یکی از روزهای من.

گاهی اوقات خیلی خسته میشم. مثل الان. یه چند روزیه که اصلاً حوصله‌ی خودمو ندارم و احساس میکنم در و دیوار بهم فحش میدن. هر کی حرف میزنه بهم بر میخوره. به رو خودم نمیارم اما حرص میخورم. نمیدونم چه مرگمه شاید یه چیزِ! خونم اومده پایین یا شایدم آدما برام غیرقابل تحمل شدند. پریروز با مامان آریا حرف میزدم. دوست ندارم که همه‌اش فکر میکن که پسرشون مظلومه. بخدا قیافه‌اش اینجووریه. اما واقعاً نه من ظالمم نه اون مظلوم. اه.... مدام بهم دستور میداد که واسه پسرش این کاررو کنم و اون کاررو کنم. دیگه هم حوصله نداشتم مثل همیشه یه چـــــــــــــــــــشم آبدار بگم. حتی نگفتم که وظایفم رو حتی بیشتر از حد میدونم لازم به یادآوری نیست. چه کنم. آمپر چسبونده بودم بالا. شب موقع خواب از آریا چیزی پرسیدم اونم بی حوصله جوابمو داد، شاید عادیه واسه آدمی که خیلی خوابش میاد اما من درونم خیلی ناآرام بود. محلش ندادم. برای صبونه‌ی فرداش هم کیک خامه‌ای نذاشتم. مثل همیشه پیراهن اتو شده ِ مرتبش رو روی جالباسی آویزون نکردم و بجاش بردم یه پیراهن چروک آیزون کردم. خوشم میاد که یه کلام حرف هم نمیزنه من دلم خنک شه. صبح دیدم یه بلوز آستین کوتاه خوشگل که بابام از ترکیه براش آورده رو پوشیده، خودمو زدم به اون راه که چرا اینو پوشیدی مگه پیراهن نداشتی؟، اونم گفت که داشتم اما امروز هوس کردم اینو بپوشم. لجم گرفت. دوست داشتم بگه که آخه چروک بود پیراهنم و منم چروکا رو بکنم تو چشش منم چیزی نگفتم. غروبی که باهاش یخ حرف زدم و بهش گلایه کردم تازه فهمیده بود قضیه چیه. بهش گفتم کنیز خونه نیستما، حوصله دستور و فرمایش شنیدن اینو اونم ندارم. در ضمن چروکاری پیرهنتم با فوت باز نمیشنا، راستی جهت اطلاع تمام اون کیک خامه‌ای ها رو هم خودم خوردم و برای تو هیچی نمونده. هاج و واج نیگام کرد. شاید باورش نیمشد که سپیده‌ی شاد و شنگولش اینجوری داره پاچه میگیره. بغلم کرد، بوسم کرد. اما میدونم ته دلش واسه اون کیک خامه‌ایها بدجوری لک زده بود. چاییشو تلخ تلخ خورد......................

نظرات 15 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:17 http://www.iran-stars.blogsky.com

واقعا دلت خیلی بزرگه ها
من که اصلا جرات ندارم تو وبلاگ درباره خودم بنویسم

!!!! حتماً شما وبلاگهایی رو که تا ریزترین مطالبشونو هم مینویسن ندیدین والا به اونا باید گفت دل گنده به هر حال ابایی ندارم از نوشتن این چیزا. منم و خدا و یه دنیای بزرگ مجازی و آریای عزیزم که خبر از اینجا داره.
مرسی دوست خوبم که اومدید......

یه دختر پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:07 http://ye2khtarr.blogfa.com

سخت نگیر دختر جووون... این نیز بگذرد...

باشه عزیز دلم.... آره میگذره. یکمی هم شاید به خاطر دلتنگی باشه

باران پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:22 http://bojd.blogfa.com

سلام صبا خانم
واقعن که امان از دست شما خانمها !
گاهی شما خانمها به جزئیاتی حساس میشین که ما مردا اصلن دقت نمی کنیم و این گاهی باعث سوءتفاهم میشه...اما بنظر من شما نباید از صحبت مادر آقا آریا دلگیر بشین ... ببینید درست که شما آقا آریا رو دوست دارید اما این تنها شما نیستید که اینجوری هستید ... مادر ایشون قبل از اینکه شما آریا رو بشناسید.. آریا تیکه ای از قلبش بوده و الانم بیشتر از قبل دوسش داره برا همین هی سفارشش میکنه این سفارش از روی محبته نه از روی گیر دادن به شما ...هر چی هم شما به آقا آریا مهربون و وابسته باشید بازم نمیتونید مقایسه ای بین این مهر با مهر مادری داشته باشید ...گواه اونهم اینکه از از این نوع بی حوصله جواب دادن با مادرشون هم داشتن اما مادر ایشون مث شما دلگیر نشدن... باور کنید مهر مادری چیز دیگریست.

به به آقای محمد خانو احوال شریف؟ خیلی خیلی خوش آمدید.
مرسی واقعاً مرسی. تک تک حرفاتونو قبول دارم اما من اینجا کامل ننوشتم. بعله من عقیده دارم برای مادر هیچ چیزی عزیز تر از فرزند نیست و بهشون حق میدم اما این حق رو نمیدم که مدام بهم یادآوری کنن که آریا بیزبونه و من اذیتش میکنم. حق بدین من نمیتونم یه سری از مسایل رو اینجا بیان کنم چون دوست ندارم کوچکترین غیبتی پشت سرشون کنم. اما آریا هر تصمیمی که بگیره و مخالف با نظراتشون باشه بلافاصله با ناراحتی بهم میفهمونن که تو باعثشی در حالی که خدا گواهه که آریا کاملاً آزاد و مستقله.
در مورد اینکه آریا بی حوصله بود، باید بگم که در مکالمه ی ما حضور نداشت و من خیلی از مسایل رو بهش منتقل نمیکنم مگر اینکه پر بشم و اونم گوشه‌ای از مسایل رو عنوان میکنم.
با تمام این اوصاف من هم یه آدمم و به عنوان یه عروس اینو جدی میگم واقعاً مادرشوهرو پدرشوهرمو دوست دارم. واقعاً دوسشون دارما اینو از ته دل میگم. هر کی هم بخواد اهانتی بهشون بکنه تو دهنی از طرف من میخوره اما حق بدین دوست ندارم در مورد من فکر بدی کنن. بارها شده که مادرشون عنوان کردن مظلومه و من بهش نمیرسم. چی بگم... منم گاهی دلم پر میشه دیگه....
باور دارم مهر مادری چیز دیگریست.... باور دارم... ای کاش بتونم پستی در این باره بنویسم که شما هم اینقدر زود من رو قضاوت نکنین. من اگر آرومم دلیل بر این نیست که چیزی نمیشنوم و نمیبینم. من خودم هم بسیار بزرگوارم، باور کنیییییییییید

آبجی شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 http://http://noghtekhan.blogfa.com/

سلام عزیزه دلم
می فهمم حالتو شاید دلیل این ناارومیت و بهم ریختنتم فقط حرفایه مامان داداشه آراینبوده باشه
یه قسمیش گاهی به خاطر دوره ها و هورمونایه ماست .....
و یه قسمیشم .....
در مورده دومی حرف نمی زنم
ولش کن باید اونموقع منکر خیلی چیزا بشه .....
اونموقع
گیر بدم به فعل ضربوا
گیر بدم به ۴ تا زن
گیر بدم به فطرته جسمی و روحی ما زنا و مردا و تفاوتاش
که چرا که چرا باید اینجوری باشه خلقت......
نه بزار نگم

باران یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 http://bojd.blogfa.com

صبا خانم سلام
در بزرگواری شما هیچ شکی ندارم.درواقع صحبت من از مهر مادری نقض بزرگواری چون شما نیست...مادر شوهرها هم باید قدر چنین عروس های مهربانی رو بدونن

سلام از شما ممنونم محمد عزیز که از تمام جوانب نظر میدید. باور کنین خوشحال میشم حتی اگر نقد بشم

سیما یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:27 http://alamatetaajob.blogfa.com

عزیزم این جور دل گرفتگی ها طبیعیه...باور کن....هر چند که تو خودت اونقدر خوبی که همه اینا رو خیلی بهتر از من می دونی...پس نگران نشو و فکر نکن که خوردن یه فنجون چای تلخ معنیش اینه که حتما زندگی تلخ شده یا طرف تلخ شده یا کلا یه چیزی تلخ شده!....تو برای همسرت در هر شرایطی بهترینی...حتی وقتی که گاهی از سر بی حوصلگی به پیراهنش چند تا چروک باشه...

به به سما بانو. منور فرمودین خانوم خانوما.
ممنونم. مرسی از نظرت که برای من یه دنیا حرف داشت. اصلاً همین که با این همه دلمشغولی و درس و پایان نامه میایا برام خیلی ارزشمنده.. مرسی سما جونم. مرسی

دریا دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 http://mylittleangles.persianblog.ir/

عزیزم ما زن ها همینیم دیگه. بعضی موقع ها هم حق داریم اینطوری بشیم. سخت نگیر.

ممنونم دریای عزیزم. سعی خودم رو میکنم. مرسی که درکم میکنی

خدای کوچک دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:07 http://goddess1.blogfa.com

الهههههههههههی دل مرغا کوفت شه که تو اینقد بد عنقی دختر........اقا منم کیک خامه ای خیلی دوست دارم.....کلا شیرینی دوست دارم.......مخصوصا شیرینی مثل تورو

اوه اوه الهه!!!! تو هم شیرینی دوست داری؟ بیا پس بپین ور دل من. کشتم خودمو با شیرینی. حالا خوبه چاق نیستم والا در آرزوی شیرینی باید میمردم. بهت سر خواهم زد عزیز دلم.

بهار(بوسه ی تقدیر) سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 http://gozashtehagozashte.blogfa.com

خوش به حال شوهرت که پیراهناش اتو کرده امادست همیشه.
اینقده که بدم میاد از اتو زدن لباس از هیچی بدم نمیاد

بهــــــــــــــــــــار جون من نمیدونم چرا از اتو کردن خوشم میاد. البته از کار کردن خوشم نمیاد اما وقتی میدونم خسته‌اس و فرصت کمی داره برای این کار براش اتو هم میکنم. هییییییی بی انصافیه که اگر نگم توی 365 روز سال 10 روزشو خودش اتو میکنه

آرام سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:50

آرام چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:52

آخی چقدر همسرت گناه داشت همه کیکی خامه ای ها رو خوردی شکمو

حقش بودددد

آبجی پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:55

سلام عزیزه دلم خوبی خواهری
اومدم ازت تشکر کنم
خیلی خوبم خیلی خوب .....
واقعا ممنونم ...
خیلی مفید بودو حالم خیلی خوب شد
بوسسسسسسسسسس

همیشه خوب باش لیلا

شیرین خانومی پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 http://havooo.blogfa.com

منم همینجور میشم .. خیلییییییییییییییییییی شدیدتر
البته قبلا نسبت به الان خیلی کمتر بود ولی از اول بارداریم یه جوری شدم که همش عصبیم .. اوایل که هر روز رو گریه زاری داشتم ولی الان یه خرده کمتر شده به هفته ای دو سه بار رسیده
همش دعا میکنم بعد از دنیا اومدن نی نی حالم بهتر بشه .. البته حتما باید برم دکتر

خودتو ناراحت نکن .. در مورد حرفای مادرشوهرتم بهش بگو باشه ولی هر کار خودت میخوای بکن

شیرین جونم شما عذرت موجهه به خاطر نی‌نی. دختر عمه‌ی منم مدام بی دلیل گریه میکرد. اما الان خوب خوب شده. حتماً بهتر میشی عزیزم من ایمان دارم که شما یه مامان خوبِ شادِ پر از انر‍ی + میشی.

در مورد جمله‌ی آخرت باید بگم که گاهی همین کاررو میکنم. اون بنده خدا هم میدونم منظوری نداره. اما نباید شور هر چیزی در بیاد

علیرضا پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 http://bonbasteaval.blogfa.com

سلام صبا جان
بعضی اوقات پیش میاد که آدم کم حوصله میشه و تحملش نسبت به روزای دیگه کمتر میشه..
فکر کنم اگر کسی پستهای قبلیت رو خونده باشه بعیده که متوجه نشه شما چه عروس خوبی هستی و همیشه احترام خانواده همسرت رو نگه داشتی..
بعضی وقتها هم آدم دوست نداره اون کاری و که داره به بهترین نحو انجام میده بهش یادآوری کنن و حتی توصیه هم بهش بکنن..
من همه جوره بهت حق میدم..
البته پدر و مادرا همیشه نگران بچه هاشون هستن.. و گاهی اوقات ناخواسته این حرفا رو میگن.. بدل نگیر.. اصل همسرته که میدونه شما براش بهترین هستین و بهش توجه دارین..
بعضی اوقات آدم یه کارایی انجام میده تا طرف مقابلش یه چیزی بگه و اون شروع کنه ولی خیلی حال گیریه که اون هیچی نمیگه و مثل یه جنتلمن رفتار میکنه..
اذیتش نکن خواهر من.. چکار داری که میخواهی صداش رو در بیاری.. زندگی آروم و آرامشتون خسته ات کرده آره..
بجای اینکه بخوای صدای آقا آریا رو در بیاری یه سر برو دادگاه خانواده بعد متوجه میشی چه نعمتی داری.. نعمت آرامش و آسایش و عشق..
به هر حال ببخشید پر چونگی کردم.. تو این ده دوازده روز وبلاگ شما تنها جایی که نظر گذاشتم و چند بار خوندمش..
برام احساس آرامش میاره..
مواظب خودت باش خواهر گلم..

سلام علیرضا جان. قبل از هر چیزی ممنونم که با وجود مشغله‌ی زیاد اومدی پیشم. باور کن برای من هم شما یه دوست خاصی هستی که از اومدنش بی نهایت خوشحال میشم وقتی هم زیاد مینویسی بیشتر خوشحال میشم
فکر میکنم شما متوجه شدی که من چی میگم. دقیقاً همینه که شما گفتی. دوست ندارم مدام بهم یادآوری بشه. یا ظن بدی بهم ببرن. اما منکر عشق مادر و پدر به فرزندشون نمیشم و کاملاً بهشون حق میدم. شاید نمیدونن که عروسشون کِی پاچه گیره و نباید پا رو دمش بذارن
شما درست میگی، زندگی من شکر خدا آروم و عاشقانه‌اس. اما دوست دارم گاهی یه اعتراضی چیزی بکنه (شوخی)، بقول خودش من نمیخوام مردسالاری باشه تو خونه و برای این اعتقادش به آزادی و تساوی حقوق زنان هیش وقت اعتراضی نمیکنه و منو زیر سوال نمیبره و این برای من با ارزشه خیلی. مرسی برادر خوب و مهربونم که اومدین، اومدن شما به خانه ی مجازی من هم برای من با ارزشه.
راستی آرزو میکنم حال ترنم مهربونتون خوب خوب شه... من ندیده میگم که خیلی دوستش دارم و عاشق نگاه معصوم و خاصش هستم. هم شما و هم خانومتون در پناه حق

بهار(بوسه ی تقدیر) پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 http://gozashtehagozashte.blogfa.com

ای سپیده ی نامرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد