بد قولی

از بدقولی بدم میاد. حس میکنم بهم احترام گذاشته نشده. اون موقعها که دوتا جوجو بودیم منو آریا باهم قرار گذاشتیم میدون ونک. منم کلی به قر و فرم رسیدم و سر موقع حاضر شدم. اما آریا دیر کرد. خدایاا.. کجاست این.. زنگ زدم به موبایلش گفت قبل قرار با تو رفتم یه سر پارک وی کار داشتم الان توی راهم دارم میام. ترافیکه. فلانه. حالا گفتم اکشال نداره،یه رب بیست دقیقه دیر میکنه دیگه. دیدم نـــــــــــع. بیست دقیقه شده 50 دقیقه. حرصم درا ومده بود. خوب اون موقع هم خیلی زودتر از الان کنترلم رو از دست میدادم و آتیشی میشدم. گذاشتم به محض اینکه رسید میدون ونک و بهم دست تکون داد و یه لبخند ژوکوند هم روی لبش، آنلاین ماشین گرفتم و رفتم سمت خوابگاهم. بیچاره هاج و واج مونده بود و خنده رو لباش خشکیید. هر چی به گوشیم زنگ میزد جواب نمیدادم. داشتم از حرص میترکیدم. کل راهو اومد دنبالم. وقتی دم در خوابگاه پیاده شدم اونم پیاده شد و دنبالم کرد. هی میگفت" پیییس پییس.. صبااااااا.. پییس پییس. صبا واستا" آخه بچه‌ام میترسید که نگهبونای خوابگاه به جرم مزاحمت بریزن سرش (گرچه ازاونا بخاری بلند نمیشد). خلاصه رفتم خوابگاه و یه دل سیر گریه کردم. 1 ساعت بعدش دیدم زنگ زد و گفت بیا دم در کارت دارم، خواهش میکنم و اینا.... منم رفتم و دیدم آریا یه جعبه شیرینی تو دستشه و یه شاخه گل. خـــــــــــــــر شدم رفت.

خلاصه کلی غر غر (یا قرقر؟ یا غرقر؟یا قرغر؟) کردم که- کلی معطلم کردی و اونجا کلی متلک شنیدم و از دیر کردن بدم میاد وقتی دلیل موجهی براش نداری. تو میتونستی زودتر حرکت کنی...

خوب گرچه من واکنشم شاید خیلی تند بود و اونم به خاطر این بود که اون زمونا خیلی قد(یا غد؟) بودم. اما همین باعث شد که آریا از اون موقع همیشه وقتی جایی قرار میذاریم زودتر از من حاضر باشه که هیچ، تازه من دیر میکنم... اما دل بزرگ و مهربونش هیچ وقت نمیاد که بهم بگه:

"حالا تو بدو دنبال من پییس پییس کن"....

نظرات 6 + ارسال نظر
ساره جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 http://www.nasimaa.blogfa.com

الهی کلی حندم گرفت از این پیس پیس..بابا طفلکو بد جور تو خماری گذاشنی ولی خب فکر کنم هیچوقت بادش نره..منم منفرم از بد قولی ولی خب پیش میاد گاهی ..باید یاد بگیریم گاهی چطور خودمونو کنترل کنیم..

آره شاره جون بیچارخ واقعاً تو کف مونده بود
الان دیگه دختر خوبیم خیلی خودمو میتونم کنترل کنم. اما خدا نکنه از دستم در برهههههههه

دوست جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:17 http://omidnoori.blogfa.com/

سلام

بنده خدا اقا اریا
یک کمی لطافت نرمش هم خوبه ها

آقا امید من الهه‌ی لطااااااااااافتم

باران یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:37 http://bojd.blogfa.com

سلام صبا خانم
قصه شما و آقا آریا رو که شنیدم دقیقا یاد داستان منو خانمم افتادم !
من دانشجوی شریف بودم و خوابگاه طرشت تو آزادی . اون دانشجوی دانشگاه تهران و خوابگاه امیرآباد و این همیشه من بودم که از دست تاخیرهاش حرصم میگرفت . و دقیقا یه بار منم همینکارو باهاش کردم که شما کردید....اما هنوزم که هنوزه من زودتر از وقت قرار میام اما اون همونطور تاخیر داره !

به به سلام آقا محمد گل.من کاملاً شما رو درک میکنم که چه حرصی میخورین اما خوب اگر خانوم دیر کنه اکشاال ندارهههههههههه

دوست سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 http://omidnoori.blogfa.com/

سلام
[گل]

شیرین خانومی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 http://havooo.blogfa.com

به این میگن گربه رو دم حجله کشتن ... حالا همسرت منتظر بمونه اشکالی نداره چون مجبور نیست کلی حرف مزخرف بشنوه و کلی نگاه ناجور تحمل کنه ... منم بیزارم از توی خیابون منتظر موندن ... در حد دیوونگی اعصابم بهم میریزه

آره والله شیرین جونم. همین که مجبوری کلی متلک بشنوی خیلی زور داره.. پس خودتم عین خودم کله‌ات زود داغ میکنه ؟
راستی چقدر خوشحالم که کردی که سر زدی

یه دختر پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:40 http://ye2khtarr.blogfa.com

ای ول... چه شوهر مهربونی. البته اون موقع دوست بوده
من فکر می کنم اگه شوهرمو می ذاشتم می رفتم، اونم می ذاشت می رفت
البته این خصوصیتش یه خوبی هم داشت، باعث شد من صبور تر بشم

آره عزیز دلم. آریا واقعاً مهربونه. چه اون موقع که با هم دوست بودیم چه الان که 4 ساله ازدواج کردیم. شوهر شما، مثل داداش منه، برای داداشم که تعریف کردم گفت صبا من اگه جای آریا بودم میرفتم
البته خدا خوب میدونه چی جوری در و تخته رو به هم جور کنه. اگر یکی مثل خودم پیدا میشد که صبور نباشه، توی زندگی مشترک به مشکل بر میخوردیم. گرچه منم از صبر آریا خیلی چیزا یاد گرفتم و خیلی صبور شدم خیر سرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد