موجودی به نام داداش!

از دار دنیا یه برادر دارم و یه خواهر.. بالطبع دوسشونم دارم و براشون جون میدم. عاشق پدر و مادرم هستم. عاشق همسرم هستم. اما اگر عشق همسری رو بذاریم کنار، از بین تمام افراد خانواده پدری‌ام، عاشق برادرم هستم. خیلی دوستش دارم.. یعنی خیلی‌ها. با اینکه با هم خیلی کل کل میکنیم، با اینکه خیلی از حرفاشو قبول ندارم، اما از همه بیشتر دوسش دارم. راضی نیستم یه خار بره به دستش، انگاری اون خار فرو میره تو قلبم. اینه میگم تو قلبم، یعنی واقعاً تو قلبم‌ها. تحمل یه لحظه ناراحتی‌شو ندارم.  با اینکه از اونایی نیستیم که مدام به هم تلفن کنیم و هی هی احوالپرس هم باشیم. بیشتر به همسرش محبت میکنم که اونم هوای داداشم رو داشته باشه و هم اینکه داداشم از اینکه به خانومش محبت میکنم دلش شاد باشه.تله پاتی عجیبی هم باهاش دارم.

یه بارم سر اینکه بابام برادرم رو یه ذره، یه کوچولو بی‌انصافانه دعوا کرده بود، خیلی بهم ریختم و یادمه دعوای خیلی خیلی سختی با پدرم داشتم. برادرم آدمی نیست که جلوی باباش در بیاد و جواب بده. اما من یه خورده کله‌ام خرابه... یادمه اولین و آخرین دعوای سختی که با بابام داشتم و حتی منجر به این شد که بابام سیلی بهم بزنه، سر برادرم بود. اینقدر ناراحت بودم از دستش که حد نداشت. با بابام قهر کردم 1 ماه. دلم نمیخواد کسی چیزی بهش بگه. نمی‌دونم این علاقه‌ی بیش از حد من به داداشم به خاطر چیه. ما فقط 9 ماه اختلاف سنی داریم. با هم بزرگ شدیم و همبازی هم بودیم. اون زمونا وقتی خواهر بزرگترم توی دعوای منو اون دخالت میکرد و دعواش میکرد، همون موقع‌ها هم میپریدم به خواهرم که اصلاً به تو؟! چرا دعواش میکنی؟!

.واقعاً عاشق برادرم هستم و هیش کس از اعضای خانواده‌ی پدری رو به اندازه‌ی اون دوست ندارم (گرچه عاشق تک تک اعضای خانواده‌ام هستم). اینجوریاس که هیش کی جرات نداره جلوی من به داداشم چیزی بگه. انصافاً هم پسر خوب و سر براهیه و باعث افتخاره هممونه. ای من به قربون اون دوتا چشمای سیاهش برم. خواهر فدات شه داداشم.

راستش دیشب خواب دیدم که دور از جونش دور از جونش ناراحته.... خیلی دلم سوخت براش. تو خواب داغووون شدم... داغوون داغوووون. هنوزم از یادآوریش دلم ریش میشه و چشام پر از اشک. الهی فداش شم.

داداشی جونم، هیش وقت اونقدر باهات اینجوری نبودم که بهت بگم چقدر عاشقتم، اما از خدا میخوام همیشه سالم و سلامت باشی... همیشه شاد باشی... همیشه خوشبخت باشی....عمر طولانی و با عزت داشته باشی...


عاشقتم داداشم.....

نظرات 14 + ارسال نظر
آرام شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:52

یادم رفت رمز دار بذارم پست قبلیو

عزیزم تایید نکردم. مرسی گلم...

نرگس شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:19

سلام صبا خانوم
امیدوارم که امتحانات به خوبی و خوشی و به طور مطلوب و اونطوری که انتظار داشتی گذرانده باشی
مطلبی که نوشتی و عشق و دوست داشتنی که از برادر گفتی واقعا درک میکنم با تمام وجود و کاملا میفهمم این حس و عشق را...
منم دو تا داداش بیشتر ندارم خیلی خیلی دوسشون دارم واقعا اگر یه روزی ناراحت ببینمشون قلبم درد میگیره.البته همه اعضای خونوادم را دوست دارم ولی این دوتا برادرم یه جور دیگه ! اینقدر که از ابرازش ناتوانم و ابرازم باز هم نمیتونه اون عشق واقعی را بیان کنه.
امیدوارم خدا خونوادت را همیشه حفظ کنه و همچنین برادرهای خوب و دوست داشتنی را
شاد باشی و پایدار

سلام نرگس عزیزم. پس اینکه میگن خواهرا داداشاشونو دوس دارن راسته...
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشن داداشای گلت. خوشحالم که حسم رو درک کردی خواهر خوبم. و برای دعای خوبت بی نهایت سپاسگذارم.
برای شما و خانواده‌تون هم شادی و سلامتی رو آرزو دارم...

الی یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 http://man-va-va.persianblog.ir

صبا جان منم داداشم رو خیلی دوست دارم کاملاً مثل تو بیشتر از همه اعضای خانواده نمیدونم چرا؟ فقط میدونم دوسش دارم
راستی اگه ببینی یکی تو خواب ناراحته تو بیداری یعنی شادی

سلام الی نازنینم. چه جالب. این پست میتونه یه آمار جالبی رو بهم بده که چقدر خواهرا، برادر دوستند. ممنون که نظرت رو بهم گفتی و چقدر خوشحالتر شدم وقتی در مورد خوابم گفتی... ممنونم گلم. امیدوارم خدا داداش نازنینت رو براتون حفظ کنه. میبوسمت....
بهت سر میزنم حتماً

پــریـا یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:43 http://missparia2.blogfa.com

من هم 2تا خواهر دارم و 3 تا برادر
همشون برام عزیزن
هرچند گاهی خیلی ازشون دلگیر میشم اما به هر حال هیچ وقت از عمق دوست داشتنم نسبت بهشون کم نشده
قربونت برم من هم از خدا میخوام که همیشه سالم و سلامت باشن و در کنارِ خواهرِگلش شادِ شاد
منم دلم برات تنگ شده بود صبا
کجا بودی آخه


قربونت برم که امتحاناتت تموم شد
خوب دادیشون ؟

سلام پریای نازم، خوبی؟
خدا برات خانواده‌ات رو حفظ کنه. خوب این طبیعیه. منم خیلی اوقات از دست برادرم عصبانی و ناراحت میشم. بالاخره دو تا آدم با هم فرق دارن و هر کسی هم خودش رو در یک رابطه، محق میدونه.
مرسی خواهر خوبم از دعای خیرت.
اینقدر این مدته درگیر کارای دانشگاه بودم فرصت سر خاروندن نداشتم. الان تعطیلات بین دو ترمه. باز هم دارم یه سری کار پوستر و اینا انجام میدم اما تمام وقتم ر نمیگیره. اتحانام هم ایییییی هییییییی بدک نشد

ساره یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:09 http://www.nasimaa.blogfa.com

سلام صبا جونم.خوبی عزیزم؟
حس جالبی داری نسبت به برادرت.امیدوارم خدا اونو واسه تو خونوادت حفظش کنه و محبتتونو نسبت به هم روز افزون

سلام ساره جونم. خوبی فدات شم. ممنون که توی این حس قشنگ، سهیم شدی. منم برای شما و خانواده ی مهربونت کلی دعاهای قشنگ قشنگ میکنم.
شاد باشی خانومی

شیرین خانومی یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:55 http://havooo.blogfa.com

سلام صبا جون
خوبی؟
خوش به حال دادش جونت که همچین خواهری داره واقعا خوش به حالش ... کاش منم میداشتم

سلام شیرین جوووووووونم. مرسی قربونت برم. خوبم.
یعنی تو الان داداشی نداریییییییییی؟؟؟؟؟؟؟ آخی...
راستش من بچه که بودم از بس داداشم اذیتم میکرد، میگفتم ای کاش به جای علی، یه خواهر داشتم. اما الان حرفمو پس میگیرم. اشکالی نداره، داداش منم داداش تو

علیرضا دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:06 http://morghehava.blogfa.com

سلام صبا جان
خدا برادرت رو برات نگه داره.. همیشه سلامت و خالی از غم و غصه باشین..
خیلی خوبه و خوشبخته که خواهر گلی مثل تو داره.. اون خوابم نشون میده غم و غصه هاش تموم شده و ناراحتی نداره..
راستی خیلی خوبه که مینویسی.. مواظب خودت باش

سلام علیرضا جون. ممنون از این همه مهر و محبت شما.
چقدر قشنگ قشنگ حرف زدین و دلم رو با دعاهای پر از انرژیِ مثبت، کلی شاد کردین.
ممنون که اومدین. شما هم همین طور

باران پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 http://bojd.blogfa.com

درود
این حس شما یه حس خوب و منطقیه .
خداوند همه خانواده مخصوصن داداشتون رو سلامت بدارد و به مدارج بالا و والا برساند.
اما دور از جوون ایشون یاد خواهرهای سهراب اعرابی و بقیه افتادم که ...

wooow... محمد عزیز.. عجب نکته‌ای رو اشاره کردید.... خیلی سخته خیلی سخت.. اتفاقاً گاهی که یادم میاد احمقانه اشک میریزم... نمیدونم.
ممنون از لطف و محبت شما... برای شما و خانواده‌تون هم سلامتی و طول عمر با عزت از خدا خواستارم...

ندا(حرفهای خونه ما) شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:54 http://13571363.blogfa.com

سلام صبای مهربونم
حالت چطوره؟

خدا نگهدار تو داداشت باشه خانمی

سلام ندا جوووونمممممممممممم. خوبی؟ ای جانم مرسی از حضورت عزیز دلم. ممنونم. امیدوارم خدا عزیزان شما رو برات حفظ کنه.
میبوسم روی ماهت رو...

باران مامان ترانه شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:28 http://www.tarlanak.persianblog.ir

آریو یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:33 http://drario.wordpress.com

خوش بحالش!:(

آخی مگه خواهر نداری؟

امین پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1394 ساعت 08:25


شما دخترا که داداش دارید و شما پسرا که آبجی دارید چقد نامردید
من بزرگترین آرزوی زندگیم این بوده که آبجینگ داشته باشم.
2 سال و 10 ماه هم یه آبجی عه چتی اس ام اسی داشتم ولی قطع رابطه کردیم چون یه رابطه ی مشکل ساز بود.
سووووووووووووووووووختم سوختم

خخخخخخخخخخخخ....

محمد شنبه 24 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:37

ممکنه توضیح بدید که حستون به برادرتون مثلِ عشقی هستش که به شوهرتون دارید یا متفاوت تره!!

خیلی فرق دارن با هم ‌. داداشم رو دوست دارم چون باهاش باهاش بزرگ شدم، قد کشیدم،همخونم هست. همسرم رو دوست دارم چون بهترین رفیق زندگیمه. چون بدون اون زندگی برام هیچ معنایی نداره، مایه آرامشم هست.

امیرعلی دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 13:46

خدا شما دو خواهر و برادر گلو برای هم حفظ کنه
من تک فررندم فقط خدا میدونه چقدر دوست داشتم منم یه خواهر مهربون مثل شما میداشتم، خدارو شاهد میگیرم دنیارو به پاش میریختم ، مثل کوه پشتش بودم و نمیذاشتم آب تو دلش تکون بخوره.
به هر حال راضیم به رضای خدا.

آخییییی.... شما پتانسیل یه برادر مهربون بودن رو داری....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد