خاطره‌‌ای از ...

راستش این خاطره‌ای که میخوام تعریف کنم همیشه قلقکم میداده که بگم. اما از بس یادآوریش ناراحتم میکنه که هر دفعه از گفتنش ابا داشتم. تا اینکه با دیدن چند صحنه، مصر شدم که بگم.

قضیه بر میگرده به 2 سال پیش. اون موقع دانشجوی کارشناسی بودم. مجبور بودم مسیری رو ماشین بگیرم تا انقلاب. همیشه استرس اینو داشتم که ماشین نباشه چون خیلی خیلی بد مسیر بود. (الان دیگه به لطف اتوبوسهای بی آر تی دیگه نیست) خلاصه منم ماشینای شخصی برای مسیرهای دور رو سوار نمیشم هیش وقت. یه روز سوار یه خطی شدم. دیرم شده بود و مجبور بودم ایندفعه دیگه جلو نشینم و به عقب رضایت بدم. نشستم. یه آقایی اومد نشست کنارم، تا به خودم بجنبم که بگم آقا منو دو نفر حساب کن، یکی دیگه چپید داخل ماشین. لازمه که بگم، این مسیر مسیری بود که من همیشه از دست این مردای به ظاهر مرد البته! اذیت میشدم. یه بار یکی دستشو میذاشت روی پام، یه بار یکی خودشو ول میکرد رووم. منم از اون به بعد سعی میکردم جلو بشینم. اما از اونجا که مجبور بودم اولاً ماشینی که میگیرم تاکسی باشه و دوماً جلو هم بشینم، زمان زیادی صرف میشد.

خلاصه دیدم این آقا خیلی بد نشسته و پاش رو کاملاً ول کرده روی من. چند بار خواستم با نگاهم بفهمونم که کاملاً خودش رو زد به اون راه. منم کیفم رو چپوندم بین خودم و اون آقا که بفهمه باید درست بشینه اما متاسفانه نه تنها نفهمید بلکه حرفایی زد که هنوزم قلبم از یادآوریشون تیر میکشه. بهم گفت خانوم، شما که حساسی باید جلو بشینی. گفتم من آدم حساسی نیستم همونطور که از ظاهرم هم پیداست من اصلاً محرم نا محرم حالیم نیست اما فکرم نمیکنم کسی خو.شش بیاد مردی خودش رو اینجوری روش بندازه. شما میبینی که خانوم نه اصلاً، یه آدم! کنارت نشسته، چرا پاهاتو 360 درجه باز میکنی؟ بهم گفت شماها آدم نیستین، باید برین اروپا، از زنای اونجا یاد بگیرین. هر چی سرتون میاد حقتونه.. گفتم واااااااای، وااااای به حال اون روزی که ما زنا اروپایی شیم و شما مردا تو همون فرهنگ چاله میدونی خودتون باقی بمونین. آقای محترم همون اروپا هم زنی اگر مردی خودش رو جمع نکنه، حالشو میگیره.

اون مرد ول کن نبود، مدام موضوع رو بسط میداد به اروپا و آمریکا. در اون لحظه‌ی کمی که کنارم نشسته بود، منو عقب مانده خواند، من رو حقیر و کوچک خواند. من رو یه موجود ضعیفه خواند. بغض گلومو گرفته بود. تو کجایی مرد؟ تو کجای این جامعه‌ی آشغالی هستی؟ تو زن بودن رو توی این جامعه درک کردی؟ تو تا بحال مجبور شدی که خودت رو جمع کنی؟ تا بحال توی نمایشگاه دست به هر کجات کشیده‌ان؟ تا بحال توی شلوغی بازار راه رفتی و مدام با هر تماسی، به عقب برگردی و بترسی که نکنه یکی از همون لاشی‌ها دارن بهت دست میاندازن؟

تا بحال با روان آرام واعصاب راحت توی خیابون راه رفتی که ببینی چقدر با حرفهای رکیک و رنگاوارنگ

همین همجنسان تو از من، منِ زن پذیرایی میکنن؟ تا بحال تو رو به خاطر هوسرانی یک عده محدود کرده‌اند؟ تو چه میدونی؟ تو چه میفهمی؟ تو که فقط  پایت به ترکیه و دوبی رسیده ، تو چه میدانی از اروپاو آمریکا؟ یعنی به خودت نیامدی وقتی عزت نفس مردان همان دوبی و ترکیه‌ را در مقابل زنانِ به قول خودت ریلـــــــکس! دیدی؟ تو چه میفهمی که مرا قضاوت میکنی؟ روشنفکری؟

نه عزیز من تو روشن فکر نیستی، فقط میخوای اداااای روشنفکری را در بیاری...

من هم ریلکس بودم به قول خودت. منم میدونستم ریلکس بودن یعنی چه! منی که تمام عمرم سرویس داشتم و یا با ماشین بابام اینور و اونور میرفتم، عمق کثافت جامعه‌ام رو درک نمیکردم. اما وقتی مجبور شدم با تاکسی اینور و اونور برم، متوجه شدم که نه! این خبرا هم نیست. اگر من به حال خودم باشم و با افکار خودم بخوام توی این جامعه زندگی کنم، کلام پس معرکه‌اس.

کلاهتو کمی بالاتر بذار مرد! البته اگر بشود تو را مرد نامید. تو ابلهی هستی که هنوز بین باید و نبایدهای زندگیت دست و پا میزنی. میخواهی ثابت کنی که روشنفکری؟ با چی؟ با انداختن هیکل سنگین خودت رو زن و دختر مردم؟ تو مثل آدم بنشین و با من نه به عنوان یک زن،نه به عنوان یک ناموس، بلکه به عنوان یه انسان رفتار کن، ببین چگونه ریلــــکس میشوم!!! مگر من آرامش روانی و جنسی نمیخواهم؟

من مذهبی نیستم، با مردان فامیل و آشنا دست میدهم، روسری سرم نمی‌اندازم. اصلاً در همین وبلاگ 2 تا از بهترین دوستانم مرد هستند و چقدر دوستشان دارم. اما انسانم، حق و حقوق خودم رو خوب میشناسم، خوب میدانم که اجازه دادن به یه مرد غریبه یا حتی غیر غریبه به پا را فراتر گذاشتن، روشنفکری نیست.

دوباره اعصابم خورد شد. خیلی ناراحت شدم اون موقع. خیلی زیاد. نمیدونم پ ا را ز ی ت نگاه میکنین یا نه، اما این هفته کامبیز حرف دل من رو زد.

نمیدونم برنامه ی بفرمایید شامِ این هفته رو میبینین یا نه، اما مریم حرف دلم را زد......

پ.ن: دست آخر اینکه تا آخر مسیر نشستم و کیفم رو برنداشتم، اون آقا بهم گفت که شما باید چهره شناسی کنی، ببینی کی مرض داره و کی نداره، بهش گفتم از نظر من شما با اون کارگر low levelی که میاد تو جامعه مزاحم دخترا و زنان میشه، هیییییییییچ فرقی ندارین که هیچ، اون به شما شرف داره، حداقل ادعایی هم نداره....

نظرات 21 + ارسال نظر
بابای آرتاخان دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:53



این معضل حل شدنی نیست

بله متاسفانه....

باران مامان ترانه سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:31 http://www.tarlanak.persianblog.ir

یه کف مرتب برای صبا خانوم
خوب حالشو گرفتی مرتیکه رو

خواهش میکنم.. خواهش میکنم.
من متعلق به همه شمام...

مرسی عزیز دلم که اومدی

فردیس چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:27

بالاخره درست میشه ...

امیدوارم.
فردیس نازنینم بهتون ایمیل دادم نمیدونم بدستت رسیده یا نه؟

ثمین چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:05 http://shaparake15.blogfa.com

سلام عزیزم وبت عالیه به وب منم سر بزن
اگه با تبادل لینک موافقی منو با اسم شاپرک عشقم کجایی؟لینک کن بعد بیا وبم بگو من باچه اسمی بلینکمت؟
بااااااااااای

چارکوه پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:42 http://www.charkoh.com

سلا صبا خانوم
اینگونه بیماری ها از سرماخوردگی هم در بین ما ایرانی ها مسری تر است. خیلی هم زن و مرد نمی شناسد. همه به نوعی گرفتارن.
چند روز پیش جلو دانشگاه سوار تاکسی شدیم با دوستم بیایم کرج. تاکسی خالی بود. به شوخی به دوستم گفتم تو بشین جلو راحت باش من هم میشینم عقب شاید ی جنس خوب هم اومد نشست کنار ما خدا را چه دیدی! داشتیم به همین می خندیدیم یک دفعه دو نفر ۱۵۰ کیلویی اومدن. منو چپوندن ته ماشین. راننده هم سوار شد اونم فوق سنگین. ولی مصیبت اینجا بود که راننده به شدت بوی عرق می داد که من مجبور شدم شالمو بپیچم جلو دهنم. بغل دستی منم تا نشست گردنش افتاد روی هیکل نحیف من و با صدای گوشخراشی شروع به خر و پف کرد. حالا تا کرج هی دوستم برمیگشت به من میگفت جنسش عجب جنسی بود خوش به حالت. کلا آدمای گنده بی خیال از لحاظ اکولوژیک برای طبیعت مضرن چه زیاد خوردنشون چه اشغال فضای بیشتر و چه تولید آلودگی های بیشتر.

به به آقای وزیر زاده‌ی عزیز. صفا آوردین.
خیلی خیلی به خاطره تون خندیدم. ای خدا... اگر من جای دوستتون بودم از خنده میمردم تا برسم کرج. این جور آدما نفهمن یا خودشونو میزنن به نفهمی؟! نمیدونم...
اما انصافاً خیلی دلم براتون سوخت که بوی عرق رو تحمل کردین. چیزی که من اصلاً نمیتونم تحمل کنم و حتماً بالا میآرم.
تا شما باشین دنبال یه جنس خوب نگردین و برین مستقیم همون جلو بشینین
متاسفانه اینا همه درد جامعه‌ی ماست. گاهی آرزو میکردم کاش من هم اینقدر نفهم بودم، چون راحت بودم.
به قول شاعر:
عاقل مباش تا غم دیگران خوری
دیوانه باش تا دیگران غم تو خورند
بزن بر طبل بی‌عاری
که آنهم عالمی دارد..
البته ادعایی هم ندارم که خیلی عاقلم‌ها
بهتون سر میزنم حتماً....
ممنون از حضورتون

باران پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:08 http://bojd.blogfa.com

صبا خانم سلام
متاسفانه این قضیه تکراری هر روز مملکت ماست و بخاطر مشکلات سادیسمی عده ای مرد نامرد بقیه هم متاسفنه بد نام میشن.
راستش من که از این مطالب چند جا خوندم تو تاکسی سعی میکنم تا جایی که میتونم خودمو کنار بکشم که هم آرامش خانم بغل دستیموبرقرار کنم و هم خدای نکرده از تهمت به دور باشم. اما ... همیشه اینجوری نیست... من از اداره که به خونه بر می گردم گاهی که می بینم مردم تو سرما و باران و گرما برای تاکسی ایستادن اونا رو تا مسیری که هم مسیرم باشن مجانی میبرم.یه بار سر چهارراه جهان کودک خانم مسنی رو تو جمع مسافر زیادی زیر بارون دیدم گفتم گناه داره و براش ایستادم اما ...کاش نمی ایستادم ... یه دختر خانم حدود ۳۰ ساله هم همرا ایشون بود و من خبر نداشتم و فکر کردند که من اهل این چیزا هستم . اهل شیراز بودند و از آنها اصرار که برویم خانه یمان دز آپادانا و از من انکار که خواهش میکنم همینجا پیاده شید و خدا بخیر کرد ...داشتم بجای ثواب کباب میشدم و اون آخرین باری بود که دست به این کارهای ثواب زدم.
جامعه خوبی نداریم و هر چی می کشیم از دست افکار بد خودمونه.

سلام محمد عزیز...
بله این بدنامی رو خوب اومدین، چون من و خیلیهای دیگه اینقدر آزار دیدیم، خیلی حساس شدیم. البته جسارت به شما نباشه.
شما چه جراتی داشتین!!! اینجور آدما چنان هوار میشن سر آدم که حاضر نیستن هیچ جوره هم کوتاه بیان. واقعاً شانس آوردین خاطره‌ی شما و آقای وزیر زاده حسابی من رو خندوند.
میدونین نباید توی این هاگیر واگیر و هرج و مرجی که گریبانگیر جامعه‌ و مملکتمون هست، زیاد به آدمای غریبه دل سوزوند. گرچه شاید من هم جای شما بودم همین کاررو میکردم.
راستش داریم یواش یواش و زیرپوستی، گرفتار خشونت میشیم. حالا منظور از این خشونت چیه، خودش سر دراز داره و میدونم که شما درک میکنین که چی میگم.
موفق باشید محمد خان

ستوده پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:28 http://aletaha15.blogfa.com/

سلام خانومی .از وبلاگ شیرین جون به وبلا گت رسیدم .بازهم میام .منتظرم باش .موفق باشی وزیاد حرص نخور .جامعه ما بدتر از این حرف هاست

سلام عزیز دلم. خوش اومدی و صفا آوردین.
آره جامعه‌ی ما خیلی خیلی بدتر از این حرفاست. اینا فقط یه بخش خیلی کوچیکشه.
منم میام پیشتون....

ندا(حرفهای خونه ما) جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:57 http://13571363.blogfa.com

من فکر میکم این معضل هیچ وقت حل نمیشه متاسفانه


این حرف دل اکثر زنای ایرانیست

سام بهبهانی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:11 http://arjani.blogfa.com/

سلام
ابجی خیلی خیلی واسه این رفتاراای که این جماعت دارن و مجبور میشید تحمل کنید متاسفم
واقعا نمیدونم فهم کجایه وجود این جور افراد قرار داره

سلام بر شما.
اینا که اصلاً فهم و شعور ندارن.
شما چرا متاسف باشید! سربلند باشید که میفهمید و درک میکنید. همین برای ما کافیه.
مرسی که اومدید..

شیرین خانومی شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 http://havooo.blogfa.com

سلام صباجون
خوبی؟
آخ گفتییییییی ... نمیدونم کی قراره این مردم از این حرکات دست بردارن
به نظرم ستوده جون راست میگه ... حرص نخور اینا درست بشو نیست

سلام شیرین جانم. منم نمیدونم. فکر میکنم یه چند نسلی طول بکشه گلم یعنی امیدوارم که دیگه اون موقع دیگه درست شده باشن

آبجی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:48 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلامممممممممم
سلام خواهری
چقد آدما گاهی از هم دورن ولی دلاشون نزدیک
خیلی وقت بود نت اتاقم قطع بود ولی الان دارم می بوسمت
می خوام برم به همه سر بزنم تا اونجایی که شد
بوسسسسسسسسسس
خیلی دلم برات تنگ شده
خیلیییییییییییی

آجی جونم. تو کجایی؟ اس ام اسهام به دستت نمیرسن؟ (تایید ارسالشون که به دست من نمیرسه)
از رهگذر دنیا سراغت رو گرفتم گفت خوبی.
یه بارم از دانشگاه زنگ زدم، گوشی رو برداشتی اما صدای تق تق میاومد (مثل صدای کیبرد) منم قطع کردم گفتم سرت شلوغه.
من الان دارم با سرعت باد تایپ میکنم چون الانه نتن قطع میشه.
مواظب خودت باش.. دوباره بهت اس میدم

ساره سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:34 http://www.nasimaa.blogfa.com

حرفات حرف دل منه صبا جون.خیلیا روشنفکریو با همسبازی اشتباه میگیرن ...ما هنوز یاد نگرفتیم که حریمو حدود خودمونو حفظ کنیم و به حریم شخصیه کسی تجاوز نکنیم..بی فرهنگی یعنی این عزیزم..
همون زنهای اروپایی یا امریکایی با تمام ازادیشون این مسائل براشون خیلی اهمیت داره ...نمیدونم چرا خیلیا کورن و دوست ندارن عمق هر چیزیو بفهمن و از هر مسئله ای هر چیزی که به نفعشونه برداشت میکنن.
متاسفانه برای منم همچین مواردی پیش اومده عزیزم..جای بسی تاسفه.

ساره جونم چقدر قشنگ بیان کردی گلم:
"نمیدونم چرا خیلیا کورن و دوست ندارن عمق هر چیزیو بفهمن و از هر مسئله ای هر چیزی که به نفعشونه برداشت میکنن"


واقعاً بجا گفتی. مشکل از همین سطحی نگریه که خیلیها گرفتارشن. مشکل اینجاست که خودمون تکلیف خودمونو نمیدونیم چیه. حرف زیاده. تنها امیدوارم که ما زنان توی جامعه کمتر دچارش بشیم.
میبوسمت گلم. مرسی که اومدی

آریو یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:31 http://drario.wordpress.com

توی متنت خیلی گفتی شما مردها... شما مردها... اما باز خوبه که نگفتی شما همه‌ی مردها...!
راستش باید بگم من خودم ترجیح میدم تو تاکسی همیشه جلو بشینم. بخاطر اینکه چون عقب ماشینهای ایرانی معمولا جای دو نفر هست نه سه نفریه خانومی فکر نکنه دارم خودم رو روش میندازم! اگر هم عقب بشینم سعی میکنم سمت راست یا چپ بشینم و یک مرد دیگه پهلوی مسافر خانم بشینه چون حوصله موش و گربه بازی ندارم!
اگر هم کنار یک خانم بشینم آشکارا همیشه ۱۰ سانتی متر فاصله رو با خانم مورد نظر حفظ میکنم چون حوصله نچ نچ کردنش رو ندارم.
و قبول دارم که زن بودن در ایران یعنی یک جهنم واقعی. جهنمی که بعدش آتشش دامن مارو هم میگیره.
فقط پیشنهاد میکنم بخودت احترام بیشتری بگذار و تا حد ممکن با تاکسی دربست این ور اونور برو. البته اگه راننده سیم جیمت نکنه!

سلام آریوی عزیز. نه من منظورم همه مردا نیست. من خیلی ریلکس تر از این حرفام. اگر واقعاً ببینم طرف خودشو جمع و جور میکنه، اصلاً برام مهم هم نیست که بهم برخورد کنه. اما بعضی واقعاً مرض دارن.
آقایی که شما باشی، دربست هم گرفتم و راننده خودشو کشته تا منو رسونده. اونم نمیگم همه راننده‌ها، اما واقعاً بعضی شون رو اعصاب آدمن.
الان دیگه یا جلو میشینم یا آریا منو میرسونه یا آژانس میگیرم. وقتی خودم ماشین گرفتم دیگه این بدبختیا رو ندارم.
مرسی از حضورت

پــریـا دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 http://missparia2.blogfa.com

سلام صبایِ عزیزم
قربونت بشم
خوب کردی حالشُ جا آوردی
این ها آدم بشو نیستن که نیستن
من هم بدم میاد وقتی توی تاکسی می نشینم کسی خودش رو بندازه روم
باید با اینا همینطور رفتار کرد
من تحسینت میکنم نازم

سلام به روی ماهت قربون خواهری خوشگلم برم. به قول لیلا چشم گربه‌ایِ من.
دلت خنک شد؟؟؟ راستش دل منم خنک شد حال اون بی تربیت از خود راضی رو جا آوردم. اما چه کنیم دیگه پریا. یکی دو تا نیستن که. متاسفانه خیلی ها فکر میکنن که ما متحجریم. متاسفانه نمیدونن چقدر سخته زن بودن.
منم تحسینت میکنم ملوسکم. دلم برات یه ریزه شده

دریا جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 http://mylittleangles.persianblog.ir/

من نمیدونم توی این مملکت ما چرا اینطوریه؟؟؟ منم برام پیش اومده. تازه به طرف میگفتم جمع تر بشین. میگفت تو خودت رو انداختی رو من.!!!!!!!!!!!
باور کن اینجایی که من زندگی میکنم اگه ده ساعت با بیکینی کنار خیابون وایسی کسی نگات نمیکنه.
یه جوکی هست تو این مورد میگه اگه یه جایی رو باز کنن، نصف مشکلات این جامعه حل میشه
به خدا اینجا اگه کسی یه همچین کاری کنه بلایی سرش میارن که مرغان هوا به حالش گریه کنن.

سلام دریای نازنینم. خوشحالم که از نزدیک میبینی و درک میکنی. خیلی پرروان. به خاطر اینکه جامعه‌ی ما به مردها بهای زیادی میده و به زنها اجازه اعتراض نمیده.
خوش به حالت که آزادی رو همه جوره تجربه میکنی.
فرشته‌های کوچولوتو ببوس

سوگل دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 http://voroodmamnoe.persianblog.ir/

خدا وکیلی خیلی خوب جواب دادی چون من اگه بودم مادرشو به عزاش می شوندم کاری باهاش می کردم تا آخر سر به گ...خوردن بیفته...مرتیکه عوضی آشغال
باز دمت گرم که انقدر منطقی برخورد کردی...
راستی به روز کردم خوشحال میشم صدای قدمهایتان را در کلبه کوچکم بشنوم[گل]

وای سوگل جونم تو که از من قاط‌تری که من همیشه خیلی جلوی خودمو میگیرم که قاط نزنم
چشم حتماْ میام پیشت عزیزم

بهار چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:28

سلام
این آخری رو قبول دارم خوب نوشتی
ولی ازت خوشم نیومد چون یه مرفه بی دردی
مرفه بی درررررد

سلام بهناز جون. مرسی که اومدی.
مرفه بی درد؟ خوب.... چی بگم! بستگی داره که درد! رو چی بدونی... اما به خاطر همین از من بدت اومد؟ هووووم.... باشه اما اینکه شما داری در مورد دختران فراری تحقیق می نویسی و ذهنتون پر از مشغله‌ها و کثافتای جامعه شده، دلیل نمیشه که از من بدتون بیاد چون من مثل اونا زجر نکشیدم. من هم عمق مسایل جامعه‌ام آزارم میده اما چکار کنم؟ چکار میتونم بکنم؟ ... بازم بیا پیشم خوشحال میشم تبادل نظر کنیم....

آبجی چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام عروسکه من
سلام مهربون خانومی من
وقتی صدات و شنیدم قلبم داشت وایمیساد
از بغض و خوشحالییییی
از خوشحالی تمامه غما یادم رفت تمامه تنهاییااااااااااااا
همیشه بودی
کنارم
و عزیزه عزیز برام بودی
خیلی دلم برات تنگ شده
چه خبر
خوبی
اصله حالت خوبه فرعش خوبه
ای جانمممممممممممممممممممم
خیلی دوست دارم
بوسسسسسسسسسسس

ای جانم تو که اومدی که؟
سلام نازنینم. خوبم مرسی. خواستم تو این هفته زنگ بزنم خبرتو بگیرم اما وقت نکردم. ایشالله که هیچ غمی توی دلت نباشه. خوشحالم که تونستم برای یه لحظه هم که شده شادت کنم. الان با کله میام پیشت

مجتبی یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 http://www.flores.blogfa.com

سلام من مجتبی هستم از استان بوشهر .از کنار خلیج تا ابد فارس خوشحال میشم که با هم تبادل لینک کنیم. منو به اسم خلیج تا ابد فارس بلینک خبر بدین منم شما رو بلینکم

اوامر دیگه‌ای نبود جناب مجتبی؟

آبجی سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام مهربونننننننننننننننننن
سلام خواهری
سلام عزیزه دلم
خوبی قشنگم
اقا داداشه ما خوبن
ای جانم با درس و مشق چه می کنی خواهر کوچولویه من ......
الهی فدات بشم
خیلی دلم برات تنگ شده خیلی
می بوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

اسمم مهمه؟(خدای کوچک) یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 http://goddess1.blogfa.com

جامعه ی ما همینطوریه یه عده کوته فکر که فقط ادعای روشن فکری میکنن........وقتی تو این جامعه از برادر و پدر خیری ندید از بقیه هم هیچ توقعی نیست ....خودمو گفتمااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد