باشه، همه‌اش این نه و اون نه میکنه. راستش میترسم. نمیدونم چرا استرس دارم.. میگم نکنه اون یکی گرایش بهتر بوده. چرا تا وقت هست گرایشمو عوض نکنم، هووم؟

آریا میگه تردید نکن، همیشه اونی که اول با کلی فکر انتخاب میکنی، بهترینه. بعد به خودم میگم، تا پارسال که داشتی برای کنکور میخوندی، هی خودکشی میکردی که اگر دارغوز آباد هم شبانه قبول شدم میرم و.. حالا که روزانه‌ی تهران همون دانشگاه و همون گرایشی که میخواستم رو  قبول شدم، هی ناز میکنم... اصلاً زیاد به من محل نذارین، خوب میشم. بعدشم گرایش یا دانشگاه عوض کردن، به همین راحتی هاست مگه؟

*******************************

فکر کنم صبح زود بود، خواب دیدم که باز این خانوم و آقای طبقه‌ی پایینی باهم دعوا میکنن و کتک کاری. چقدر توی خواب غصه‌ام شده بود. بیدار که شدم خیلی خوشحال بودم. با خودم میگم بیچاره این بچه‌هایی که تو محیطهای پرتنش خانوادگی و با دعوای پدر و مادر روزشونو شب میکنن، چی میکشن.

یه بار مادام و موسیوی طبقه‌ی پایینی ساعت 12 شب سر و صداشون بلند شد، قلبم هری ریخت، انگار که میخواستم بگم تو رو خدا دعوا نکنین. از صدای جیغ خانومه، آریا که داشت چرت میزد، چشاش شد اندازه‌ی یه گردو و یه لحظه فکر کرد که برای من اتفاقی افتاده.

خانومه میگفت نههههههههه، تو رو خدااااااا.

آقاهه میگفت، کثافت، از دست من در میری؟ الان لهت میکنم.

خانومه هم میگفت نه نزن، من حالم داره بهم میخوره.

بعد اینکه ساعت 12 شب یکم به ما استرس وارد کردن، تازه فهمیدیم که بر خلاف همیشه دعوا نمیکردن، داشتن "سوسک" میکشتن.

لا مروتا، بعداً فهمیدم که خانومه که میگفت "نه، نزن" منظورش پیف پاف بود که میگفت. خدا شفا بده.

********************************

یه چیزی بگم؟

اصلاً دلم نمیخواد خاله زنک باشما. اما خیلی خوشحالم که یه فرد جدید به عنوان جاری داره وارد خانواده میشه. سخته عروس بزرگه بودن و تک بودن. انگار همه ی حساسیتها روته، همه‌ی توقعات. خوب البته طبیعیه، خوشحالم که داره تعدیل میشه.

پدر و مادر شوهرم رو دوست دارم. مهربونن، خالصند.

ناراحت؟ چرا ناراحت هم شدم از دستشون، اون اوایل که خیلی خام و بی‌تجربه بودم، خیلی حساس بودم، اما الان میتونم بذارم به حساب فرهنگ و اخلاق و سنتها. الان ناراحت نمیشم، الان به جای ناراحت شدن، مدیریت میکنم روابطم رو. یعنی مدیریت میکنیم،  من و آریا. از حق هم نگذریم، پدر و مادر شوهر خوبی هم دارم‌ها، اما خوب خوشحالم دیگههههههههه دارم جاری دار میشم.


*******************************

عاشق پاییزم. احساس میکنم از خواب تابستونی! بیدار میشم. چه لذتی داره که از سوز و خنکای بیرون، خسته و کوفته برسی خونه و پناه ببری به کنج بخاری و با نگاه کردن به شعله‌های آبیش، چشمات سنگین و سنگین تر شه و با صدای سوت کتری از خواب بپری و با یه کسلی و رخوت خاص و لذتبخشی بری چایی دم کنی.


*******************************

خوشحالم که امسالم مثل پارسالم نیست، خوشحالم که امسال یه قدم بزرگ نسبت به پارسال به جلو برداشتم و دیگه مجبور نیستم غصه‌ی کنکور رو بخورم. خوشحالم که مثل همیشه بدون هزینه و شهریه دارم میرم دانشگاه. هیچ وقت درس خوندنم برای خودم و خانواده هزینه‌ای نداشته.

راستی فکر میکنم آریا خیلی خوشحالتر از منه. هیچ وقت دوس نداشته که توی خونه بیکار باشم، احساس میکنم باری از دوشش برداشتم که کمتر نگران بیکاری و تنهایی من تو خونه باشه. از خوشحالیش خوشحالم.


*******************************

تا الان 3 شب متناوبه که خواب میبینم که بچه‌ی خوشگلی که بچه ی خودمه تو آغوشمه. اینقدر این بچه رو دوست دارم که حد نداره. منی که حس مادری رو تجربه نکردم، توی خواب از در آغوش کشیدنش لذت میبرم. واقعاً مست مستِ میشم از خوشی. این بچه خیلی خیلی زیباست.در هر سه خواب هم بچه همون بچه‌اس و من همون طور عاشقشم..اینا در حالیه که من اصلاً فعلاً علاقه‌ای به مادر شدن ندارم. پس این خواب تعبیرش چی میتونه باشه؟؟!!!


******************************

پ.ن: 12 مهر که تعطیله دلم میخواد یه سر برم شمال. دلم برای بابا و مامان یه ذره شده.

پ.ن: مرسی که پیشم اومدی رفیق! 

نظرات 24 + ارسال نظر
اپل لیدی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:56 http://applelady.blogsky.com

امیدوارم خیر باشه فقط همین دوست جدید

مرسی گلم..

سارا پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:14 http://mikhahamtanhabasham.blogsky.com/

مبارک باشه
و امیدوارم همتون خوشبخت باشین و موفق

مرسی عزیزم،
برای شما هم شادی رو دنیا دنیا آرزو دارم

باران پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:14 http://www.bojd.blogfa.com

اصلا هیچ موقع در انتخاب اول شک نکن .
این خصلت آدمیه که زیادی خواهه تقصیر شما تنها نیست همه همینطورن.
منهم عاشق پائیزم فصل رنگ و برگ و زیبایی.

ممنون از توصیه‌تون محمد عزیز. الان دیگه از حالت تردید هم در اومدم تقریباً.
من هم عاشق خزان برگام. چه رنگای زیبایی. واقعاً مدهوش میشم...

دریا جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 http://mylittleangles.persianblog.ir/

تبریک میگم بابت قبول شدنت. واقعا" شاهکار کردی که توی ایران دانشگاه دولتی قبول شدی.
اون تعریف پاییزت رو هم خیلی دوست داشتم. آخه اینجایی که من هستم یه جورایی همیشه پاییزیه.

سلام دریای نازنینم. ممنون که پیشم اومدی. یه جای منم از پاییز اونجا نهایت لذت رو ببر. به امیدو روزی که منم بتونم مثل شما به وابستگیم غبله کنم و قدم بزرگی بردارم.

ندا (حرفای خونه ما جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 http://13571363.blogfa.com

سلام صبای خوبم
اول بگم اون خوابه خیلی خوبه بچه تعبیرش روزی وشادیست
تو هم که مثل خواهر من شدی حالا که کارنامش اومده حسرت می خوره

اون خاطره سوسکه خیلی باحال بود

سلام ندا جونم. خوبی؟ واقعاً تعبیرش خوبه؟! چقدر خوب... مرسی که بهم گفتی عزیزم.
کاش همه ی دوراهی های زندگی، مثل کارنامه های کنکورمون بود امیدوارم خواهر گلت هم موفق باشن.
راستی خاطره سوسکه باحال بود، اما اون لحظه یه استرسی بهم وارد شد که از معده درد به خودم میپیچیدم

چارکوه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 http://charkoh.blogfa.com/

سلام سپیده خانوم. بتون تبریک می گم بابت موفقیت های اخیر. در مورد تغییر رشته هم باید بگم اگه میتونی گرایشات بیوتکنولوژی و یا سلولی مولکولی بری خیلی خوبه. از طرف دیگه اگر قصد ادامه تحصیل داری بهتره دانشگاهی ارشد بخونی که دکترای اون رشته را هم داره. البته فکر کنم تغییر دانشگاه تو ارشد خیلی سخت باشه مگر اینکه تکمیل ظرفیت باشه.
راستی یک کمی هم به فکر بچه های دانشگاه آزاد و اونهایی که قبول نشدن هم باش. اینقد دلشونو نشکن.

سلام آقای وریز زاده ی عزیز. ممنون از مهر و محبت شما برادر خوبم.
راستش خودم گرایش خودم رو بیشتر دوست دارم (گیاهی) اما از طرفی گرایش سلول و مولکول رو هم دوست دارم. به خاطر همین فیزیولوژی گیاهی رو انتخاب کردم که آمیخته ای از علوم بیوشیمی، سلول و مولکول و ژنتیک هست.
بله دانشگاه دکترای همین رشته رو هم داره و ازاین بابت جای نگرانی نیست. ممنونم که صمیمانه راهنماییم کردید برادر خوبم.
بچه های دانشگاه آزاد با کسایی هم که قبول نشدن هم رو چشم من جای دارن، فقظ میخوام بهشون بگم که با زحمت به همه چیز میششه رسید.
جاری باشید....

باران جان جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 http://rainy-memories.blogfa.com/

سلام عزیز دلم
دلم کلی برات تنگ شده بود
خیلی خوبه که میری سر کلاس و درس و دیگه دغدغه کنکور رو نداری
افرین
حرف آریا درسته همون رشته اول که با اون همه وسواس انتخاب کردی خوبه
ادم وقتی بعدش انتخاب هاش زیاد میشه دچار وسواس میشه اما همون انتخاب اولش از همه درست تره .
راستی خواب بچه خیلی خوبه . به فال نیک بگیر .
خوشحالم که وارد مرحله جدیدی از زندگی میشی و زندگیت حال و هوای تازه ای می گیره .
امیدوارم مثل همیشه موفق باشی
راستی یه چیزی باید یه کمی هم حواست رو تو برخورد با جاری جدید جمع کنی
نه اینکه خودت رو بگیری ها . اما به هر حال تا از برخورد ها و رفتار اون مطمئن نشدی و خیلی چیزای دیگه خیلی نزدیک نشی . بعدا ممکنه پشیمون بشی . اما اگه از اول سنگین باشی بعدا نیاز به عقب نشینی نیست و کسی هم ناراحت نمیشه . حالااااااا

سلام باران جانم. خوبی؟ منم دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم. چقدر خوب کاری کردی که اومدی و چقدر بهتره که همیشه بنویسی و حضورت رو همیشه حس کنیم.
مرسی خواهری، امیدوارم شما هم تلاشت رو بکنی وشیرینی موفقیتت حسابی به دل وجونت بشینه. برات دعا میکنم اگر قابل باشم.
خودم هم دارم به خوبی های انتخاب اولم هی فکر میکنم تا این وسواس فکری از سرم بیافته. از راهنمایی شما و دوستان خوب دیگه ام هم ممنونم، که باعث میشه در تصمیمم راسختر بشم.
امیدوارم که خوابم تعبیر شه و کلی چیزای خوب خوب تو زتدگیم پیش بیاد.
هاهاهاهاها، جاری جدید!! آره گلم؛ من خودم آدمی هستم که خیلی زود با یکی صمیمی میشم اما این اواخر چیزهایی دیدم که خیلی دلم رو رنجوند، و تصمیم دارم واقعاً به توصیه ی شما عمل کنم. به نظر خودم هم بهتره یکم محکمتر جلو برم تا هنوز که دیر نشده، که خدای نکرده بعدها پشیمون نشم.
مرسی عزیزم، واقعاً ممنونم، گاهی خوبه که به آدم بعضی چیزها رو گوشزد کنن...
پاینده باشی خواهر گلم؛ من هم برای شما شادی و موفقیت رو آرزو میکنم.

چارکوه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 http://charkoh.blogfa.com/

ممنون از لطف شما.
فیزیولوژی را که نگو من عاشقشم. چون همش با چرا سرکار داره. البته من فیزیولوژی تولیدمثل آبزیان کار می کنم. و اون حرفت هم درسته. الان برخلاف دهه ۶۰ که رشته ها به سوی واگرایی پیش می رفتن به سمت همگرایی می رن و اکثر کارها مالتی دیسپلینری شدن.
الان تکنیک های خوبی در فیزیولوژی استفاده می شن که اغلب روی بیان ژن و رسپتورهای هورمونی فوکوس کردند.
در ضمن دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران ی گروه بیوتکنولوژی کشاورزی داره که امکاناتش تو ایران بی نظیر هست میتونی اینجا راهنما یا مشاور بگیری و کار کنی. به هرحال ارشد و دکتری دیگه آزادتری و میتونی از امکانات جاهای مختلف استفاده کنی.
به هر حال امیدوارم مثل همیشه موفق باشین.

وای چه گرایش جالبی. تولید مثل آبزیان. خیلی دوست دارم بیشتر راجع بهش بدونم.
من عاشق کار روی بیان ژن و به طور کلی ژنتیک و زیست سلولم.
جدای از استرسی که دارم که میترسم از پسش بر نیام، اما فکرش بهم آرامش میده.
بابت اینجایی هم که معرفی کردین، واقعاً ممنونم. من نیاز دارم این جور جاها رو بشناسم چون میدونم خیلی به دردم میخوره. خواهش میکنم از این به بعد هم بیشتر من رو راهنمایی کنین.. واقعاً ممنونتون میشم. خوشحالم که جایی هست توی ایران که امکاناتش خوبه. یعنی امیدوارتر شدم خیلی خیلی ممنونم از شما...

سهره جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:20

سلام صبا جونم ممنون عزیزم مبینا هم بهتون تبریک میگه بخاطر قبولی دانشگاه..امیدوارم موفق باشی..و امیدوارم جاریهای خوبی باشید..فصل پاییز ک نگو عاشقشم راحت شدیم از گرما..منم خیلی خوشحالم ک موفق میبینمت.الهی قربون خواهر زاده ی خوشگلم برم..ایشالله خیره..مراقب خودت باش خانوم خانوما..میبوسم صورت قشنگتو نازنینم

سلام سهره‌ِ گلم. مبینای نازنین رو از جانب من ببوس و بگو ایشالله جشن دکتراتو بگیریم همه دور هم خاله جون.
ما هر دو عاشق پاییزیم و هر دو از گرما گریزان. واقعاً راحت شدیم بخدا.
اوووو خواهر زاده هنوز حالا حالاها مونده
شما هم مراقب خودت باش نازنینم. میبوسم روی ماهت رو

ساغر جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:28 http://sholeyeramide.blogfa.com

تنها حسی که از خوندن وبت بهم دست داد حسرت بود و حسرت
چیزی که خیلی وقته همراه همیشگیم شده.
ایشاله همیشه خوش باشی.

متاسفم عزیز دلم. کاش قلب نازنینت پر شه از شادی.
مرسی که پیشم اومدی

الی شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 http://man-va-va.persianblog.ir

صبا جان به نظر منم آقا آریا درست میگه انتخاب اول همیشه بهترینه وقتی دانش آموز بودم توی امتحانات هر موقع وقت اضافه میاوردم سوالها رو یه دور چک میکردم هر وقت جواب سوالی رو عوض میکردم غلط از آب درمیامد یاد گرفتم انتخاب اول بهتربنه

ممنون الی جونم. باور کن من هم همیشه هر وقت یه جواب رو عوض میکردم سر امتحان دقیقاً همون غلط از آب در می‌اومد.

من شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 http://manomostafa.blogfa.com

سلام امیدوارم همیشه اینقدر خوشحال باشی و راحت و خبرهای خوب به ما بدی

مرسی عزیز دلم. منتظر خبرای خوب خوب از جانب شما هم هستیما

بابای آرتاخان شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 http://artakhan.blogfa.com

مرسی به این دانشجوی نمونه که از همنی حالا به فکر تعطیلاته !!
اینقدر به فکر اون پایینی ها نباش . . . خلایق هرچه لایق

واقعاًها، این دانشجوی نمونه رو خوب اومدین..
الان دیگه کمتر بهشون فکر میکنم، چی بگم والله

آبجی شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

هیچی تعبیرش خاله شدنه منه
اخه جون خدا رو شکزر پس عروس یا داماده من خوشگله ....
وای خدا جون دختر بود شبیه اجوم ژسر بودم باز شبیه اجوماااااااا
گفته باشم......
الهی فدات بشم نمی دونی چقد خوشحالم
از ارشد قبول شدنت ....
اینکه الان داری سر کلاس تو دانشگاه .... حسه خوبی بهم می ده به خدا انگار خودممم.......
دکتراهااااا
یادت نره هااااااااااا
تا دکتری قبول نشدی نی نی نیاریاااااااااااااااااا
کار دسته خودت ندیاااااااا دختر ............
خوشحالم برا تمامه خوشحالیات....
ای وای تا ۵
خسته نباشی عزیزه دله من
منتظرم
بوسسسسسس

سهره شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:38

سلام گل خانوم خوبی عسل مرسی عزیزم از محبتت صبا جون اصلا حوصله ی نوشتن دارم ابجی ماهم نمیدوم چرا دلم میخواد اما تنبل شدم انگاری..موفق باشی عزیزم توو درسات..

الهی قربون اون تنبلیت بشم من. حق هم داری، تنبلی نیست، از بس سرت شلوغه.
همین که هرازگاهی اشعار زیبا میزاری، برام کافیه خواهر جونی

آفرینش شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:44

میگن خواب بچه تعبیرش مسافرته.
منم از این خوابا دیدم ... اما مدتهاست بچم به خوابم نیومده .... دلم براش تنگ شده .... خودم اعتقاد دارم اون بچه فرشته نگهبان آدمه که به واب میاد .....
راستی سلام!
دلم تنگ شده بود .....

سلام عزیز دلم. خوبی؟ کم پیدایی؟؟ دل منم تنگ شده بود برات. خواستی برام ایمیل بده و از احوالاتت بگو.
چقدر قشنگ تعبیر کردی فدات شم، امیدوارم بازهم به خوابت بیاد عزیز دلم

پــریـا یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 http://missparia2.blogfa.com

سلام صبای عزیزم
بهت تبریک میگم آجویی
امیدوارم همیشه موفق باشی گلم
منم دلم شمال میخواد شدیدا
احتمالا منم میرم ، سلمانشهر

دوستت دارم صبا
مرسی که هستی
همیشه باش و خوب باش
بمانی عزیزدلم

سلام پریای نازم. خوبی قربونت؟
سلمانشهر یا همون متل قوی خودمون؟
ای ایُ اونجا رو دوست دارم. چشم خانومی حتماً جای دوستان گلم رو اونجا خالی خواهم کرد. منم دوستت دارم. نیومدم پیشت چون از صبح کلاس بودم. فردا میام.
میبوسم روی ماهت رو

رهگذر دنیا یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:30 http://manzendegiboodan.blogfa.com/

سلام صبای گلم . فوق لیسانس باز هم مبارک . چقدر این قبولی دوستان و آشنایان آدم رو قلقلک می ده که برای سال بعد شرکت کنه ولی بعد سرگرم کار و زندگی و بچه و ... می شه که یادش می ره که فوق لیسانس هم وجود داره. آهان مادر شوهر رو یادم رفت توی لیست دل مشغولیها بگم
آجو لیلای گلم درست می گه . اگر قصد داری دکترا بگیری حالا حالا ها به فکر بچه نباش .
موفق باشی . راستی رشته ات توی شاخه مهندسیه یا پزشکیه ؟

سلام قربونت برم من. خوبی؟
ممنون نازنینم. تا باشه از این قلقلک ها
اما واقعاً اراده ی فولادین میخواد با بچه بشه درس خوند، منکه هنوز اوایل کارم، همین الان چشامو بزور و بلا باز نگه داشتم.
راستی گلم میدونستی خیلی قلب و روحت با ارزش تر از این حرفاست که بخواد دلمشغولیش، یه فردی باشه که باعث عذاب روحشه؟!
فدات شم من رشته ام زیست شناسیه شاخه گیاهان، گرایش فیزیولوژی گیاهی.
میام پیشت حتماً... مرسی که سر زدی

سیما یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:00 http://alamatetaajob.blogfa.com

صبا جون منم واسه لیسانسم تا مدت زیادی تو همین تردید بودم که بمونم دانشگاه تهران یا برم علامه؟...اما بلاخره موندم. حس می کنم اون گزینه ای که قبول شدم قطعا حکمتی ژشتش بوده. واقعا هم همین بود من اگر می رفتم علاه هرگز با همسرم اشنا نمیشدم واصلا شاید مسیر زندگیم عوض نمیشد..نمی دونم خوب شد یا بد..اما به هر حال مسیر زندگی من همین بود....
عجیبه که خوشحالی از جاری دار شدن.. البته منم بدم نمیاد... راستی خوشحالم که این بار به جای زن همسایه سوسک زن همسایه هدف قرار گرفت
و اینکه خوشحال ترم که از دلخوری های اوایل ازدواج گذشتی و الان به راحتی مدیریت می کنی...دعا کن منم بتونم این کار رو بکنم...چون این بهترین شیوه برای لذت بردن از شرایط زندگیه..

سیما جون تردید خیلی بده. اصلاً بهتره آدم شکی به دلش راه نده چون بعدش هم باید با هجوم هزاران فکر و خیال دست و پنجه نرم کنه.
بله من هم عقیده دارم که پشت تمام اتفاقات ریز ودرشت زندگیمون قانون خاصی نهفته اس. لازم نیست که به خوب بودن با بد بودن این قانون زیاد فکر کنیم، مهم اینه که بتونیم بخشیش رو به عنوان واقعیت زندگی قبول کنیم و برای بخشی دیگرش بجنگیم تا امتیازات بیشتری رو بدست بیاریم.
برات دعا میکنم دوست نارنینم. انشالله روزی بشه که بتونم از نزدیک ببینمت و کلی با هم حرف بزنیم.

آبجی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:03

خواهری من سلام
اینمقد حالته ایستادنم خنده داره
دارن اتاقمو تمیز می کنن صندلیمو برداشتن منم خم شدم ایستاده دارم برات مینویسم ....
فک کنم کاره اتاقم یه کم طول بکشه ... زوده زود می ام پیشت

تصورش، تو این ساعت از شب که خواب به مهمونی چشمام اومده، خنده رو لبام نشوند.
قربونت برم الهی. منکه دانشگاه بودم از صبح تا ساعت 4.
فدات شم. اگر فردا مهمان نداشته باشم، حتماً حتماً آنلاین میشم.
دلم برات تنگ شده

شیرین خانومی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 http://havooo.blogfa.com

سلام خانومی
خوبی ؟
در مورد دانشگاه تردید نکن ... انتخاب اول همیشه بهتره
در مورد همسایه تون خیلی جالب بود ... منم ازین جور مسائل دیدم... راستی همسایه ما رفتن
اگه رفتی شمال جای منم برو دریا

ای جاااااااااااااااااااااانم همسایتون رفتن؟؟؟؟ ای ول. امیدوارم یه همسایه ی خوب گیرتون بیاد. خوشحالم برات.
در مورد دانشگاه هم ممنون از اینکه گفتی. میدونی با گفتن این جمله به طور مکرر که "انتخاب اول همیشه بهتره" از قبل مصمم تر میشم. مرسی که اومدی پیشم. فردا مهمونت میشم

علیرضا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 http://morghehava.blogfa.com

سلام صبا جان
پستهای مثبتی بود.
خوشحالم بابت این همه چیزهای خوب.
راستی خواب هات رو هیچ وقت تعریف نکن. خواب ها علتها و انواع مختلفی دارن و انرژی رها نشده هستن.
برات توضیح میدم که خواب چیه و چند نوع خواب داریم و چگونه باید با خوابها برخورد کرد.
سعی میکنم یه پست کاربردی بزارم.
منم اگر جای شما بودم همون رشته اولم رو انتخاب میکردم.
موفق باشی و همیشه شاد.

سلام علیرضا جان. خواستم امروز بیام پیشتون و بگم که کجایین شما؟؟؟؟؟؟؟ دلمون پوکید. یه پستی چیزی
مرسی برادر مهربونم. حتماً این پست رو بنویسید. خیلی به دردم میخوره آخه من خواب زیاد میبینم. چشم از این به بعد دیگه تعریفش نمیکنم. نمیدونستم اما
مرسی که اومدی و من رو خوشحال کردین. من برای شما احترام خاصی قائلم، اینو خواهر کوچولوتون،جدی و از ته قلبش میگه...

آبجی سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

بانو سلام ....
نگرانه من نباش .....
می گم چیزی به دلم نیست
همون عصرش همون اقا خجالت زده از حرفش ... من به روش نیاوردم انگار اصلا اون حرف و. نشنیدمو عادی بر خورد کردمو رفتیم دنبالهخ کارامون......
الهی فدات بشم که این چند وقت سرت شلوغه
خوب درس بخونیاااا
مایه افتخار خواهرت بشی هااااااا
اگه رفوزه بشی ترکه نخلاااااااااااااااااااااااااا

دیگه از ما گفتن بود ....

آبجی سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:36

امروز ساعته ۱:۲۳:۴۵ ۶/۷/۸۹ عدد ۱ تا ۹ پشت هم ردیف


می شن . این اتفاق هر ۱۰۰ سال یکبار اتفاق می افته .



قدر لحظاتمون و بدونیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد